"مایکل لاوالِت" فعال سیاسی و اجتماعی بریتانیایی و استاد بازنشسته دانشگاه های انگلیس ( و استاد مدعو در دانشگاه بیت لحم و دانشگاه آتیک غربی آتن) با نگارش مقاله ای تحت عنوان " قرن ایران: از طعمه امپریالیست ها تا خصم غربی ها" در وبگاه " کانتر فایر"، به بررسی تفصیلی تاریخ معاصر و نقش تجربه تاریخی تلخ معاصر ایران در مواضع کنونی این کشور در منطقه و جهان پرداخته است.
به گزارش عصرایران، در این مقاله آمده است:
در اواخر قرن نوزدهم و بیستم، ایران مکررا از مداخله امپریالیستی آسیب دید و دشمنی عمیقی با منافع امپریالیستی غرب پیدا کرد. انقلاب ایران در سال 1979، که جمهوری اسلامی را تاسیس کرد، نشان دهنده یک شکست بزرگ برای منافع ایالات متحده بود، چیزی که ایالات متحده از آن زمان به شدت به دنبال جبران آن بوده است.
اسرائیل به دنبال بی ثبات کردن بیشتر خاورمیانه از طریق دامن زدن به تنش با ایران است. بمباران اخیر 3 استان ایران نشان می دهد که اسرائیل مشتاق مقابله با ایران برای به حاشیه راندن رقیب اصلی منطقه ای خود است و در این روند، امیدوار است که "محور مقاومت" را که در بیشتر مناطق خاورمیانه فعال است و توسط ایران حمایت میشود، "تضعیف" کند. در این اقدامات، اسرائیل از حمایت کامل آمریکا برخوردار است.
ممکن است در حمله اخیر اسرائیل به ایران، هواپیماها متعلق به نیروی هوایی اسرائیل بوده باشند، اما آنها در این حمله از بمب های ایالات متحده واطلاعات این کشور استفاده کرده و مکان هایی را که از قبل با ایالات متحده توافق شده بود بمباران کردند و اکنون پرسنل ارتش ایالات متحده را در داخل اسرائیل مستقر کرده اند تا بخش های کلیدی شبکه دفاعی گنبد آهنین اسرائیل را اداره کنند.
واضح است که اسرائیل هم به نفع خود و هم به نفع آمریکا به ایران حمله می کند: چون دیده بان اسرائیل (آمریکا) در این راه افسارش را رها کرده است.
اما هرگونه درگیری با ایران برای اسراییل کم هزینه نخواهد بود. تصورات غلط غربی ها درباره ایران نشان می دهد که ایران یک کشور عقب مانده و فقیر است. اما در عالم واقع این طور نیست.
ایران امروزی ششمین کشور بزرگ آسیا از نظر جغرافیایی است. جمعیتی نزدیک به 90 میلیون دارد (تنها تهران بیش از 9 میلیون نفر را در خود جای داده است).
از نظر حجم تولید ناخالص داخلی، این کشور نوزدهمین کشور ثروتمند جهان است. این کشور 10 درصد از ذخایر نفت و 15 درصد از ذخایر گاز جهان را در اختیار دارد و یکی از مهم ترین کشورهای تولیدکننده نفت و گاز است.
ایران بخش کشاورزی قوی ای دارد و در معدن و تولید (به ویژه خودروسازی، حمل و نقل، مصالح ساختمانی، لوازم خانگی، مواد غذایی و کالاهای کشاورزی، تسلیحات، داروسازی و فناوری اطلاعات) نیز عملکرد خوبی دارد.
این کشور همچنین دارای ارتش ثابت بزرگی است (تقریبا یک میلیون پرسنل، در صورت احتساب نیروهای ذخیره)، و سیزدهمین نیروی نظامی قوی در جهان در نظر گرفته می شود. ایران یک قدرت منطقه ای جدی است، قدرتی که اسرائیل در هر درگیری بدون حمایت قابل توجه ایالات متحده شانس چندانی نخواهد داشت؛ هر چند حتی حمایت ایالات متحده نیز در چنین جنگی تضمین پیروزی به اسرائیل نخواهد داد.
برای درک موقعیت ایران در منطقه، و خصومت عمیق آن با منافع امپریالیستی غرب، باید به تاریخ معاصر 2 قرن اخیر این کشور نگاهی بیندازیم و ریشه های این خصومت عمیق تاریخی را واکاویم.
ایران کشوری با تاریخ غنی و متنوع است. این کشور دارای سکونتگاه های تاریخی است که برخی از آنها به 4 هزار سال قبل از میلاد برمی گردد و دارای 27 مکان تاریخی ثبت شده در میراث جهانی یونسکو است.
سنت های قابل توجهی در هنر، معماری، ادبیات و موسیقی دارد. ایران در بین قرنهای شانزدهم و هجدهم (دوره صفویه) یک قدرت مهم منطقهای و جهانی بود. با این حال، در قرن نوزدهم، ایران محل رقابت قدرت های استعماری رو به رشد، عمدتا بین امپراتوری روسیه تزاری و امپراتوری بریتانیا بود.
روسها در آغاز قرن نوزدهم در دو جنگ ایرانیان را شکست دادند. قراردادهای گلستان (1813) و ترکمانچای (1828) منجر به واگذاری اراضی زیادی از ایران به روسیه شد (جمهوری آذربایجان، ارمنستان و گرجستان) و به روسیه حق انحصاری حضور دریایی در دریای خزر را داد. این معاهدات به روس ها کنترل بخش زیادی از شمال ایران را می داد.
ایران همچنین یک مسیر زمینی بین شبه قاره هند و دریای مدیترانه ایجاد کرد که برای تجارت بریتانیا مهم بود. انگلیسی ها از قرن هجدهم در خلیج فارس فعال بودند و مشتاق کنترل دریای عمان بودند. معاهده پاریس (1857) حضور و کنترل بریتانیا را بر بخش عمده ای از جنوب ایران برقرار کرد.
در سال 1800، ایران نسبتا کشوری منزوی از اقتصاد جهانی شده بود، از این رو دو قدرت استعماری روس و انگلیس با انعقاد معاهدات اقتصادی نابرابر با ایران، راه را برای منافع مسلط اقتصادی شان در ایران هموار کردند.
تجارت خارجی ایران در طول قرن نوزدهم 8 برابر شد. واردات این کشور عمدتا شامل اسلحه، ابزارآلات و منسوجات از بریتانیا بود. شکر و نفت سفید از روسیه و ادویه ها، چای و قهوه از مستعمرات بریتانیا در آسیا.
صادرات ایران نیز عمدتا محصولات کشاورزی مانند پنبه خام، ابریشم، تنباکو، برنج، میوه های خشک و تریاک برای تجارت مواد مخدر بریتانیا به چین بود. در سال 1888، برادران لینچ (از لندن) یک شرکت کشتیهای بخار برای انتقال کالا و مسافر در مسیرهای دریایی ایران راهاندازی کردند. انگلیسیها برای کمک به شرکتهای خود که در ایران تاسیس کرده بودند، بانک شاهنشاهی ایران را در سال 1899 تاسیس کردند. این بانک کنترل کاملی بر چاپ اسکناسهای ایران داشت.
در مقابل روسها نیز با راهاندازی "بانک استقراضی روس" برای پشتیبانی شرکتهای خود، کاری مشابه انجام دادند. در آغاز قرن حاضر بیستم، ایران مرکز اصلی "بازی بزرگ" بین امپراتوریهای روسیه و بریتانیا بود.
دولت های انگلیس و روسیه از نفوذ خود برای اعمال کنترل بر ایران استفاده کردند. روس ها طیف وسیعی از "امتیازات" را از دولت ایران گرفتند. با پرداخت مبالغی ناچیز به دربار قاجار، آنها به حقوق ماهیگیری در دریای خزر و ایجاد جاده ها و خطوط تلگراف که تهران را به قفقاز روسیه متصل می کرد، حق انحصاری پیدا کردند.
انگلیسیها نیز امتیازاتی برای لایروبی راههای اصلی رودخانه، ساخت کارخانههای فرش و مهمتر از همه، حفاری نفت در جنوب غربی کشور به دست آوردند - امتیازی که در نهایت منجر به تشکیل شرکت نفت انگلیس و ایران (APOC) شد.
کشف نفت و توسعه میادین نفتی ایران (نخستین چاه نفت ایران در سال 1908 به جریان افتاد) اهمیت ایران را برای قدرت های امپراتوری به طرز چشمگیری تغییر داد. وینستون چرچیل میادین نفتی ایران را به دلیل سودهای کلانی که برای بریتانیا به همراه داشت، "جایزه ای از سرزمین پریان فراتر از رویاهای وحشیانه ما" توصیف کرد.
به عنوان مثال، تا سال 1912، نیروی دریایی بریتانیا در مسابقه تسلیحاتی قبل از جنگ اول جهانی سوخت کشتی های خود را از زغال سنگ به مشتقات نفتی تغییر داد. نفت در راه تبدیل شدن به مهمترین کالا در سرمایه داری قرن بیستم بود و میدان نفتی ایران به یک سرمایه حیاتی امپراتوری بریتانیا تبدیل شده بود.
در سال 1935 نام شرکت نفتی، به شرکت نفت انگلیس و ایران (AIOC) تغییر یافت و انحصار تولید و فروش نفت ایران را در اختیار بریتانیا قرار داد.
مداخلات امپریالیستی گسترده در کشور، واکنش سیاسی ایرانیان را به همراه داشت. در طول قرن بیستم سه دوره کلیدی شورش وجود داشت.
اولین مورد، که گاهی "شورش مشروطه" نامیده می شود، دوره 1905 تا 1921 را پوشش می دهد. در سراسر منطقه خاورمیانه، جنبش های ملی گرای رو به رشدی که خواستار استقلال و حقوق دموکراتیک بودند، در پایان قرن نوزدهم شروع به سربرآوردن کردند.
چنین مطالباتی در ایران در میان جوانان تحصیلکرده دانشگاهی افزایش یافت. در ایران، مطالبات اصلاح قانون اساسی در سال 1905/1906 با یک بحران اقتصادی فزاینده و تورم مارپیچ ادغام شد. قیمت نان 90 درصد و قند و شکر 33 درصد افزایش یافت. علت این امر ترکیبی از برداشت بد، شیوع وبا و اختلال در تجارت به دلیل جنگ روسیه و ژاپن بود. پیامد آن فقر گسترده در ایران بود.
در سرتاسر ایران، شورش نان، راهپیمایی زنان، اعتراض دانشجویان و رهبران مذهبی و درخواست از شاه برای محافظت از مردم به وجود آمد. پاسخ قدرتمندان روی آوردن به سرکوب بود که فقط اوضاع را ملتهب کرد.
در ژوئن 1906 تظاهرات بزرگی برپا شد و "اردوگاه امن" در دانشگاه تهران برپا شد. در آنجا، دانشجویان طرحهای کلی از یک قانون اساسی دموکراتیکتر را که در مقابل شاه قرار دادند. (که او در اوایل 1907 تحت عنوان فرمان مشروطه آن را امضا کرد)
مجلس قانون اساسی برای تدوین قانون انتخابات تشکیل شد و انتخابات مجلس شورای ملی برگزار شد. اصناف، اتحادیه ها و احزاب سیاسی متعددی تشکیل شد. تعداد روزنامه ها یک شبه از 6 به بیش از 90 افزایش یافت. جامعه ایران به یکباره با موجی از بحث و نزاع های گرم و اعتراض و کنش های سیاسی شعله ور شد.
اگرچه اصلاحات قانون اساسی هنوز به صورت گسترده و فراگیر اعمال نشد (مثلا زنان و فقراحق رای نداشتند) اما باز هم نسبت به گذشته قدمی بسیار بزرگ رو به جلو بود که در نهایت در سال 1908 شاه وقت (محمد علی شاه) در برابر قانون جدید ایستاد. نتیجه آن یک جنگ داخلی بین مجلس و دربار بود. نهایت این جنگ 2 ساله با شکست محمد علی شاه و کناره گیری او از سلطنت همراه بود، اگر چه فرزند 12 ساله او (احمد شاه) به جای او نشست اما از این زمان به بعد جایگاه مجلس و مشروطه در ایران تثبیت شد.
ایران با یک دولت مرکزی ضعیف از جنگ داخلی، ورشکسته بیرون آمد. این به قدرت های امپریالیستی اجازه داد تا کنترل خود را بر کشور بیشتر کنند. اما وضعیت جهانی در حال تغییر بود و اتحادهای قبل از جنگ جهانی اول در حال شکل گیری بودند - آنتانت انگلیس و روسیه در سال 1907 شاهد اتحاد بیشتر بین دو قدرت در مواجهه با افزایش منافع آلمان و عثمانی در منطقه بود.
اگرچه ایران در طول جنگ جهانی اول به طور رسمی اعلام بی طرفی کرد، اما روسیه و انگلیس از منابع ایران استفاده کردند و انگلیسی ها مستقیما یک هنگ (تفنگدار ایرانی) را به منظور جنگ برای منافع بریتانیا در خاورمیانه استخدام کردند.
بین سالهای 1917 و 1921، حدود دو میلیون ایرانی در نتیجه جنگ، قحطی، بیماری و از سال 1919، همهگیری آنفولانزا جان خود را از دست دادند. در همه اینها بریتانیا فرصتی را دید: آلمان شکست خورد، روسیه در گیرودار انقلاب بود و ایران فقیر شد. اینجا فرصتی برای کنترل کل کشور بود.
انگلیسی ها امیدوار بودند که ایران را در امپراتوری بریتانیا بگنجانند و زنجیره ای از دولت های تابعه ایجاد کنند که دریای مدیترانه را به شبه قاره هند پیوند دهد.
در سال 1919، انگلیسیها قراردادی را پیشنهاد کردند که به موجب آن بریتانیا به ایران پول قرض میدهد و از ورشکستگی نجات میدهد و در ازای آن، حقوق انحصاری ساخت راهآهن، تامین تسلیحات، تامین مستشاران نظامی، معلمان و... حفاظت از منافع نفتی انگلیس و کنترل قابل توجه بر بنادر ایران یابد. برای اطمینان از اجرای این توافقنامه از طریق مجلس ایران ، انگلیسی ها به نخست وزیر وقت (وثوق الدوله) رشوه ای معادل 6 هزار پوند در ماه (برای مدت نامحدود) پرداخت کردند.
اما با آگاهی مردم ایران از مفاد "توافق"، روحیه مردمی به طرز چشمگیری بر ضد دخالت انگلیس و منافع امپراتوری بریتانیا تغییر کرد. جنبش برای تغییر دوباره منفجر شد و بین سالهای 1919 و 1921، ایران درگیر مبارزات انقلابی پس از جنگ شد.
در شمال، ایران با روسیه انقلابی هم مرز بود و تحت تاثیر جنگ داخلی که امپراتوری سابق روسیه را فرا گرفت. در غرب، ایران با امپراتوری عثمانی سابق و شورش علیه منافع غرب در عراق، سوریه و دیگر سرزمینهای عربی هم مرز بود. گسترش افکار انقلابی و ناسیونالیستی در ایران تاثیر داشت. علاوه بر این، دولت شوروی انقلابی از ادعای تزارها بر خاک ایران چشم پوشی کرد و همچنین مجموعه ای از معاهدات را که بریتانیا، فرانسه و روسیه تزاری برای تقسیم منطقه بین خود بسته بودند، فاش کرد.
در ایران، دولت جدید شوروی از احساسات و اقدامات فزاینده ضد امپریالیستی و ضد بریتانیایی که تقریبا دو سال در سراسر کشور موج میزد، حمایت کرد. در استان گیلان (در شمال ساحلی) که تحت کنترل ارتش سرخ شوروی بود، در سال 1920 آماده حرکت به سمت فتح تهران بودند.
اما در فوریه 1921 کودتای تحت حمایت انگلیس به رهبری ژنرال رضاخان و نیروهای قزاقش صورت گرفت. تهران را گرفتند، حکومت نظامی اعلام کردند و در جهت "نجات کشور از بلشویسم" حرکت کردند. دولت جدید قرارداد انگلیس و ایران (1919) را ملغی کرد (از این رو موفق شد احساسات ضدانگلیسی را فرو نشاند) و با شوروی قراردادی منعقد کرد که بر اساس آن شوروی از گیلان خارج شد و همه وام ها، مطالبات و امتیازات تزارها لغو شد. با این حال، علیرغم این تحرکات، منافع بریتانیا، و بهویژه منافع نفتی بریتانیا، با تحولاتی که رژیم جدید آغاز کرده بود، کاملا همسو بود.
رضاشاه پس از به قدرت رسیدن عملا دیکتاتور نظامی ایران شد و مجلس در دوران او فقط یک امر تزئینی بود. در سال 1926 او با خلع احمد شاه از قدرت، تاجگذاری کرده و شاه جدید شد و پسرش را وارث خود نامید. او به سرعت ارتش و پلیس را در داخل کشور با هدف حفظ کنترل اجتماعی گسترش داد. نظام سربازی اجباری را وضع کرد.
درآمدهای نفتی و مالیاتی افزایش یافت و منابع برای توسعه زیرساخت های کلیدی استفاده شد: جاده ها، راه آهن، بانک مرکزی، اداره پست و سیستم رادیو و تلگراف. دولت متمرکز به طور چشمگیری رشد کرد و به زودی در سراسر کشور، در هر شهر و روستا حضور یافت.
فرامین رضا شاه مستقیما به جامعه کشیده شد. او با معرفی شناسنامه، از مردم خواست نام خانوادگی برای خود انتخاب کنند (خود نام پهلوی را برگزید و از خانوادههای دیگر با این نام خواست که نام خانوادگی خود را تغییر دهند!).
او شیوه پوشش غربی را به مردم معرفی کرد و لباس ها و پوشش های سنتی را ممنوع کرد. او از مردان خواسته بود که تراشیده باشند، یا حداکثر فقط سبیلهای کوچکی داشته باشند و به جای عمامه و دیگر سربندهای سنتی، از لباسهایی استفاده کنند که به "کلاه پهلوی" معروف شد.
در سال 1934، رضا شاه فرمان داد که نام این کشور از "پرشیا" به "ایران" تغییر یابد. هدف او ایجاد پیوندهایی با آریایی های باستان بود. (در زمانی که هیتلر اعلام می کرد نژاد آریایی با ایران پیوند دارد). به عنوان بخشی از این روند، نام تعدادی از شهرها و مکانها تغییر کرد. برخی از مفسران نزدیک به رضا شاه استدلال می کردند که ایران به دلیل ترکیب "نژادی" خود، از نظر فرهنگی و روانی به اروپای شمالی نزدیکتر است تا اعراب و کشورهای خاورمیانه.
رضا شاه رژیمی مستبد برپا کرد که با هدف غنی سازی سرمایه های محلی و چند ملیتی و البته افزایش چشمگیر ثروت شخصی او ساخته شد. از فقرا مالیات سنگین می گرفتند. هزینه زندگی بالا رفت. دهقانان، قبایل و طبقه کارگر در حال ظهور، بار سنگین سرکوب و استثمار را متحمل شدند. فساد در میان مقامات ایالتی و محلی شایع بود. پلیس و پلیس مخفی زمانی که ایران به یک کشور نظامی- پلیسی شباهت پیدا کرد، گسترش یافت.
با این حال، روابط با منافع غرب همچنان نزدیک بود. در واقع، در سال 1934، رضا شاه قرارداد کشورش را با شرکت نفت انگلیس و ایران (AIOC) تمدید کرد. این توافق امتیاز انحصاری بریتانیا در نفت ایران را به مدت 60 سال دیگر(فقط با افزایش اندکی از سهم ایران) تمدید کرد، و از این امر انگلیسی ها بسیار خشنود بودند.
حکومت رضا شاه در سال 1941 به طور ناگهانی به پایان رسید. در بحبوحه جنگ جهانی دوم، نگرانی هایی (در محافل بریتانیایی و آمریکایی) در مورد نزدیک بودن رژیم او به آلمان وجود داشت. ذخایر نفت جنوب ایران بسیار مهم بود و باید برای تلاش جنگی بریتانیا امنیت آن تامین می شد. و ایران یک کریدور زمینی را فراهم کرد که اجازه می داد آذوقه ها به اتحاد جماهیر شوروی (به ویژه از طریق راه آهنشمال به جنوب ایران) برسد.
نیروهای بریتانیا و شوروی وارد ایران شدند و یک بار دیگر کشور را بین شمال و جنوب تقسیم کردند. رضا شاه ابتدا به ماداگاسکار و سپس به آفریقای جنوبی تبعید شد؛ جایی که در سال 1944 درگذشت.
چند صد "جاسوس آلمان" در ایران دستگیر شدند، اما "دولت پهلوی" ادامه یافت. ولیعهد محمدرضا شاه شد. هر دو کشور شوروی و بریتانیا تمامیت ارضی ایران را تضمین کردند و قول دادند ظرف 6 ماه پس از پایان جنگ، ایران را ترک کنند. شاه جدید موافقت کرد که با متفقین همکاری کند و حتی برای جنگ پیشنهاد اعزام سرباز داد (که رد شد).
بریتانیاییها به شرط اینکه برخی از ثروت و داراییهای مشکوک به دست آمده پدرش به دولت بازگردانده شود و او (محمد رضا شاه) موافقت کند که به عنوان یک پادشاه مشروطه عمل کند و از کنترل برخی از جنبههای دولت (البته نه نیروهای مسلح) دست بکشد، حمایت کرد. محمد رضا مقداری اموال و ثروت دزدیده شده توسط پدرش را تحویل داد، اما همانطور که در طول سلطنت خود انجام می داد، یک میلیون دلار نیز به یک حساب بانکی خصوصی خود در ایالات متحده منتقل کرد.
مرحله دوم شورش ایران علیه امپریالیسم از سال 1941 تا 1953 ادامه یافت. این دوره شاهد رشد مخالفت سوسیالیستی و ناسیونالیستی با منافع غرب بود. حزب سوسیالیست توده (حزب توده) از سال 1941 نفوذ خود را افزایش داد. برنامه آن اعلام شد: "هدف اولیه ما بسیج کارگران، دهقانان، روشنفکران مترقی، تجار و صنعتگران ایران است. جامعه ما دو طبقه اصلی دارد: کسانی که ابزار اصلی تولید را در اختیار دارند و کسانی که مقادیر قابل توجهی دارایی ندارند... هدف ما مبارزه با استبداد و دیکتاتوری است... [و] ساختارهای طبقاتی که مستبد و دیکتاتور تولید می کنند."
تا سال 1946، حزب توده 6 نماینده مجلس، 50 هزار عضو اصلی و 100 هزار عضو وابسته داشت. آنها تقریبا در 80 شهر (یعنی همه شهرهایی که بیش از 10 هزار نفر جمعیت داشتند) به صورت شعب سازماندهی شدند. روزنامه اصلی آن (رهبر) بیش از 100 هزار تیراژ داشت که آن را به یکی از پرفروش ترین روزنامه ها در کشور تبدیل کرد.
این یک جنبش به خوبی سازماندهی شده و سراسری برای تغییر بود. با جنبش اتحادیه های کارگری در حال گسترش و شبکه های در حال گسترش سازمان های زنان ارتباط داشت. خواستار ملی شدن نفت و تبدیل شدن ایران به جمهوری عاری از دخالت های استعماری شد. در ماه مه 1946، فراخوان اعتصاب عمومی در صنعت نفت را داد (و از طریق کنترل شورای مرکزی اتحادیههای فدرال رهبری کرد) که در آن اعتصاب حق کار 8 ساعته در روز، تعطیلی جمعهها با حقوق کامل و شش روز تعطیلات سالانه به دست آمد. این امر به نوبه خود باعث شد تا دولت تسلیم خواسته ها برای اجرای قوانین جامع ملی کار شود که کار کودکان را ممنوع می کند، حداقل دستمزد را تضمین می کند، بیمه کارگران را برای آسیب یا بیکاری ارائه می کند و تعطیلات با حقوق جمعه را برای همه به رسمیت می شناسد.
محبوبیت حزب توده رو به افزایش بود، با این حال، روابط نزدیک توده با اتحاد جماهیر شوروی یک مانع و علامت ابهام جدی بود. زمانی که شوروی خواستار امتیاز نفت از میادین نفتی شمال ایران شد و حزب توده از این امتیاز حمایت کرد، این نزدیکی به طرز فاجعه باری خود را نشان داد. حزبی که خواستار ملی شدن نفت ایران شده و امتیازات نفتی را که به انگلیس و آمریکا داده شده بود را محکوم کرده بود؛ اما اکنون امتیاز نفت شمال به شوروی را توجیه و تجویز می کرد. (و به این استدلال می کردند که امتیازاتی که شوروی می خواهد، برای ایران سودهای سخاوتمندانه تری نسبت به امپریالیست های غربی می دهد!).
علاوه بر این، در سال 1945، شوروی به طور ناگهانی از خودمختاری هم برای کردستان و هم برای آذربایجان حمایت کرد - و برای جنبشهای خودمختار در هر دو منطقه تسلیحات و حفاظت فراهم کرد. توده ای ها دوباره غافلگیر شدند، و دوباره در تلاش برای توجیه مداخله شوروی، خود را به مخمصه انداختند.
سردرگمی ناشی از "پیروی از خط مسکو" فضایی را برای شاه ایجاد کرد تا علیه حزب توده حرکت کند. این حزب متهم به حمایت از "تجزیه طلبان" بود و رهبران آن دستگیر یا مجبور به تبعید شدند. در تهران حکومت نظامی اعلام شد و دفاتر حزب تعطیل شد.
در سال 1949، یک سوء قصد نافرجام علیه شاه به طور موثری برای اجرای "کودتای سلطنتی" مورد استفاده قرار گرفت. شاه در سراسر ایران حکومت نظامی اعلام کرد. او روزنامه های منتقد خانواده سلطنتی را تعطیل کرد. او مجلس را به مدت 6 ماه منحل کرد و به طور رسمی اختیارات سلطنتی خود را افزایش داد؛ همزمان او خواستار آن شد که املاکی که در سال 1941 مجبور به بازپرداخت به دولت شده بود به او و خانواده اش بازگردانده شود.
مخالفت با شاه از بین نرفت، اما تا سال 1950، مخالفت اصلی از سوی جنبش ملیگرایانه به رهبری محمد مصدق صورت گرفت. مصدق رهبری "جبهه ملی" را بر عهده داشت که شبکه ای گسترده از احزاب و سازمان های مختلف از جمله حزب ملی (شبکه شوونیستی ایرانی)، زحمتکشان (که به دلیل ارتباط با اتحاد جماهیر شوروی از حزب توده جدا شده بود) و انجمن های تجاری مختلف به نمایندگی از آن ها در بازارها و اصناف بودند.
همچنین از سوی روحانیون کلیدی، به ویژه آیتالله کاشانی حمایت می شد؛ روحانی ای که سابقه شخصی وی مشارکت در شورش عراق علیه بریتانیا در اوایل دهه 1920، زندانی شدن توسط بریتانیا در سال 1943 (به دلیل داشتن دیدگاههای طرفدار آلمان)، توسط دولت در سال 1945 (برای مخالفت با قرارداد نفت شوروی) و توسط شاه در سال 1949 (به عنوان بخشی از دستگیری عمومی مخالفان احتمالی پس از اقدام به ترور).
مصدق با حمایت اتحادیه های تحت رهبری حزب توده و از طریق تظاهرات و اعتراضات گسترده، موضوع ملی شدن میادین نفتی را در دستور کار سیاسی قرار داد. در اواسط سال 1951، او نخست وزیر شد و همکارانی از جبهه ملی را در تمام وزارتخانه های کلیدی قرار داد.
او شرکت ملی نفت ایران را ایجاد کرد و به آن دستور داد که شرکت نفت ایران و انگلیس وچاه های نفت، خطوط لوله، پالایشگاه و دفاتر آن را در اختیار بگیرد. انگلیسی ها با مسدود کردن دارایی های ایران، مسدود کردن صادرات نفت ایران و تقویت حضور دریایی خود در خلیج فارس پاسخ دادند. مصدق به نوبه خود انگلیسی ها را به براندازی متهم کرد، روابط دیپلماتیک خود را قطع کرد و سفارت و کنسولگری انگلیس را تعطیل کرد.
دولت مصدق مستقیما نفت و قدرت امپریالیستی انگلیس را به چالش می کشید، اما او همچنین شاه را به چالش می کشید. او اصلاحات انتخاباتی را ارائه کرد که قدرت شاه و زمین داران را تضعیف می کرد. او همچنین تاکید کرد که نخست وزیر، و نه شاه، باید حق تعیین وزیر جنگ را داشته باشد، از این رو کنترل سلطنتی ارتش را به چالش کشید. وقتی شاه نپذیرفت، مصدق به رادیو رفت و مردم را به اعتصاب و حضور در خیابان دعوت کرد! او موضوع ملی شدن نفت را با مسئله دموکراسی پیوند داد و مدعی شد که اگر پایه قدرت شاه بدون چالش رها شود، او علیه ملی شدن حرکت خواهد کرد. صدها هزار نفر از مردم برای حمایت از مصدق به خیابان ها ریختند.
در برابر این جنبش تودهای، شاه عقبنشینی کرد. مصدق مجموعهای از قوانین را برای کاهش بودجه نظامی، پاکسازی ارتش از عناصر غیرقابل اعتماد و بررسی بینظمیها در خرید تسلیحات (یعنی فساد) معرفی کرد. او مالکیت زمین های سلطنتی را به دولت بازگرداند و بحث در مورد تبدیل ایران به جمهوری را آغاز کرد.
در شرایط جنگ سرد، تحولات ایران موجب نگرانی محافل حاکمه آمریکا و انگلیس شد. اما در حالی که موقعیت شاه (و موقعیت ایران در اتحاد غربی) مهم تلقی میشد، نسبت به نگرانیها در مورد آینده نفت ایران و حفاظت از کارتل بینالمللی نفت در درجه دوم اهمیت قرار داشت.
برای بریتانیا، نگرانی ها این بود که AIOC بزرگترین پالایشگاه نفت جهان (آبادان) را در اختیار دارد. این کشور دومین صادرکننده بزرگ نفت خام بود و ایران سومین ذخایر بزرگ نفت جهان را داشت. نفت ایران سالانه 24 میلیون پوند به خزانه داری انگلیس می داد و 85 درصد سوخت مورد نیاز نیروی دریایی آن را تامین می کرد. سود هنگفت آن نصیب سهامدارانی شد که عمدتا در بریتانیا مستقر بودند.
برای آمریکا، تحولات به همان اندازه فاجعه آمیز بود. ملیسازی اقتدار غرب در منطقه را به چالش میکشد، کنترل بازار بینالمللی نفت را از شرکتهای نفتی غربی به سمت کشورهای تولیدکننده نفت تغییر میدهد و این تحولات میتواند دیگران را به پیروی از آن ترغیب کند (مثلا اندونزی، ونزوئلا و عراق).
تشکیلات سیاسی بریتانیا و دست اندرکاران آن در مطبوعات شروع به تقبیح مصدق به عنوان "متعصب"، "دیوانه"، "عجیب"، "بی ثبات" ، "دیکتاتور" و "نامتوازن" کردند. در واشنگتن، او به عنوان یک "معتاد به تریاک" که "دنیای آزاد" را تهدید میکرد، معرفی شد.
در اواخر سال 1952، سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا(سیا) و سازمان اطلاعات خارجی بریتانیا (ام آی 6) شروع به برنامه ریزی برای یک کودتای نظامی کردند. آنها رهبران قبایل، افسران ارتش (بسیاری که در ایالات متحده آموزش دیده بودند)، افسران پلیس، رهبران باندهای اراذل و اوباش را به خدمت گرفتند. در 19 اوت 1953، تانک ها به مرکز تهران حمله کردند. گروههای مسلح تانکها را همراهی کردند و در جایی حدود 300 نفر (به قول آیزنهاور رئیسجمهور آمریکا) کشته شدند تا "انزجارشان از کمونیسم" را نشان دهند.
کودتا، مصدق و جنبش ناسیونالیستی او را نابود کرد و قدرت را به شاه بازگرداند. اما او اکنون عمیقا منفور شده بود و با AIOC، منافع امپراتوری بریتانیا و سیا و ام آی 6 یکی بود و این نشان از این امر داشت که سلطنت پهلوی با منافع امپریالیسم، سرمایه داری شرکتی و "غرب" گره خورده است.
پس از کودتا، محمد رضاشاه همان راهی را که پدرش در سال 1941 متوقف کرده بود، ادامه داد. او ارتش، رژیم پلیس مخفی، دیوان سالاری دولتی و سیستم فاسد حمایت از دربار را گسترش داد. درآمدهای نفتی ایران از 34 میلیون دلار در سالهای 1954-1955 به 20 میلیارد دلار در سال 1977 افزایش یافت.
به طور متوسط در یک سال 60 درصد درآمد ایران از نفت حاصل میشد. مبالغ هنگفتی از آن به حساب های بانکی شخصی شاه سرازیر شد. بودجه نظامی بین سالهای 1953 و 1977 دوازده برابر شد، تا جایی که ایران دارای بزرگترین نیروی دریایی در خلیج فارس، بزرگترین نیروی هوایی در غرب آسیا و پنجمین ارتش بزرگ جهان شده بود.
شاه با کمک افبیآی و موساد اسرائیل، ساواک را راهاندازی کرد - یک نیروی پلیس مخفی منفور و بیرحم. شکنجه و اعدام های سرپایی بخشی از اقدامات وحشیانه ساواک علیه مخالفان سیاسی رژیم بود. آنها مطبوعات و رسانه ها را سانسور کردند، متقاضیان شغل در دانشگاه ها و خدمات دولتی را غربال کردند و هزاران جاسوس را در شهرها و روستاها به خدمت گرفتند تا به عنوان "چشم و گوش" شاه عمل کنند.
یک رژیم خودکامه داخلی در کنار اقتصادی قرار داشت که به پشتوانه درآمدهای نفتی رشد می کرد. و این دو عنصر به هم مرتبط بودند: وحشیگری رژیم ( برای مثال حملات به اتحادیه های کارگری) به پایین نگه داشتن دستمزدها، بالا بودن نرخ بهره کشی و افزایش سود کمک کرد. در دهه 1950، اداره بین المللی کار که اعلام کرده بود ایران یکی از نابرابرترین کشورهای جهان سوم است، در دهه 1970، اعلام کرد که این کشور یکی از نابرابرترین کشورهای جهان است.
نفت و نرخ بالای بهره برداری باعث رشد اقتصادی شد. این به نوبه خود ساختار اجتماعی ایران را به طرز چشمگیری تغییر داد. تعداد کارگران یقه سفید (کارمندان دولتی، معلمان و غیره) تا اواسط دهه 1970 به بیش از 700 هزار نفر رسید.
طبقه کارگر شهری (یقه آبی) به حدود 1.3 میلیون کارمند گسترش یافت. این کارگران نه تنها در کارهای مربوط به نفت، بلکه در معادن، کارخانهها، راهآهن، اسکلهها و حملونقل به کار میرفتند. شهرها به سرعت رشد کردند. تا سال 1979، بیش از 46 درصد از جمعیت در مراکز شهری زندگی می کردند.
شهرها اغلب میزبان تعداد زیادی از مهاجران روستایی بودند که در شهرک های حلبی نشین که در حاشیه و با شغل های کاذب زندگی می کردند. اقتصاد روستایی نیز تغییر کرده بود. به طور فزاینده ای بین کشاورزان ثروتمند بزرگ، خرده مالکان و کارگران روزمزد کشاورزی تقسیم می شد. رژیم شاه در این قالب طبقاتی و نابرابر در واقع قبر خود را می کند.
از سال 1977، سرکوب دولتی کمی کاهش یافت و این، همراه با رکود اقتصادی، به شبکه های مخالف فرصت اعتراض و بسیج را داد. از اواخر سال 1977، تظاهراتهای گوناگون و فزایندهای علیه رژیم توسط دانشجویان، روشنفکران و روحانیون سازماندهی شده بود. در آگوست 1978، آتش سوزی بزرگی منجر به کشته شدن بیش از 400 نفردر سینما "رکس" آبادان شد. باور عمومی این بود که این یک اقدام تروریستی بود که توسط ساواک منفور سازماندهی شده بود. روحانیون برجسته از جمله آیت الله خمینی که در تبعید بود، خواستار تظاهرات گسترده علیه ساواک و شاه شدند.
انقلاب 1979 توسط ائتلاف گسترده ای از نیروها انجام شد. "یروند آبراهامیان" مورخ ایرانی معتقد است که "طبقه متوسط سنتی" تجار بازاری و روحانیون " شاکله اصلی مخالفان دادند"، کارگران یقهسفید و طبقه متوسط "انقلاب را شعلهور کردند، به آن دامن زدند و به هدف نهایی رسیدند.
بازاریان از طریق کمکهای مالی و شبکههای خود نقش مهمی ایفا کردند، فقیران "حلبینشین" شهری تودهها را در خیابانها تامین میکردند، اما این جنبش اعتصابی در ماههای آخر سال 1978 بود که کمر رژیم را شکست.
در 16 ژانویه 1979 شاه منفور از کشور گریخت و ایران را در مهلکه انقلاب ترک کرد. آخرین اقدام شاه این بود که شاهپور بختیار از بازیگران برجسته جبهه ملی را به نخست وزیری منصوب کرد. توافق این بود که بختیار حکومت غیرنظامی را برقرار کند و شاه از سلطنت کناره گیری کند و به تبعید برود.
انقلاب باعث وحشت محافل غربی شد. شاه توسط آمریکایی ها مسلح و حمایت شده بود. نفت ایران یک عنصر کلیدی در بازارهای جهانی بود و بی ثباتی می توانست مشکلات اقتصادی گسترده تری ایجاد کند. در چارچوب جنگ سرد، هرگونه تغییر بالقوه وفاداری ایران از غرب و به سمت بلوک شوروی بالقوه فاجعه آمیز بود.
آمریکایی ها به فکر حمایت از کودتا بودند. آنها با (امام) خمینی تماس گرفتند تا ببینند آیا او نسبت به منافع غرب قابل انعطاف است یا خیر. از دولت بختیار حمایت کردند. اما واضح بود که همه چیز از آنها فرار می کند.
در 1 فوریه 1979، (امام) خمینی از تبعید در فرانسه به ایران بازگشت. جمعیتی تقریبا دو میلیونی برای استقبال از او راهپیمایی کردند. او در 5 فوریه یک دولت موقت انقلابی را اعلام کرد. در هفته بعد، پیش از فروپاشی نهایی دولت بختیار در 11 فوریه و اعلام جمهوری اسلامی ایران به رهبری آیتالله خمینی، رویاروییهایی بین "دو دولت" روی داد.
انقلاب به عنوان لحظه آزادی مورد استقبال قرار گرفت. این بیش از یک جنبش فقط علیه امپریالیسم بود، بلکه در مورد آزادی، عدالت اجتماعی و برابری بود که در شعار " استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی" خلاصه شد.
در هفتههای پس از انقلاب، جامعه ایران با نشستها، مناظرهها و بحثهایی که بر سر شکل جامعه آینده، سیاست، مذهب، فرهنگ و انواع مسائل صورت میگرفت، به حیات خود ادامه داد. گروه های تحت ستم سازمان هایی را برای مطالبه حقوق برابر تشکیل دادند. اتحادیه های کارگری رشد کردند و اعضای خود را گسترش دادند. دهقانان زمین هایی را تصرف کردند. احزاب سیاسی جدید تشکیل شدند و در کارخانه ها و محل های کار، کمیته های اعتصاب به "شورا" تبدیل شدند - شوراهای کارگری، با پتانسیل تبدیل شدن به ارگان های دموکراتیک دولت جدید.
در طول انقلاب 1979، دیدگاههای متعدد و متضادی در مورد جهتگیری جامعه ایران وجود داشت. علیرغم اسطوره اسلام یکپارچه، طیفهای مختلفی از ایدئولوژیهای الهامگرفته از اسلام وجود داشت: اسلامگرایی روحانی خمینی، سوسیالیسم اسلامی مجاهدین و اسلام سنتگرای روحانیت. همچنین نیروهای سکولار مختلفی با پیروان توده ای وجود داشتند: کمونیست ها، سوسیالیست ها، لیبرال ها و ناسیونالیست ها.
در طول 3 دهه گذشته، تعدادی از علمای شیعه شکلی از اسلام سیاسی - تفسیری جدید از دکترین شیعه از ولایت فقیه - را توسعه دادند. این امر بر مسئولیت روحانیون برای مبارزه با ظلم، بیعدالتی و نابرابری – که با این ایده که رستگاری از وحشتهای دنیای کنونی میتواند از طریق اجرای دقیق شریعت تحت هدایت و تفسیر مقام رهبری به دست آید، تأکید کرد. این عقاید روحانیون را به سمت اشکال مستقیم تعامل سیاسی سوق داد.
دو رویداد، به ویژه، به استحکام نظام جدید کمک کرد. اول، تسخیر سفارت آمریکا در نوامبر 1979 توسط دانشجویان پیرو خط امام.
دانشجویان به مدت 444 روز کنترل سفارت و گروگان ها را به دست گرفتند. این یک تحقیر (دیگر) بزرگ برای آمریکا به دست ایران بود. در داخل ایران، شهرت (امام) خمینی را به عنوان یک ضد امپریالیست، کسی که مایل به مقابله با هیولای آمریکایی بود، بیشتر کرد. همچنین به او اجازه داد تا چپ را بیشتر به حاشیه ببرد.
دوم، تهاجم عراق به ایران با حمایت غرب در سپتامبر 1980. جنگ هشت سال به طول انجامید که هزینه زیادی به همراه داشت. در جریان درگیری، عراق مورد حمایت قدرت های غربی قرار گرفت، که برای ایرانیان نمونه دیگری از دخالت غرب در زندگی آنها بود. در داخل ایران، به بسیج تمام عیار برای جنگ منجر شد و به (امام) خمینی اجازه داد تا قدرت انقلاب را تحکیم کند.
جمهوری اسلامی از مناقشه با عراق به عنوان یک قدرت نظامی در حال رشد و مهم منطقه ای خارج شد. جامعه ای که در نتیجه بیش از صد سال تاریخ، ضدیت با امپریالیسم غربی به عنوان محور اصلی ایدئولوژیک جامعه جای گرفته است.