۲۰ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۰ آبان ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۸
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۲۲۶۰۰
تاریخ انتشار: ۱۲:۲۵ - ۰۳-۰۴-۱۳۸۹
کد ۱۲۲۶۰۰
انتشار: ۱۲:۲۵ - ۰۳-۰۴-۱۳۸۹

قديمي‌ترين نوجوان متهم به قتل تبرئه شد

وكيل متهم در اعتراضيه خود افزوده بود: متاسفانه شاهداني كه دادگاه به گفته‌هاي آنها استناد كرده خود از متهمان اين پرونده بوده‌اند كه طبق قانون نمي‌توان گفته‌هاي آنها را سند دانست.
با حكم دادگاه علي‌مهين ترابي قديمي‌ترين زنداني نوجواني محكوم به مرگ از اتهام قتل عمد تبرئه شد تا يكي ديگر از زندانياني كه در سن نوجواني به اتهام قتل عمد دستگير و در چند قدمي چوبه دار قرار داشت بتواند بعد از حدود هشت سال به دامان خانواده‌اش برگردد.

به گزارش «تهران‌امروز»، علي مهين ترابي متهم است كه روز 14 اسفند ماه 81 نوجواني به نام مزدك خداداديان را به قتل رسانده است.

در اين روز ماموران كلانتري 15 رجايي شهردر پي تماس پليس 110 خود را به سرعت به بيمارستاني در اين شهر رسانده و علي 15 ساله را كه صورتش به رنگ گچ در آمده و تمام وجودش مي‌لرزيد دستگير كرده و به كلانتري بردند.

هنوز ساعتي از وقوع اين حادثه نگذشته بود كه خبري دردناك از بيمارستان رسيد كه بيش از همه خانواده مزدك و بعد علي و خانواده‌اش را در اندوه و اضطراب فرو برد: خونريزي شديد مزدك تلاش پزشكان را بي‌نتيجه ساخته و نوجوان مجروح در بيمارستان جان خود را از دست داده بود.

علي از همان ابتدا به ماموران گفت هيچ ضربه‌اي را به مزدك وارد نكرده است: من و مزدك در ساعت اول با هم دعوا كرده بوديم و قرار دعوا را بيرون از هنرستان گذاشته بوديم. زنگ آخر كه خورد با هم بيرون ر فتيم چون تازه زنگ خورده بود. بچه‌ها به سمت در هجوم برده بودند و جمعيت زيادي آنجا بود. من چاقويي در دستم گرفته بودم ولي اصلا نه قصد ضربه زدن به مرحوم مزدك را داشتم، نه چنين ضربه‌اي را زدم ولي يك مرتبه جمعيت مرا به سمت مزدك هل داد و ديدم كه مزدك به زمين افتاد و چاقويي كه در دستم بود به سينه او فرو رفته بود. بدنش غرق در خون شده بود و....

اما شعبه 33 دادگاه عمومي كرج اين ادعاي متهم را رد كرده و در حالي‌كه مادر مقتول اعلام رضايت كرده و گفته بود به خاطر رضاي خدا و جواني علي از خون فرزندش مي‌گذرد، علي با درخواست قصاص از طرف پدر مزدك به مرگ محكوم شد. دادگاه نيز حكم قصاص را صادر كرده و قرار شد پدر علي با دادن سهم ديه مادر مقتول حكم قصاص را عملي سازد.

اين حكم در ديوان‌عالي كشور تاييد شده ولي وقتي حكم قصاص براي اجازه اجرا ( استيذان) نزد رئيس وقت قوه قضائيه، آيت‌الله شاهرودي رفت اعتراض محمد مصطفايي وكيل متهم كارساز شده و پرونده بار‌ديگر به دادگاه كيفري برگشت داده شد. مصطفايي در نامه‌اي به رئيس قوه قضائيه ايرادات چندي را به مستندات وقوع قتل توسط موكل خود گرفته بود. وي به نظريه پزشكي قانوني استناد كرد و اينكه طبق اين نظر، جراحت هشت سانتي متر پايين‌تر از سينه مقتول و عمق آن تقريبا دو سانتي متر بوده ضمن اينكه ضربه به‌طور مستقيم هم وارد نشده است.

همچنين وي مدعي شد تحقيق از شاهدان ماجرا نيز درست انجام نشده بود چرا كه ناظم وقت مدرسه كه شاهد ماجرا بوده گفته: «علي ضربه‌اي به مزدك وارد نكرد و فشار جمعيت باعث شد وي به سوي مقتول پرت شود. همه بچه‌ها يك‌مرتبه روي زمين افتادند و وقتي بلند شدند ديدم كه مزدك خوني روي زمين افتاده است.»

وكيل متهم در اعتراضيه خود افزوده بود: متاسفانه شاهداني كه دادگاه به گفته‌هاي آنها استناد كرده خود از متهمان اين پرونده بوده‌اند كه طبق قانون نمي‌توان گفته‌هاي آنها را سند دانست.

هيات قضات دفتر آيت‌الله شاهرودي پس از بررسي دقيق پرونده ايرادات وكيل متهم را پذيرفته و حكم قصاص وي را به دليل عدم اقرار صريح متهم به قتل و ابهام در نظريه پزشكي قانوني نقض كرد.

دادگاه بعدي هفت سال بعد برگزار شد. علي در اين وقت 23 ساله بود. پدر مقتول در اين جلسه با تاكيد بر قصاص متهم به انتقاد از بعضي فعالان اجتماعي به خاطر حمايت از متهم به قتل پرداخت و گفت: در اين مدت هيچ كس از من كه فرزندم را از دست داده ام دلجويي نكرد و نگفت مزدك كشته شده و خانواده‌اش داغدار هستند، همه فقط از علي دفاع كردند.

علي هم در دفاعيه خود گفت: در رشته كامپيوتر در يك هنرستان غيرانتفاعي درس مي‌خواندم، شاگرد اول هنرستان و مسئول انتظامات بودم. ميلاد و مزدك همكلاس من بودند. آن‌روز با هم درگير شدند، من جلو رفتم و آنها را از هم جدا كردم. مزدك كه فكر مي‌كرد من به طرفداري از ميلاد وارد درگيري آنها شده ام به من گفت: زنگ آخر بيرون بايست كارت دارم. اهل دعوا نبودم، آن‌روز در تمام زنگ‌ها دلم شور مي‌زد. زنگ آخر كه خورد روبه‌روي در مدرسه مزدك را ديدم، ميلاد هم با من بود. همان موقع مزدك نزديك شد و درگيري شروع شد؛ بعضي بچه‌ها مي‌خواستند ما را سوا كنند. طرفداران من و ميلاد و مزدك دور ما جمع شده بودند. بچه‌ها از هر طرف فشار وارد مي‌كردند، به عقب كشيده شدم چاقو را از جيبم در آوردم تا مزدك را بترسانم و...

مزدك و ميلاد هنوز درگير بودند. ميلاد از پشت سر او را كتك زده بود مزدك كاپشنش را در آورده بود و داشت مرا تهديد مي‌كرد يكمرتبه بچه‌ها مرا جلو هل دادند نفهميدم چه شد يك لحظه متوجه شدم پيراهنش پر خون است، دنيا روي سرم خراب شد يك لحظه داد زدم كدام نامردي او را با چاقو زده است. نزديكي مدرسه فقط يك ماشين بود پيش راننده آن رفتم و گفتم تو را خدا بيا مزدك را به بيمارستان ببر. راننده مي‌ترسيد گرفتار شود گفت هر كي زده خودش ببرد. گفتم من زده‌ام اما همكلاسي‌ام است، راضي نشد. سرانجام يكي از دبيرهاي مدرسه آمد و مزدك را به بيمارستان برد اما مزدك درگذشت، حالا تمام آرزويم اين است كه مزدك به خواب مادرش بيايد و بگويد كه من او را نكشتم...

در اين جلسه حسن‌پور، ناظم مدرسه به كمك علي آمد: وقتي درگيري اتفاق افتاد شيفت من بود از ابتدا در جريان بودم. ماجرا از آنجا شروع شد كه علي و دوستش ميلاد كه مسئول نظم سالن مدرسه بودند مزدك را به دفتر آوردند. مزدك دير به مدرسه رسيده بود و به همين خاطر هم او را به دفتر آوردند.

من هم به مزدك تذكر دادم و او رفت. نمي‌دانستم كه بعد از خروج مزدك از دفتر بين او، ميلاد و علي درگيري لفظي ايجاد شده است. زنگ تفريح اول متوجه شدم مزدك با ميلاد درگير شده است. آنها را جدا كردم و به هر دو تذكر دادم كه ديگر به اين رفتارشان ادامه ندهند. مزدك هم قول داد كه ديگر دعوا نكند، به اين ترتيب همه چيز آرام شد. زنگ آخر كه به صدا درآمد من مطابق معمول هر روز بيرون دفتر ايستادم تا بچه‌ها سالن را ترك كنند. يكدفعه متوجه ازدحام جمعيت در مقابل در مدرسه شدم. ما آن سال حدود 180 دانش‌آموز در مدرسه داشتيم و تقريبا همه جلوي در بودند، من از فاصله پنج متري داشتم ماجرا را مي‌ديدم.

آنقدر شلوغ بود كه اصلا مشخص نمي‌شد درگيري بين چه كساني است، ضمن اينكه بچه‌ها از اطراف همديگر را هل مي‌دادند و حتي چند نفر به زمين افتادند. در اين هنگام يكدفعه همه دور شدند. مزدك در حالي كه خون از بدنش بيرون مي‌زد، شروع به تهديد كرد و چند ثانيه بيشتر طول نكشيد كه روي زمين افتاد. زماني كه من به محل رسيدم مزدك هنوز سرپا بود اما خون زيادي از او مي‌رفت و صورتش مثل گچ سفيد شده بود. من چندين بار فرياد زدم چه كسي مزدك را با چاقو زد؟ كسي جواب نداد. بچه‌ها بهت زده به هم نگاه مي‌كردند.

علي كه خيلي ترسيده بود، گفت؛ «من زدم، خواهش مي‌كنم او را به بيمارستان برسانيد.»مزدك را داخل ماشين يكي از همكاران گذاشتيم و او را به بيمارستان رساندند. من هم علي و ميلاد را به دفتر بردم، اما هرچند بار كه پرسيدم چه كسي مزدك را زد. ميلاد هرگز نگفت كه ضارب علي بود. همان موقع متوجه شدم علي احتمالا براي اينكه مسئله حل شود و مزدك را زودتر به بيمارستان برسانند، چنين حرفي زده است. هر دو خيلي ترسيده بودند و فقط التماس مي‌كردند كه به مزدك كمك كنيم. ساير شاهدان از دانش‌آموزاني بودند كه از دور اين ماجرا را ديدند، در حالي كه من از بلندي و در فاصله‌اي بسيار كمتر نتوانستم ببينم دقيقا چه اتفاقي افتاد.

اين شاهد افزود: متاسفانه فكر نمي‌كردم شهادت شاهداني كه از فاصله بسيار دور شاهد ماجرا بودند، ملاك صدور راي قرار گيرد و به همين خاطر همان زمان به قاضي نگفتم اين شهادت‌ها بنا بر دلايلي كه گفته شد، درست نيست. حتي اگر چاقو توسط علي به مزدك زده شده باشد بر اثر فشار جمعيت اين حادثه رخ داد، چون من ديدم آخرين باري كه بچه‌ها همديگر را هل دادند و فشار زيادي به جلو وارد شد و چند نفر روي هم افتادند، مزدك زخمي شد و مطمئن هستم علي به عمد ضربه‌اي به او نزده است.

علي از دانش‌آموزان ممتاز مدرسه ما بود. او را به همين دليل به عنوان مامور انتظامات سالن انتخاب كرده بوديم. هنوز هم باور نمي‌كنم علي مرتكب قتل شده باشد. او كوچك‌ترين خطايي در مدرسه انجام نداده بود. ما دانش‌آموزان بازيگوش كه شيطنت زيادي هم مي‌كردند، داشتيم و آنها را كنترل مي‌كرديم اما علي جزو بهترين‌هاي مدرسه بود.

داگاه عمومي كرج بعد از بررسي نهايي سرانجام امروز راي خود را صادر كرده و علي مهين ترابي را از اتهام قتل عمد تبرئه كرد.

ارسال به دوستان