۲۰ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۰ آبان ۱۴۰۳ - ۱۶:۲۶
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۲۹۳۶۴
تاریخ انتشار: ۱۰:۰۱ - ۱۳-۰۵-۱۳۸۹
کد ۱۲۹۳۶۴
انتشار: ۱۰:۰۱ - ۱۳-۰۵-۱۳۸۹

به بهانه پخش سریال فاصله ها

گفت وگو با مریم کاویانی
مثل يك پرستار خوب و وظيفه‌شناس در بيمارستان مشغول كارش بود كه نادر مقدس و همسرش افسانه منادي از او دعوت كردند تا در نقشي كه بيشتر از بيست ثانيه طول نمي‌كشيد نقش يك پزشك را بازي كند و در آن به بيمارش بگويد: «عزيزم تو بايد مواظب خودت باشي.» آنقدر دور از سينما و حاشيه‌ها و متن آن بود كه نمي‌دانست اين كارگردان، سه سال قبل با يك فيلمش كه چندان هم ديده نشد، ‌دو ستاره مطرح سينماي ايران، بهرام رادان و مهناز افشار را به سينما معرفي كرده است.

خنديد و رفت جلوي دوربين و بعد آنقدر يادش رفت كه حتي فيلم «روياي جواني» را در اكران آن هم نديد و فقط وقتي متوجه آن شد كه عكس بزرگش را زده بودند پشت فيلمي كه در رسانه‌هاي تصويري منتشر شده بود.

او حالا اين را شانس بزرگ زندگي‌اش مي‌داند و مقدس و همسرش را فرشته‌هايي كه از طرف خداوند چيدمان شده بودند تا او را وارد سرزميني تازه و رويايي تصوير كنند.

كم‌كم جذب بازي شد و با «روزگار قريب» جدي‌تر شد و با «او يك فرشته بود» چهره و مورد توجه مردم ... و تازه فهميد كه چقدر خوب است كه مردم آدم را دوست داشته باشند و درگير جادوي تلويزيون و تصوير شد.

اينگونه بود كه دختر جواني كه مسؤولانه پرستار بيمارستان کار می کرد در اين رشته تا مقطع فوق‌ليسانس هم پيش رفته بود، آن مسئوليت را كنار گذاشت تا مسئوليت تازه‌اي را به عهده بگيرد. شد دختر و همسر و مادر مهربان قصه‌هاي سريال‌هايي كه مورد توجه قرار گرفته‌اند و امسال كه اوج كارش بود بازي در سه سريال پربيننده در سه نقش مختلف: سريال طنز دارا و ندار، نقش نسبتا منفي در سريال تاوان و اين روزها نقش مرضيه در سريال فاصله‌ها.

 
شما اولين بار سال 81 جلوي دوربين قرار گرفتيد و بعد از آن كم و بيش بازي كرده‌ايد تا حالا اما امسال، يعني سال 89 براي شما يك سال ويژه بود. درست است؟

به طور اتفاقي بله، چون تاوان قرار نبود به اين سرعت پخش شود. طوري كه با فاصله‌ها همزمان شود. با اين اتفاق كه افتاد، بله همين‌طور شد كه شما مي‌گوييد.

ولي آن كار ديگر در همان زماني كه قرار بود پخش شود، پخش شد. عيد امسال «دارا و ندار» از شما پخش شد كه با ديگر كارهاي شما تفاوت اساسي داشت. تا حالا شما طنز بازي نكرده بوديد و حالا داشتيد در سريالي طنز بازي مي‌كرديد كه البته نقش شما طنز نبود و موقعيت و نقش ويژه‌اي هم در آن داشتيد. آيا پذيرفتن يك نقش طنز آگاهانه و از روي علاقه بود يا دلايل ديگري داشت؟

 كاملا آگاهانه بود. من اگر نخواهم و علاقه نداشته باشم در هيچ كاري شركت نمي‌كنم. كاملا حساب شده در آن كار حضور پيدا كردم. البته قسمت من بازي در نقش طنز نبود و خيلي هم جدي بود كه حيف شد. من كار طنز را خيلي دوست دارم اما متاسفانه اصلا پيشنهاد ندارم.

شايد به اين خاطر كه به كاراكتر شخصي‌تان نمي‌خورد.

شايد. شايد به اين خاطر و شايد هم علت اين قضيه اين باشد كه نقش‌هاي طنز به فيزيك ظاهري من نمي‌خورد. شايد هم از كارهايي كه از من ديده و پسنديده شده كارهايي بود كه از نقش‌هاي طنز فاصله داشت و اين تصور را به وجود آورد كه من نمي‌توانم آن نقش‌ها را بازي كنم.

گفتيد كه هر كاري را آگاهانه و حساب شده انجام مي‌دهيد. شايد اين مسئله در آغاز كارتان هم مورد توجه شما بود. به هر حال شما تحصيلكرده پرستاري و پرستار بوديد و در آغاز كار هم با توجه به موقعيت اجتماعي‌تان نمي‌توانستيد هر نقشي را بپذيريد.

اين البته ربطي به تحصيل ندارد. اينها به سليقه مربوط مي‌شود و به اينكه آدم چه چيزي از خودش و زندگي‌اش مي‌خواهد. من گفتم آگاهانه منظورم از اين حرف اين بود كه مي‌دانستم چه مي‌خواهم. من آن‌طوري كه دلم مي‌خواست با مردم ارتباط برقرار كنم، نقش را انتخاب مي‌كردم. اينها اتفاقاتي است كه در تلويزيون افتاد. شايد در سينما بخواهم طور ديگري كار كنم. دلم مي‌خواهد در تلويزيون جايگاهي داشته باشم كه محبوبيت مرا بالا ببرد و بتوانم با احساسات و عواطف آدم‌ها سروكار داشته باشم. اينها برمي‌گردد به انتخاب‌ها و نگاهي كه خودم دارم نه تحصيلات. تحصيلات من متفاوت بود با آنچه كه حالا دارم انجام مي‌دهم.

شما ليسانس و بعد فوق‌ليسانس پرستاري گرفته‌ايد و طبيعي است كه اين جايگاه اجتماعي برايتان مسئوليتي ايجاد مي‌كند. منظورم اين است.

من اين را قبول دارم، اما نه آنقدرها چون خيلي از تحصيلكرده‌هاي حتي اين رشته را مي‌بينم كه كارهايي را انتخاب مي‌كنند و انجام مي‌دهند كه به جايگاه و تحصيل‌شان ارتباطي ندارد. برعكس اين قضيه هم هست. بنابراين به نظر من شعور آدم‌ها ربطي به تحصيلات‌شان ندارد، اما سليقه‌شان مي‌تواند ربط داشته باشد. وقتي آدم وارد دانشگاه مي‌شود و محيط آنجا را مي‌بيند و همين‌طور استعدادهاي ديگر را، نگاهش به زندگي وسعت پيدا مي‌كند.

همين است ديگر. وقتي آدم با نگاهي كه وسعت پيدا كرده وارد جامعه و هنر مي‌شود، نگاهش متفاوت مي‌شود.

از اين لحاظ شايد. من از جايگاهي كه دارم خيلي راضي هستم. شايد به اين خاطر كه خيلي نگاه ايده‌آليستي نداشتم. من اگر نگاه و ديدگاه ايده‌آليستي داشتم الان يكي از بازيگران پركار سينما مي‌شدم. من يك بازيگر تكنيكال، ايده‌آليست و حرفه‌اي نشده‌ام بلكه آني شدم كه دلم مي‌خواست. بيشتر دارم براي دلم كار مي‌كنم.

كارتان را با آقاي نادر مقدس هم شروع كرديد. ايشان در آنچه كه تاكنون انجام داد يك ويژگي خاص پيدا كرده. شايد فيلم‌هايش آن‌طورها كه بايد ديده و پسنديده نشد، اما با «شور عشق» دو بازيگر ستاره بعدي سينماي ايران را معرفي كرد: «بهرام رادان» و «مهناز افشار» با آن فيلم معرفي شدند. به نظر مي‌رسد كه انتخاب بازيگر را خيلي خوب انجام مي‌دهد.

نادر مقدس، آنقدر خوش‌قلب، خوش‌ذات و خوش‌نيت هستند كه انرژي مثبت ايشان به نوعي در زندگي آدم‌هايي كه با ايشان در ارتباط هستند و معاشرت و كار مي‌كنند تاثير مثبت مي‌گذارد. به قول ما ايراني‌ها دستش سبك است و روزي دارد. من از ايشان ممنون و مديون‌شان هستم. من مشغول كارم بودم و اصلا به بازيگري فكر نمي‌كردم اما ايشان و همسرشان خيلي دوستانه مرا به كار دعوت كردند.
 آنها مرا در بيمارستان ديدند و از من دعوت كردند كه در فيلم‌شان نقش يك پزشك را بازي كنم كه كلا بيست ثانيه در آن فيلم حضور داشت، اما آنجا راه زندگي مرا تغيير داد. هميشه در زندگي يك چيزهايي بهانه مي‌شود براي باز شدن يك راه و به اين ترتيب جرقه معجزه زندگي من، آقاي نادر مقدس و همسرشان خانم افسانه منادي بودند. آنها اين جرقه را زير هيزم من ‌زدند و هيزم من كه به نوعي براي شعله گرفتن تغذيه شده بود، شعله گرفت.

گفتيد كه به بازيگري فكر نمي‌كرديد، اما حالا مي‌گوييد كه هيزم وجود شما آماده شعله‌ور شدن بود. انگار كمي تناقض در اين دو تعبير شما وجود دارد.

مي‌خواهم چيدمان خدا را بگويم. معجزه‌هاي خداوند همين‌طوري است. اينطوري نيست كه يك دفعه فرشته‌اي با بال سفيد از آسمان فرود بيايد و آنچه را كه سرنوشت ما را عوض مي‌كند با خود بياورد. خداوند فرشته‌هاي هادي و نجات‌دهنده‌اش را به آدم‌ها نشان نمي‌دهد بلكه انسان‌هايي را وسيله انجام آنها قرار مي‌دهد. همه ما آدم‌ها وسيله و نشانه‌اي هستيم براي دوستان‌مان و آدم‌هايي كه سر راه ما قرار مي‌گيرند. آقاي نادر مقدس و همسرشان اين حالت را براي من داشتند اول اين را نمي‌فهميدم اما بعدا به اين رسيدم كه آنها همان فرشته‌هاي نجات انسان‌هايي بودند كه از طرف خدا فراهم شدند و چيده شدند تا من برسم به شعله‌اي كه الان از آن خيلي راضي هستم.

يادتان هست كه در آن فيلم، اولين ديالوگي كه گفتيد چه بود؟

من آنجا نقش يك پزشك را بازي مي‌كردم. آنجا به مريضم گفتم: «بايد مواظب خودت باشي عزيزم.»

اين نقش خيلي كوتاه بود و خودتان مي‌گوييد كه بيشتر از بيست ثانيه نبود. خيلي‌ها در خيلي از فيلم‌ها از اين نقش‌هاي كوتاه را بازي مي‌كنند. شما لابد قبل از آن فيلم مي‌ديديد و سينما برايتان به عنوان يك پديده اجتماعي حضور داشت اما بعد از نقش كوتاه بيست ثانيه‌اي جذب آن شديد، مگر بعد از آنچه اتفاق افتاده بود حس بازي كردن در وجودتان شعله‌ور شد؟

آن لحظه حس و علاقه‌اي نداشتم اما اين علاقه بعدا به وجود آمد. ديديد مي‌گويند كه وقتي قسمت باشد دهن بسته مي‌شود؟ من اصلا به بازيگري فكر نمي‌كردم ولي چون قسمتم بود جلوي دوربين قرار گرفتم. وقتي به من گفتند خنديدم و بعد رفتم جلوي دوربين و بعد يك سال فراموشش كردم و حتي براي اكران آن هم نرفتم. يادم رفته بود و براي من جذابيت خاصي هم نداشت، اما در CDهاي رسانه‌هاي تصويري آن فيلم را ديدم و ديدم كه پشت جلد آن، عكس من هم زده شده است و اين براي من خيلي جاي تعجب داشت كه براي يك پلان بيست ثانيه‌اي عكس من رفته است. روي جلد نوار فيلم. احساس كردم خيلي مديون آقاي مقدس هستم و بايد از ايشان تشكر و قدرداني كنم. يك سال بعد از آنكه آن نقش را بازي كرده بودم به ايشان زنگ زدم و يك قرار با ايشان گذاشتم تا حضورا از ايشان به خاطر اين شكل معرفي خودم، تشكر كنم ايشان بدون آنكه منتي به من بگذارند و توقعي داشته باشند اين كار را كرده بودند. من رفتم دفترشان تا از ايشان تشكر كنم كه آنجا آقاي محمدعلي سجادي را ديدم و بعد به همين شكل كارم ادامه پيدا كرد.

در آن ديدار براي «مخمصه» انتخاب شديد؟

نه، مخمصه مربوط به بعدترها بود. آنجا براي تردست انتخاب شدم.

نقش بعدي‌تان هم نقش كوتاه بود. آيا در اين فاصله كه فيلم بعدي‌تان را بازي مي‌كرديد كاري نكرديد و مثلا به كلاس بازيگري نرفتيد؟

نه، اول كه نه ولي بعدا كه كار من جدي شد ديگر فرصت پيدا نكردم چون پشت سر هم دعوت به كار مي‌شدم و نمي‌توانستم. ضمن آنكه يك موضوع مهم ديگر هم وجود دارد، به نظر من آدم اگر بخواهد تكنيك كوزه‌گري را با خواندن ياد بگيرد و مثلا به او بگويند و يا بخواند كه چطور بايد گل را ورز دهد و آب بدهد و خيسش كند نمي‌تواند كوزه‌گر شود. آدم در انجام كار فيزيكي كوزه‌گري مي‌تواند كوزه را بسازد. وقتي كه من خودم وسط گود مشغول بازيگري شدم، براي من تجربه و كلاس بود و كمي كه گذشت احساس كردم نيازي نيست كه به كلاس بازيگري بروم.

اما اقلا اين است كه بايد ذاتا بازيگر باشيد.

حتما اين در ذات من بود كه انتخاب مي‌شدم. من در يك سال اول زياد اين را باور نداشتم، اما كم‌كم به اين نتيجه رسيدم كه حتما اين توانايي را دارم كه انتخاب مي‌شوم.

بعدا بازي كرديد و تجربه‌هاي بيشتري به دست آورديد. آيا آن موقع كه اين كار را بهتر شناختيد رجوع كرديد به گذشته‌تان در كودكي و نوجواني تا ببينيد اين حس‌ها را در كودكي داشتيد يا نه؟ خيلي از كساني كه بعدا بازيگر مي‌شوند خاطراتي تعريف مي‌كنند از كارهايي كه در بچگي مي‌كردند و از آن بازي‌هاي كودكي و اقلا تقليد صداها و...

... براي من اصلا اينجوري نبود. وقتي كه در بازيگري كار مي‌كردم، مادرم اولين پلاني كه از من ديد گفت: «مريم، برايم خيلي عجيب است، تو وقتي كه دروغ مي‌گويي و مي‌خواهي چيزي را با بازي به كسي بقبولاني چهره‌ات كاملا اين را نشان مي‌دهد، چون هم‌نفست بند مي‌آيد و هم نگاهت عوض مي‌شود و حالت چشمانت تغيير مي‌كند. تو جلوي دوربين چطور مي‌تواني بازي كني؟» من جلوي دوربين بازي نمي‌كنم، خيلي خودم هستم. براي همين هم هست كه گاهي اوقات تبديل به يك كاراكتر طنز مي‌شوم، بسيار ساده‌لوح و باعث تعجب و خنده ديگران. من اصلا سياست ندارم و به نظر من آدم‌هاي سياستمدار بيشتر بازيگرند. من خيلي زياد خودم هستم و بابت اين كه خودم هستم هم خيلي جاها آسيب ديدم و خيلي جاها از من سوءاستفاده شد اما تعداد نگهبانان نجات من بيشتر شدند. انگار كه خداوند وقتي مي‌بيند ذات من اينگونه است بيشتر حامي و مراقب من است.

اينكه آدم بگويد من خودم هستم و همه جا با همين واقعيت وجودي ظاهر مي‌شوم از نظر انساني خوب و نشانه صداقت است، اما بازيگران معمولا از بيان اين مسئله دوري مي‌كنند. آنها بيشتر ترجيح مي‌دهند كه بگويند آنچه از من جلوي دوربين مي‌بينند بازي است. به اين ترتيب مي‌خواهند نشان بدهند كه بازيگر خوبي هستم. اما شما داريد مي‌گوييد جلوي دوربين خودتان هستيد.

نمي‌دانم. اين به خيلي چيزها برمي‌گردد. به ذاتي كه خداوند به هركس داده و به تربيت خانوادگي‌شان و همين جنبه‌اي كه دارند.

بعد از آن بازي‌ها همين‌طور جلو آمديد تا «او يك فرشته بود» ساخته عليرضا افخمي كه در آنجا نقش رعنا را بازي كرديد. جالب آنكه آنجا هم نقش همسر حسن جوهرچي را بازي مي‌كرديد. براي آن نقش چگونه انتخاب شديد؟

من آن موقع در روزگار غريب كيانوش عياري بازي كرده بودم و ايشان مرا به آقاي افخمي معرفي كردند. ايشان هم از من تست گرفتند و نتيجه آن تست‌ها هم اين شد كه براي نقش رعنا انتخاب شدم.

خوب شد «روزگار قريب» ساخته شد و شما و خانم بهاره افشاري در آن بازي كرديد چون بعد از آن بود كه آقاي عياري هر دوي شما را به آقاي افخمي معرفي كرد و هر دو هم انتخاب شديد. 

اينها همه مهره‌هايي است كه خداوند مي‌چيند.

 يك بار ديگر با حسن جوهرچي هم‌بازي شديد و باز هم اين هم‌بازي شدن خوش‌يمن بود و سريال گرفت. آيا اين را هم به ماجراي شانس و سرنوشت ربط مي‌دهيد؟

اين يك اتفاق و تصادف است و ما حالا چهارمين بار است كه با هم هم‌بازي مي‌شويم. خيلي خوشحال مي‌شوم كه اين اتفاق چون ايشان يكي از پارتنرهاي بسيار باهوش و بسيار انرژي مثبت هستند و خيلي هم به بازيگر مقابل‌شان كمك مي‌كنند. من احساس آرامش بيشتري مي‌كنم وقتي مي‌بينم كه يك همكار به اين خوبي دارد براي من تكرار مي‌شود چون مي‌دانم در سكانس‌هايي كه با ايشان دارم، خيلي به من خوش مي‌گذرد چون ايشان در بازي به آدم انرژي مي‌دهد. اين از خوش‌شانسي من است كه بازي با ايشان هم بازي شده‌ام.

آيا در هنگام بازي‌هايتان جلوي دوربين يه اتفاق بامزه‌اي هم افتاده است.

اتفاق خاصي كه قابل تعريف باشد نه اما خيلي وقت‌ها اتفاقاتي مي‌افتد كه جالب است و باعث خنده همه ما مي‌شود. البته وقتي كه كات مي‌خورد،‌آقاي جوهرچي معمولا از فضاي صحنه جدا مي‌شود و مي‌رود توي حياط با تلفن صحبت مي‌كند يا پيغام‌هايي كه برايش گذاشته‌اند را جواب مي‌دهد،‌من هم يا سريع مي‌روم گوشه‌اي كتابي در دست مي‌گيرم و يا اينكه چشمانم را مي‌بندم و استراحت مي‌كنم. اصولا بيشترين معاشرت ما جلوي دوربين است تا پشت آن.

ديگر در كجاها با هم هم‌بازي بوديد؟

«او يك فرشته بود»، «روزهاي زيبا»، «شكرانه» و «فاصله‌ها»

همكاري با دنيال حكيمي چطور است؟

عالي، عالي. بسيار بازيگر با شخصيت و نجيبي است و بسيار آدم محترمي هستند . من خيلي از همكاري با ايشان لذت بردم. شديدا و آگاهانه نقش را مي‌شناسند و در ايفاي‌ نقش‌شان هم بسيار دانا و توانا هستند. من از ايشان خيلي چيزها را ياد گرفتم.

آقاي حكيمي، علي‌رغم همه توانايي‌هايي كه دارند در سينما موفق نبودند اما در تلويزيون موفق هستند و جزو معدود بازيگران تلويزيوني ايران محسوب مي‌شوند و به نوعي ستاره آن.

آيا اين به نظرتان خوب است يا بد؟

اين سرنوشت ايشان است پس حتما خوب است. آدم هميشه در زندگي و جايگاه خودش دخيل و سهيم نيست. يك جاهايي هم هست كه قسمت و سرنوشت براي او تصميم مي‌گيرد. آنچه كه مهم است اين است كه شما در هر جايگاهي كه قرار گرفته‌اي خوب باشي.

آقاي حكيمي يكي از بزرگ‌ترين بازيگران تلويزيون هستند و اين خيلي خوب است.

يك بار ديگر هم با بهاره افشاري هم بازي شديد و باز هم ايشان نقش منفي دارند و شما نقش مثبت.

بله متاسفانه خيلي كوتاه تا با هم هم‌بازي شديم. شايد يكي دو سكانس با هم داشتيم. خيلي خوب است كه دوباره تيم «او يك فرشته بود» در فاصله‌ها ديده شد. آقاي توكل،‌خانم افشاري، من و آقاي جوهرچي، خيلي خوشحال شديم كه بهاره براي نقش بيتا انتخاب شد.

فكر مي‌كنيد يك روزي مي‌شود كه شما نقش‌هاي منفي را بازي كنيد؟

اميدوارم چنين فرصتي براي من هم پيش بيايد چون نقش منفي و بدجنس من بيشتر جواب مي‌دهد.

ولي كارگردان‌ها متوجه اين نيستند؟

بله، متاسفانه و نمي‌دانم چرا.

در اين كار مثل هر كار ديگر،‌ تركيبي از بازيگران با تجربه و جوان حضور دارند. شاهرخ استخري و چهره‌هاي جوان حضور دارند كه شايد بيشتر مورد توجه باشند و بازيگران قديمي‌تر به فراخور شرايط شايد كمتر مورد توجه هستند و اين شايد حساسيت‌هايي ايجاد كند. اين بالانس چگونه برقرار شد. آيا تلاش خاصي در سريال به وجود نمي‌آيد.

اين خيلي بستگي به خود آدم‌ها و جنبه و ظرفيت‌هايشان دارد. اين شهرت‌ها هم به شعور و شناخت آدم‌ها مربوط مي‌شود. آدم‌ها الكي به شهرت نمي‌رسند. قطعا برخوردهاي حرفه‌اي را در كار رعايت مي‌كنند كه مي‌توانند پيشرفت كنند. من آقاي شاهرخ استخري را نه تنها اصلا كم‌تجربه نديدم بلكه بسيار حرفه‌اي ديدم.

 
و اما فاصله ها ؛ آخرين كاري كه الان هم در حال پخش است. گفتني‌ها در مورد آن گفته شد اما بارزترين نكته‌اي كه در مورد شما وجود دارد اين است كه شما نقشي را بازي مي‌كنيد كه به سن و سال شما نمي‌خورد و يا اقلا به نظر نمي‌رسد كه كسي كه نقش پسر شما را بازي مي‌كند (پندار اكبري) مناسب اين باشد كه پسر شما باشد. با اين قضيه كه پسر به اين بزرگي داشته باشيد چگونه كنار آمديد؟

البته من آنجا گريم شدم.

گريم درست اما آنقدر گريم نداشتيد كه از چهره عادي‌تان زياد فاصله داشته باشد. يك وقت است كه شما نقش يك پيرزن را بازي مي‌كنيد كه آن يك حرف است، اما اينجا آنقدرها گريم نداشتيد و...

مي‌دانم چه مي‌خواهيد بگوييد. مي‌خواهيد بگوييد كه معمولا بازيگران چنين كاري نمي‌كنند چون ريسك آن بالاست.

بله و ضمن آنكه شما و پسرتان در فيلم هم‌سن به نظر مي‌رسيد.

من قرار نيست در فيلم آن چيزي باشم كه در زندگي عادي هستم. در فيلم مي‌توانم نقش يك پيرزن را هم بازي كنم و اگر نقش را دوست داشته باشم مي‌توانم نقش يك مادر را هم بازي كنم. بايد نقش را دوست داشته باشم. بازيگر بايد ارزش را بشكند و جلوي دوربين هر نقشي را كه دوست دارد تجربه كند. من نگران نتيجه كار نبودم.
شايد لازم بود روي گريم من بيشتر از اين كار انجام شود كه شكسته‌تر ديده شوم تا نقش من باورپذيرتر باشد، اما اينكه مرا در قالب مادري ببينند كه عروس و نوه دارد، از اين موضوع نمي‌‌ترسم.

 واقعيت همين است كه مي‌بينيد نه آنكه در فيلم دارم بازي مي‌كنم. از اين هم نگران نيستم كه از اين به بعد هميشه در همين نقش‌ها بازي كنم. البته من بيشتر نقش‌ها را خودم انتخاب مي‌كنم و بازي در نقش مرضيه را هم با آگاهي تمام انتخاب كرده‌ام. قبل از قرارداد هم مي‌دانستم كه آقاي پندار اكبري قرار است نقش پسر من باشد. او قول داده كه يك جاي ديگر نقش پدر من را بازي كند (مي‌خندد) اين اتفاق براي من مهم نيست و نگران بازتاب آن هم نيستم.

از اول همه چيز فيلمنامه برايتان مشخص بود يا فقط سيناپس كار را در اختيار داشتيد؟

تا چند قسمت از كار از همان اول مشخص بود اما تا آخر آن نه و ما نمي‌دانستيم كه سرنوشت قصه‌ها تا آخر چگونه مي‌شود.

*پیک سبز

 
ارسال به دوستان