فواد بابان که پس از 35 سال گویندگی خبر، بازنشستگیاش خبرساز شد. به تازگی در گفتوگویی با جام جم در واکنش به شایعاتی همچون همکاری با تلویزیون کردستان عراق گفته است:
اگر میخواستم جایی بروم، سالها قبل رفته بودم. چند سال قبل که به مکه مکرمه رفتم از صدای آمریکا دعوت به کار شدم، بعد هم که BBC فارسی راه افتاد، پیشنهاد مشابهی با خانه، ماشین و حقوق بالا مطرح شد اما گفتم اگر این مزایا را صد برابر هم کنید یک لحظه زندگی در ایران را با تمام دنیا عوض نمیکنم.
اعتبار من از این آب و خاک و نظام است. وطنم را رها کنم کجا بروم؟
در ادامه این گفتوگو بابان حرفهای شنیدنی در خصوص سوتی خبری دوران گویندگیاش، خاطره خداحافظی از عرصه خبر و همدورهایهایش داشته که بخش گزیده آن را در ادامه میخوانید.
ادای نابیناها را در میآوردم که روی آنتن رفتم
وقتی به خودم نگاه میکنم، میبینم سر تا پا گاف بودم و مردم با سعهصدر و بزرگمنشیشان تحملم میکردند.
در این سالها تقریبا هر روز اتفاق جدیدی رخ میداد که همیشه برای اولین بار بود. گاهی میگفتم اگر بار دیگر این ماجرا پیش آید جلویش را میگیرم، اما دفعه بعد در کمال حیرت، حادثه غیرقابل پیشبینی متفاوتی رقم میخورد ولی گاف خندهداری که فراموشش نمیکنم و به خاطرش حسابی نقره داغ شدم به چند سال قبل برمیگردد.
آن روز من و آقای حیاتی خبر نیمروز شبکه اول را خواندیم و پس از خداحافظی با بینندگان، آقای حیاتی نگاهی به عینک آفتابیام که روی میز بود کرد و گفت عینکت خیلی قشنگ است گفتم از فرانسه برایم آوردهاند.
بعد هم عینک را به چشمم زدم و ایستادم و همانند نابینایان دستانم را جلو آوردم و گفتم نگاه کن من هیچ چیزی نمیبینم.
قبلا روال معمول پایان خبر این بود که 10 ثانیه بعد از خداحافظی ما، تیتراژ پخش میشد و دوربین کنار میرفت اما آن روز از بد حادثه کارگردان به طور اتفاقی تیتراژ و موزیک پایانی را روی تصویر ما انداخته بود و من بیخبر از همهجا مشغول شیطنت بودم که آقای حیاتی آرام گفت روی آنتنیم!
تا این جمله را شنیدم عینک را از چشمم برداشتم و آنقدر در دستم فشار دادم که تکهتکه شد منتها کار از کار گذشته و تمام آن حالتها پخش شده بود لذا با 10 روز کسر حقوق، درج در پرونده و تعویق یکی از پایههای شغلی جریمه شدم.
گوینده خبری که خود خبرساز شد
اصلا فکرش را هم نمیکردم به همین دلیل نیز ابتدا خیلی راحت از کنار این موضوع گذشتم، چون بیش از یکسال بود که فقط در شبکه جامجم، خبر میخواندم و از خبر داخلی خداحافظی کرده بودم و هیچ اتفاقی هم نیفتاده بود، لذا الان هم آماده بودم آرام و بیسروصدا کنار روم، زیرا هرگز طلبکار و متوقع نبوده و نیستم و همواره خود را بدهکار نظام و انقلاب و سازمان صداوسیما میدانم.
خلاصه طبق قراری که با خودم داشتم، آخرین بخش خبریام را 15 شهریور در شبکه جامجم اجرا و پس از آن درخواست کردم دیگر برایم شیفت نگذارند.
دوستان وقتی از تصمیم من مطلع شدند، کار نویی را بدعت گذاشتند و آنچه شایسته و بایسته بود انجام دادند، بنابراین برای آن که خداحافظی سمبلیک و نمادینی داشته باشم، 25 یا 26 شهریور دوباره به استودیو خبر جامجم آمدم و پس از اعلام چند خبر و قرائت لید یک گزارش، یکی از خبرنگاران شبکه، کنار میزم آمد و مصاحبه زندهای با من انجام داد و این گفتوگو پایانبخش خبرهای من شد و بعد از آن هم رو به دوربین از مردم خداحافظی کردم و سپس سراغ مسوولان و همکاران رفتم و از همه حلالیت طلبیدم و در مراسم تودیعی که برایم ترتیب داده بودند، شرکت کردم البته به من گفتند واژه تودیع را به کار نبرم، زیرا قرار بر خداحافظی و وداع نیست و این جلسه تنها برای تقدیر برپا شده است. بعد هم روزنامهها و سایتها با شور و حالی که ایجاد کردند به قول ما خبریها، توپ ترکاندند و این خبر را خیلی قوی و فراگیر پوشش دادند، گرچه من لیاقت این همه لطف و محبت را نداشتم، اما امیدوارم این تقدیر و تشکر درباره همه پیشکسوتان حوزههای مختلف اتفاق بیفتد.
نباید آنقدر به ماندن اصرار داشته باشیم که از چشمها بیفتیم
فشار روی گویندهها خیلی زیاد است، آنقدر که گاهی خود من در پایان خبرها و هنگام خروج از استودیو احساس میکردم پاهایم قدرت حرکت ندارند.
این استرسها آدم را از پا در میآورد. از این رو باید در اوج، کنار رفت زیرا اعضا و جوارح و اندامهای گفتاری تا حدی میتوانند دوام بیاورند، بنابراین نباید آنقدر به ماندن اصرار داشته باشیم که از چشمها بیفتیم و کار به جایی رسد که مخاطب بگوید، تا کی باید این را تحمل کنیم؟
من حدود 10 سال قبل بازنشسته شده بودم، اما به صورت شرکتی و قراردادی با سازمان همکاری میکردم. قراردادم هم تا یکی دوماه دیگر جای تمدید داشت منتها با توجه به تصمیم و برنامهریزی قبلی، صلاح را در خداحافظی و خاتمه بخشیدن به دوران گویندگیام دیدم و به خودم کات دادم، وگرنه خستگی و ناگزیری و ناگریزی در کار نبود.
رفتم تا جوانها بیایند
من نمیخواستم خبرساز شوم. رفتم که رفته باشم. رفتم تا جوانها بیایند. به هر حال هر کس در مسیر کارش یک روز به این نقطه میرسد و باید خداحافظی کند و کنار رود. مهم این است که تا هستیم قدر یکدیگر مخصوصا بزرگترها و پیشکسوتهایمان را بدانیم و ذرهای در ارج و قرب به آنها کوتاهی نکنیم
کودک درونم قبول نمیکند
من الان 57 سال دارم اما کودک درونم هنوز بزرگ نشده است. همواره شنیده بودم بعد از 40 سالگی باید آردها را بیخت و الک را آویخت ولی من در مرز 50 سالگی فکر میکردم یک دانشآموز هستم و خودم را در آن حال و هوا حس میکردم و واقعا آن جست و خیز و نشاط را داشتم.
ذرهای هم احساس خستگی نمیکردم. تا امروز که با شما سخن میگویم هم هنوز احساس پیری نکردهام، البته گاهی که خودم را در آینه نگاه میکنم، میبینم ریش و موهایم خیلی سپید شدهاند اما کودک درونم قبول نمیکند و میگوید اینها را در آسیاب سفید کردهای شاید هم زیادی آفتاب خورده که به این حال و روز درآمده است. (باخنده)
ما بچهها معمولا سیاهی لشکر بودیم
قبل از ورود به عرصه خبر، اصلا اخبار گوش نمیکردم، اما برنامه کودک را اجرا میکردم. از 7 سالگی به واسطه پدرم که کارمند رادیو تهران بود، پایم به این رسانه گرم و نجیب باز شد. البته خودم هم به این کار خیلی علاقه داشتم، زیرا جو خانه و خانواده ما کاملا فرهنگی و سرشار از شعر و ادبیات بود.
پدرم بسیاری از نمایشنامههای رادیویی را که خودشان مینوشتند قبل از اجرا، در خانه با ما تمرین میکردند. البته ما بچهها معمولا سیاهی لشکر بودیم و نقش اول و دوم را برای خودشان و مادر کنار میگذاشتند.
خلاصه از سال 1339 تا 1341 که پدرم رئیس انتشارات و رادیوی کرمانشاه شد و خانوادگی به آنجا نقل مکان کردیم، همراه با یکی از خواهرانم برنامه کودک رادیو را در تهران به زبان کردی اجرا میکردیم.
10 سال کار بیوقفه
10 سال بیوقفه 5 صبح از خانه بیرون میآمدم تا خود را به خبر بامدادی 30/7 برسانم و از آنجا به کارخانهای که مدیرعاملش بودم میرفتم و تا 30/17 مشغول کار میشدم و دوباره به سازمان میآمدم تا ساعت 24 که آخرین بخش خبر را اجرا میکردم و 30 دقیقه بامداد به خانه برمیگشتم.
در کنار اینها کارهای ساخت و ساز هم انجام میدادم. باور کنید به مدت 17 سال حتی یک روز هم مرخصی نرفتم و الان دیگر فکر میکنم کار کردن برایم کافی باشد، لذا دارم همه را تمام میکنم. شاید بهتر است به قول سعدی، خلوتی گزینم و دامن صحبت فراهم چینم و سر در جیب فرو برم و چند صباحی به مطالعه و استراحت بگذرانم و به خودم برسم.
چند شغله بودنم برای ثروتاندوزی نبود
حقوق و مزایای گویندگی و کفاف گذران زندگی از سرمان هم زیاد بود. البته تا سال 75 ـ 74 اصلا مناسب نبود، گرچه مخارج آن زمان هم به همین نسبت کمتر بود، اما با افزایش شبکههای مختلف و بالا رفتن سطح توقعات، دستمزد گویندهها نیز بیشتر شد به گونهای که با سایر همکاران تحریریه قابل مقایسه نبود.
زیرا نیروهای تحریریه، 8 ساعت کار میکردند و اگر اضافه کاری میخواستند باید دو شیفت یعنی 16 ساعت در سازمان میماندند ولی ما یکی دو ساعت کار میکردیم و همان حقوق را میگرفتیم، لذا میتوانستیم 2 ساعت دیگر هم در سایر قسمتهای سازمان کار کنیم.
در مجموع، دست گویندهها بازتر بود و الان هم درآمد گویندهها خیلی خوب است و کفاف گذران زندگی را میدهد اما من به دلیل این که در رشته مکانیک درس خوانده بودم از همان اوایل شروع کارم در صدا و سیما، مدیرعامل کارخانه مکانیکال شدم و چون تولید را دوست داشتم به ساخت و ساز هم رو آوردم.
تماشای آجرهایی که روی هم گذاشته میشد مرا قانع و خوشحال میکرد، البته ناگفته نماند آن موقع که ما ساخت و ساز را شروع کردیم از این درآمدهای کلان خبری نبود. کما این که الان هم دیگر نیست. بنابراین چند شغله بودنم برای ثروتاندوزی نبود، زیرا گویندگی برایم عشق بود نه کار.
وظیفه گوینده؛ تفهیم و تحویل بیکم و کاست
مگر میتوان کاری انجام داد و به آن اعتقاد نداشت؟ البته ممکن بود گاهی برخی خبرها با خط و مشی فکریام جور درنیاید، اما من کار خودم را میکردم زیر وظیفه گوینده، تفهیم و تحویل بیکم و کاست، فاخر و زیبای خبر است به گونهای که مخاطب از شنیدنش لذت ببرد. لذا شاید بعضی وقتها برای این که بتوانیم بهترین و جذابترین ارائه را داشته باشیم، لازم بود نقش هم بازی کنیم.
ما تپق میزدیم، مردم لبخند میزدند
الان دقت و انتظار مردم بالاتر رفته است و کار کیفی میخواهند. آن زمان اگر ما تپق میزدیم، مردم لبخند میزدند و شاید خوششان هم میآمد، اما حالا زمانه عوض شده و بیننده این اشتباهات را نمیپذیرد.
دیگر عصا قورتداده نشستن و خبر خواندن، کهنه شده است. باید کار را اجرا کرد و گرداند.
مثلث حیاتی، افشار و بابان خارج از حوزه خبر
آقای افشار هم، الان دوران استراحتشان را میگذرانند، البته در زمینه فعالیتهای تجاری هم خیلی موفق هستند.
فکر میکنم آقای حیاتی هم حداکثر تا یک سال آینده به ما بپیوندند تا به قول شما ضلعهای این مثلث، خارج از حوزه خبر، چفت و بست شود. البته 3 ـ 2 سال هم از بازنشستگی ایشان گذشته است و تمدید کردهاند.
خودشان هم یک مقدار احساس خستگی میکنند منتها به نظر من همانطور که سازمان هم تشخیص داده الان خیلی زود و حیف است که آقای حیاتی از خبر بروند. ما بالاتر از صدای ایشان برای گویندگی خبر نداریم.
یک بار با هم در برنامه راه شب رادیو، نمایشی 4 شخصیتی را اجرا میکردیم و من به جای یک شخصیت حرف میزدم، اما ایشان به خاطر صدای بسیار منعطفی که دارند، 3 نقش راوی، پیرمرد و جوان را همزمان میگفتند.
آقای حیاتی را باید برای یک سری خبرهای ویژه و مهم با حقوق بسیار بالا حفظ کنند تا مردم بدانند هر وقت ایشان بر صفحه تلویزیون ظاهر میشود، رویدادی استثنایی به وقوع پیوسته است.