۲۰ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۰ آبان ۱۴۰۳ - ۱۱:۵۹
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۴۹۴۲۹
تاریخ انتشار: ۲۰:۰۱ - ۲۶-۰۹-۱۳۸۹
کد ۱۴۹۴۲۹
انتشار: ۲۰:۰۱ - ۲۶-۰۹-۱۳۸۹

استخاره چاره ساز آخوند مقرب مظفرالدین شاه(+تصاویر)

 

آخوند مقرب مظفر الدین شاه كه بسیار نیز به وی معتقد بوده است . بعضی تاریخ نویسان داستان های عجیبی را از این روحانی نقل كرده اند كه تمییز و تشخیص ، درستی از نادرستی این روایات تاریخی مبرهن نیست . ولی یا از روی حسد و كینه نقل شده و یا واقعا این مرد یك روحانی نمای زبردست بوده كه توانسته دل از شاه ببرد و از كسوت مقدس روحانیت برای خود دكان درست كرده و ثروتی به هم زند.

 

مظفرالدین شاه

داستان نقل شده به شرح زیر است :

«هر وقت هوا بنای رعد و برق را می گذاشت شاه فوراً در قعر اطاق پستوئی كه به هیچ جا روزنه نداشت و تاریك بود مخفی شده فورا عقب سید بحرینی و پسرهایش می فرستاد و از ترس زیر عبای سید بحرینی قرار می‌گرفت و دست به دامان آنها می شد، الله و لبیك می گفت. آنها یاجدا یاجدا می گفتند و شاه مثل همان ابر بهاری گریه می كرد و مشغول نذورات و بخشش می شد».

تاج السلطنه، دختر ناصرالدین شاه در خاطراتش در باره باورهای مظفرالدین شاه و نقش سید حسین بحرینی، روحانی مورد اعتماد شاه قاجار می نویسد: «این برادر عزیز من از رعد و برق٬ خیلی ترسناك و معتقد به جن و پری و موهومات بوده است و این سید [بحرینی] در زمان انقلاب هوا و تیرگی رعد و برق البته باید در حضور باشد و شروع به خواندن اسم اعظم و آیات نماید و به اصطلاح در مقابل طبیعت واقع باشد . مبادا خدای نخواسته صدمه به وجود مبارك اعلیحضرت همایونی وارد شود و به مناسبت همین خدمت بزرگی كه نسبت به اعلیحضرت می نمود فوق العاده دارای مرحمت و حقوق گزافی بود» .

مظفرالدین شاه و ترس عجیب و غریب

عین السلطنه، ابعاد جالب و كمتر گفته شده ای را از ترس عجیب و غریب مظفرالدین شاه و بهره مندی سید بحرینی از مرحمت شاهانه و مواهب ملوكانه بازگو می كند: «... خودش می گفت [در سفر اروپا] راه آهن هر وقت از تونل می گذشت، من دَمَر زیر نیمكتها می افتادم و جلوی چشم خودم را با دستمال می گرفتم گوش خود را با انگشت می گرفتم تا رد شود و من نصفه عمر می شدم. وقتی كه از پل رودخانه عبور می كرد همین كارم بود. امان از وقتی كه كشتی خواستم بنشینم و انگلیس بروم تمام تنم می لرزید، هوش نداشتم در یكی از اطاقهای كوچك آنقدر دمَر روی زمین افتادم تا كشتی به ساحل رسید.

یك روز در اسب دوانی طهران میان چادر نشسته بود كه نظام دفیله می كرد ابری در آسمان پیدا شد و یك غرشی كرد. هنوز هم این مطلب به مردم درست معلوم نشده بود شاه فی الجمله تكانی خورد. صدای دوم شاه تكان شدیدتری به خود داد جمعی كه از واقعه مسبوق بودند فوراً گفتند نقلی نیست می گذرد. رنگ از روی شاه پریده بود. باز آسمان صدا كرد این دفعه شاه از روی صندلی برخاست مثل دیوانه ها به این سمت و آن سمت چادر نگاه می كرد تا پناهی بجوید. باز نزدیكش رفته و قدری آرامش كردند. مردم همه به همدیگر نگریسته كم كم مطلب به همه معلوم شد. الحمدلله صدای رعد موقوف شد والا دفیله و سان قشون بالاخره اسب دوانی برهم خورده بود.

هر وقت در طهران رعد و برق می شد یا باد شدید می آمد تمام سكنۀ طهران متذكر شده به هم می گفتند ها بخت رو به سید آورد، چقدر پول بگیرد. دیگری می گفت كاش من یك ساعت جای او بودم. آن یكی می گفت طاقه شال است كه حالا می برد. انگشتر است كه حالا می گیرد. برحسب اتفاق یا اقبال سید گفته بود در آن چند سال اول سلطنت شاه بسیار هم در طهران رعد و برق شد بی اندازه هم مهیب و شدید بود».

عین السلطنه و سید بحرینی

خاطرات عین السلطنه، اطلاعات جالب دیگری از سید حسین بحرینی،روحانی كوتاه قد و چاقی كه با چشمانی ریز و درخشان و چهره‌ای سبزه و متمایل به زرد، به سرعت توانست به مدد ترس موهوم و خرافه گرایی مظفرالدین شاه، در دستگاه حكومت او جایی برای خود دست و پا كند، به دست می دهد: «سید اصلا بحرانی است و من وقتی كه شیراز رفتم معلوم شد. بحران قریۀ كوچكی است در گرمسیرات فارس. طلبه فقیری بود از گرسنگی طهران آمد و از طهران تبریز رفت. خودش را بحرینی قلمداد و محض آن كه غریب بود كسان ولیعهد به او التفاتی كردند و خدمت ولیعهد بردند روضه خوان شد و كم كم ترقی كرد. بعد از سلطنت دیگر برای شاه هم روضه نمی خواند. پسرش می خواند. بسیار هم بدنفس آدمی بود. كسانی كه در شیراز و طهران در ایام فقر و فلاكتش از او كمك و یاری كرده بودند وقتی كه نزدش می آمدند و اظهار آشنائی می كردند گردن نمی گرفت و امتناع می كرد. این را هم من در شیراز باز شنیدم در طهران هم هرگز نشد عریضه ای از كسی به شاه بدهد، یا انعامی احسانی از شاه برای فقیری، ضعیفی، درمانده ای بگیرد. هر وقت شاه به دیگران نذر می كرد، این آدم زن و دختر خودش را می گفت لخت شوند لباس پاره پاره بپوشند و نذورات را به آنها می داد و صبح برای شاه قسم می خورد فلان پول یا فلان پارچه را به كسی دادم كه لخت و عریان بود و نان شب نداشت».

«این سید از دولت سر این رعد و برق صاحب یك اعتبار و احترام و جبروتی بود كه بازدید علمای بزرگ بزرگ و شاهزادگان و وزرای محترم [نیز] هرگز نمی رفت. به قدری شال، انگشتر، طلا، نقره، خز، سنجاب، پول شاه به او داده بود كه خانۀ او صندوقخانۀ او مخزن جواهرات و اشیاء قدیمی شده بود. قریۀ نهاوند قزوین را به او بخشید كه سالی سی هزارتومان منافع می بردند. میرزا ابوالقاسم خان مباشر آنجا [،] حاكم قزوین را نوكر خود حساب نمی كرد. خانه مرحوم حاجی حسین خان را در دروازه دوشان تپه برایش خرید».

«سید سه پسر داشت دو معمم یكی كلاهی، هر كس روزنامه خاطرات شاه را به اروپ [اروپا] خوانده باشد همه جا دیده كه پس از بالها، مهمانیها، «آقا سیدحسین روضۀ خیلی خوبی خوانده» ذكر شده است. سیدحسین با كلاه و فكل و كراوات در میان راه آهن روضه ها خوانده شاه و امیر بهادر جنگ و متملقین دیگر در حضور مهماندارها و فرنگیها گریه ها، ناله ها، ندبه ها كرده اند كه صدای آنها به قول روضه خوانها به كربلا رسیده. بصیرالسلطنه پسر دیگرش پیشخدمت مخصوص بود. [قریۀ] شادمهان قزوین را به او بخشید. در فوت مظفرالدین شاه علی التحقیق هشتاد هزار تومان پول نقد در بانك داشت سوای جواهرات و اشیاء قیمتی دیگر. سید و پسرانش دارای دو سه كرور ملك و پول و جواهر و سایر چیزها فعلاً هستند».

 استخاره چاره ساز سید!

شاید خواندنی ترین بخش از نقش سید بحرینی در دربار مظفرالدین شاه، حكایت استخاره معروف سید در بازگرداندن امین السلطان از تبعید قم و تعیین دوباره او به عنوان صدراعظم است.

«امین‌السلطان پس از بركناری به حالت تبعید و تحت‌الحفظ رهسپار قم شد. اما شاه یكسال و نیم پس از بركناری امین‌السلطان، امین‌الدوله ‌را بی‌كفایت و نالایق تشخیص داد و در تعیین صدراعظم جدید مستاصل گردید. او میان حاج محسن خان مشیرالدوله سفیر سابق ایران در عثمانی كه مدتی ریاست شورای وزیران را بر عهده داشت،‌ میرزا عبدالوهاب نظام الملك والی فارس و وزیر عدلیه بعدی و همچنین میرزاعلی‌اصغر خان امین‌السلطان صدراعظم بركنار شده و تبعیدی در شك و تردید بود كه كدام یك لایق‌ترند.

به گزارش خبر، در این میان طرفداران امین‌السلطان كه بسیاری از درباریان نیز از آن جمله بودند به تلاش افتادند تا شاه را به گزینش نامبرده و بازگرداندن وی از قم متقاعد سازند. شاه پذیرفت كه میان نظام‌الملك،‌ مشیرالدوله و امین‌السلطان یكی گزینش شوند. او تاكید كرد كه طبق رفتارش پدرش (ناصرالدین شاه) باید به استخاره متوسل شود و هیچ كس را برای انجام این مسئولیت دینی لایق‌تر از «سیدعلی اكبر بحرینی» نمی‌دانست.

اطرافیان شاه به سرعت با بحرینی تماس گرفته و موضوع درخواست شاه را به اطلاع وی رساندند. آنان سپس در یك تبانی با بحرینی از یكسو و همچنین با تشریفاتچی‌هائی كه همواره پشت سر شاه می‌ایستادند از جانب دیگر، تلاش كردند تا نقشه خود را در جریان استخاره به پیش ببرند.

ترتیب استخاره چنین داده شد كه «حكیم‌الملك» پشت صندلی شاه بایستد، تا اسمی را كه شاه داخل قرآن می‌گذارد، ببیند. سیّد بحرینی هم حین انجام تشریفات استخاره،‌ به بالا بنگرد و از اشارة‌ مثبت و یا منفی حكیم‌الملك تكلیف را بداند.

روز موعود فرا رسید و مجلس استخاره در نارنجستان بلور كه بنایی مستقّل و زیبا و در جنوب غربی دیوانخانه واقع بود، منعقد گردید... شاه بالای صندلی قرار گرفت و گفت تا آقای بحرینی را به حضور بخوانند. او مردی كوتاه قد و سمین (چاق) بود و چشمانی ریز و درخشان و چهره‌ای سبزة متمایل به زرد داشت. او بسم‌الله گویان و ذكركنان با ترتیبی خاصّ به حضور آمد. شاه به او گفت: آقا، بیایید روبروی من بنشینید كه امر مهمّی در پیش است و از خداوند راه می‌خواهیم.

سیّد بحرینی برابر شاه روی قالیچه به زمین نشست. شاه نام یكی از افراد مورد نظر را كه بر ورقهای جداگانه نوشته و به پشت روی میز گذاشته شده بود برداشته،‌ میان اوراق قرآن قرار داد و به دست آقا سپرد.

سیّدبحرینی با آداب تمام قرآن را بوسیده،‌ به خواندن دعای لازم پرداخت و در پایان ذكر، سر را به آسمان بلند كرد،‌ سوی حكیم‌الملك نگریست و او سر را با علامت منفی بالا برد. آقا قرآن را گشود و پس از مطالعه سربرآورده،‌ عرض كرد: آیة‌ نهی است و راه نمی‌دهد.

شاه ورقة دوّم را لای كلام‌الله نهاد و باز اشارة‌ حكیم‌الملك كار خود را كرده، آیة نهی آمد. بار سوّم كه نام امین‌السلطان میان اوراق مقدّس رفت، سر حكیم‌الملك به علامت اثبات به زیر آمد و سیّدبحرینی گفت: قربان،‌ آیة‌امر است و بهتر از این نمی‌شود.

شاه بدون اینكه سخن گوید اوراق را درهم ریخت و بار دیگر نام امین‌السلطان را از میان آنها برداشته،‌ لای قرآن نهاد. این مرتبه نیز اشارة‌ حكیم‌الملك فهماند كه باید آیة امیر بیاید و چنین شد.

شاه نفسی برآورده خیالش راحت شد و گفت: معلوم می‌شود كه خداوند این‌طور خواسته كه باز او بیاید. فی‌المجلس امر كرد تا صدراعظم معزول را از گوشة عزلت قم بار دیگر به صدارت بخوانند».

مآخذ:
1- شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، باقر عاقلی، جلد دوم، انتشارات گفتار.
2- روزنامه خاطرات عین السلطنه (قهرمان میرزا سالور)، جلد پنجم، به كوشش مسعود سالور، ایرج افشار، چاپ اول 1377، نشر اساطیر ایران، ص 4078.
3- خاطرات تاج السلطنه (دختر ناصرالدین شاه).
4- روزنامه خاطرات عین السلطنه (قهرمان میرزا سالور)، جلد پنجم، به كوشش مسعود سالور، ایرج افشار، چاپ اول 1377، نشر اساطیر ایران، صص 4079 و 4080.
5- همان، صص 4078 و 4079.
6- همان، ص 4078.
7- همان، ص 4078.
8- هزار و یك حكایت تاریخی، محمود حكیمی، انتشارات قلم، ج 2.

ارسال به دوستان