یك روحانی جوان در الف نوشت:
دو سه روزی بود به همراه دختران دانشجو برای سفر زیارتی به مشهد مشرف شده بودیم. یك روز عصر در سالن عمومی هتل در حال مطالعه بودم كه متوجه شدم پنج نفر از دختران همسفر ما با وضعیت آرایش كرده بسیار نامناسب و پوشش مانتو بسیار بد می خواهند از هتل خارج شوند!
با تعجب سرگروه آنها كه خودش از دیگران تابلوتر بود را صدا زدم!
با تردید به طرف من آمد. احتمالا آن لحظه خودش را برای برخورد تند من آماده كرده بود. اما من هم مثل كسی كه هیچ اتفاقی نیفتاده گفتم : «فكر نمی كنم با این وضعیت ظاهری، شما را به حرم اقا امام رضا (ع) راه بدهند»
گفت: «ولی ما حرم نمی خوایم بریم ، می خوایم بازاربرویم برای خریدن عطر طبیعی»
نمی دانستم چه عكس العملی نشان دهم، من این افراد را آورده بودم مشهدكه مثلا تحت تاثیر جو قرار گرفته و با عنایت اقا متحول شوند، حالا اینگونه بیرون بروند باعث به گناه افتادن زائران حرم امام رضا در بازار می شوند. همان لحظه توسل دو سه ثانیه ای به اقا پیدا كردم كه یك لحظه گفت: «راستش حاج اقا ما چیزی از عطر طبیعی نمی دانیم می خواستیم از شما درخواست كنیم با ما بیایید ولی بچه ها ترسیدند این حرف را به شما بزنیم یا وقت نداشته باشید یا عصبانی بشوید بخاطر اینكه ما...»
یك لحظه پیش خودم گفتم : «فرصت مناسبی برای امر به معروف»
در جوابشان گفتم : «من وقت دارم ولی مشكلی وجود دارد! اگر مشكل را به كمك شما حل كنم. برای خرید به یك فروشگاه معروف عطر فروشی به نام عطر سیدجواد می برمتان كه مرغوترین عطرها رابخرید»
بسیار خوشحال شد بچه های دیگر گروه 5 نفره را صدا زد و قضیه را به انها گفت .
یكی از انها سوال كرد: «خوب چه كمكی برای رفع مشكل شما از دست ما بر می اید ؟»
گفتم: «مشكل اینجاست كه من به هیچ وجه نمی توانم با وضعیت پوشش فعلی شما، همراه شما بیایم»
هنوز حرف من تمام نشده سریع بطرف اتاقشان رفتند و پنج دقیقه بعد پنج دختر چادری برگشتند!
دیدم تنور حسابی داغ است گفتم : «آخه بازم یك مشكل دیگه است!»
با تعجب گفتند: «چیه حاج آقا ، قول می دهیم موهایمان از چادر بیرون نیاد!»
گفتم نه مشكل وضعیت آرایش شماست. من نمی توانم با این وضعیت همراه شما بیایم!
قبول كردند و بالاخره با هر وضعیت بود وضعیت ظاهری آنها از مانتویی به چادری از 100درصد ارایش به 20 درصد كاهش پیدا كرد!
وارد بازار رضا شدیم! بازار حسابی شلوغ بود. من با فاصله چند قدمی جلوتر از خواهران حركت می كردم كه حساسیتی ایجاد نشود. تا رسیدن به عطرفروشی سید جواد باید نصف بازار رضا را می رفتیم!
در بین راه احساس كردم دستی به شانه های من برخورد می كند! برگشتم دیدیم یكی جوانی حدودا 25 ساله با محاسنی بلند با اخم و عصانیت به من نگاه می كند ! بدون سلام یا مقدمه ای گفت: « حاج آقا شما خجالت نمی كشی؟»
گفتم : «سلام علیكم ! خجالت؟! خجالت برای چی؟!» داشتم شوكه می شدم، توقف كردم خواهران كه چند متری از من عقب بودند به من رسیدند گفتم: «شما تشریف ببرید الان من می یام!»
با عصبانیت ادامه داد : « من تعجب می كنم شما چرا از امام رضا(ع) حیا نمی كنید!»
گقتم: « عزیز من! اگر مشكلی پیش آمده بگو تا حلش كنیم.»
گفت: «چه مشكلی از این بیشتر كه زن و خانواده شما كه پشت سر شما می آمدن با وضعیت آرایش كرده به بازار آمدن! شما چیزی به انها نمی گید! واقعا از شما كه این لباس را می پوشید تعجب داره!»
واقعا نمی دانستم چه جوابی به این دوستی كه نهی از منكر را بر خود واجب می دانست ولی عجول بود بدهم.
گفتم : «اخه برادر من! عزیز من ! اول سوال بپرسید كه این افراد چه نسبتی با من دارند و برای چه همراه من هستند بعد افراد را مورد اتهام قرار دهید!»
بدون معطلی گفت: «چه فرقی می كنه» معلوم نبود از كجا من را تعقیب می كرده تا با وجود پنج و شش متر فاصله در بازار شلوغ رضا متوجه شده این افراد همراه من هستند!
گفتم: «برادر من! این افراد، دخترانی هستند كه چند نفرشان اولین بارشان هست چادر می پوشند حتی بعضی خانواده های انها هم مخالف حجاب هستند حالا من با زبان محبت تا این اندازه وضعیت پوشش ان را كامل كرده ام چرا عجولانه قضاوت می كنید و مردم را با این روش از دین فراری می دهید؟»
به یاد حرفهای مرحوم آیت الله مختاری (ره) افتادم كه نقل می كرد: «در محضر حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی(ره) بودیم . مردی لات و گردن كلفت مدتی بود حسابی دور اقا می چرخید و خودش را به آیت العظمی مرعشی نجفی(ره)نسبت می داد. بطوری كه همه فهمیده بودن این مرد لات، مرید آیت العظمی مرعشی نجفی(ره)است.
یك روز كه برای وضو به وضوخانه رفته بودم، با كمال تعجب دیدم این مرد لات وضو می گیرد، وقتی به اطرافش نگاه می كند می بیند كسی نیست، مس پا را روی كفش می كشد و حوصله ی كفش در اوردن ندارد! خدمت حضرت ایت العظمی مرعشی نجف(ره) رسیدم و با نارحتی تمام گفتم: اقا این مرد لاتی كه همه مردم خبر دارند مرید شما شده، اینگونه وضو می گیرد، اگر كسی ببند برای شما زشت است!
حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی(ره) لبخندی زد و گفت اقای مختاری! می دانم اینگونه وضو می گیرد! اما من با محبت نماز خوانش كردم اگر تو راست می گویی با محبت كفشش را از پایش بیرون آور. فقط مواظب باش از نماز فراریش ندهی!»