تاریخ ایرانی: از سال ۱۳۶۰ که اکبر هاشمی رفسنجانی نوشتن خاطرات روزانهاش را آغاز کرد، چنانکه گفته آخر شب رویدادها و دیدارهایش را در یک صفحه تقویم مینوشت، مختصر میشد و در حد همان یک صفحه؛ مطالب اضافی میرفت در صفحات دیگر تقویم یا صفحات یادداشت و تفصیلش را ارجاع میداد به اسناد و سخنرانیها، پیامها، مصاحبهها، نامهها و احکامی که بجا مانده. کار زیاد بود و وظایف سنگین و وقت کم، پس اختصار در بیان رخدادهای روزانه توجیه دارد، گرچه عدهای نقد دارند که همین اختصار منشا ابهام است و گفتهاند خواننده را در فهم اتفاقات بالاخص آنهایی که جز در خاطرات هاشمی نیامده دچار مشکل میکند.
محسن هاشمی، فرزند ارشد آیتالله هاشمی رفسنجانی باز کردن مباحثی که در خاطرات بصورت مختصر و گذرا آمده را حواله میدهد به مورخان و تاریخنویسان. این سبک خاطرهنویسیهای هاشمی اما نیاز به رمزگشایی دارد؛ در لابلای سطوری که پر است از دیدارها و رویدادهای روزانه و حاشیه رخدادهایی که به آنها اشاره مستقیم شده، به مواردی به اختصار و گذرا و به تعبیری سربسته اشاره شده که رمزگشایی از آنها برخی رازهای مگو را بازگو میکند؛ و چون هاشمی در سالهای پس از انقلاب در مهمترین مناصب قدرت بوده و خانهاش پر رفت و آمد و خودش در کانون تصمیمات و مشورتها و دیدارها، طبیعی است آنچه پس سالها میگوید نکاتی بدیع به تاریخ بیفزاید و فصولی باشد افزوده بر دفتر وقایع انقلاب.
سال ۱۳۶۷را علاوه بر رخدادهایی که در صفحه روزنامهها و روزشمارها و خاطرات مقامات و روایات تاریخی و اسناد و مصاحبهها و احکام آمده، با رمزگشایی از همین اشارات گذرای هاشمی در کتاب «پایان دفاع، آغاز بازسازی» (خاطرات و کارنامه هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۷) باید دوباره و این بار با جزئیات بیشتری دید و بررسی کرد. علاوه بر برخی نکات و اطلاعاتی که هاشمی درباره رخدادهای مهم آن سال گفته و جزئیاتی افزوده، برخی ناگفتهها نیز بازگو شده است.
شایعه بازداشت محسن رضایی از جمله ناگفتههایی که درباره پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق در خاطرات هاشمی رفسنجانی - که جانشین فرمانده کل قوا بود- آمده، اشارهای است به مصاحبه تلویزیونی محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه پاسداران برای رد شایعه بازداشت: «عصر آقای محسن رضایی آمد. ناراحت است. کمی گریه کرد. دلداریش دادم. آماده استعفاء است؛ گفتم در سمت خود بماند. قرار شد فردا مصاحبه تلویزیونی داشته باشد که شایعه بازداشت رد شود و برای بچههای سپاه هم روحیه بیشتر بشود. پیشنهاد داشت از زید در خاک عراق عقب نشینی کنیم؛ پذیرفتم.» (چهارشنبه ۲۹ تیر) توضیح تفصیلی بیشتری نیامده و از این رو باید تفسیر را به اهلش سپرد.
هاشمی در خاطرات روز پنجشنبه ۲۳ تیر ۶۷ تصمیمگیری درباره پذیرش قطعنامه ۵۹۸ را چنین شرح داده است: «از سران قوا خواستم که برای مذاکره درباره آینده جنگ، با توجه به مسائل اخیر جبهه، عصر به منزل ما بیایند... ساعت پنج بعد از ظهر، سران قوا و احمدآقا آمدند. وضع جبهه و رویدادهای اخیر را گفتم. بعد از کمی بحث، سیاست ختم جنگ مورد اتفاق نظر قرار گرفت و دسته جمعی برای پیشنهاد ختم جنگ خدمت امام رفتیم. نماز مغرب و عشاء را با امام خواندیم و به مذاکره نشستیم. جلسه بیش از یک ساعت طول کشید.
شرح مبسوطی از مشکلات جنگ و ضعف روحیه و امکانات و عده خودی و قدرت و امکانات دشمن را توضیح دادیم و مشکل پدافند از خوزستان را که سپاه برای آن ۴۵۰ گردان نیروی پیاده و ۶۰ گردان زرهی و ۱۲۰ گردان توپخانه خواسته است و با تخصیص دو سوم این مقدار، بقیه خطوط به شدت آسیبپذیر خواهد شد و هم اکنون هم شده، با اینکه چنین نیرویی را به خوزستان نبردهایم، جزئیات شکستها را توضیح دادم.
ایشان فرمودند راه حل چیست؟ همگی گفتیم ختم جنگ با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ یا شکل دیگر. امام نگران عدم وفای دشمن بودند و ناراحتی مردم حزبالله که احتمال اول را ضعیف و احتمال دوم را هم در مقابل خوشحالی بخش عظیمی از مردم و آثار مثبت صلح قابل تحمل دانستیم، و علاوه بر این، پیشبینی اجبار به پذیرش صلح در آینده، بعد از تحمل خسارات بیشتر به علت کمی نیروی داوطلب و بیخاصیتی نیروهای اجباری. سرانجام ایشان موافقت کردند و فرمودند با حضور جمعی از وجوه روحانیت و مدیران و مسوولان تصمیمگیری شود. ما به منزل برگشتیم و لیستی از ائمه جمعه و نمایندگان و وزرا و روحانیون جامعه مدرسین ]حوزه علمیه قم و اعضای[شورای نگهبان و... تهیه شد و برای تصویب امام فرستادیم که تصویب کردند.»
چنانکه بعدها گفته شد درخواست سپاه برای تشکیل ۴۵۰ گردان نیروی پیاده، برای فتح بصره بود: «ما به آقای هاشمی میگفتیم که بصره را با ۱۰۰ هزار نیروی بسیجی و ۱۵۰ گردان آفندی نمیتوان فتح کرد، بلکه باید ۴۰۰ تا ۵۰۰ هزار نفر را بسیج کرده و ۴۰۰ تا ۵۰۰ گردان را تشکیل دهیم و این ظرفیت در مردم و دولت ایران وجود دارد.» (اظهارات سردار غلامعلی رشید، از فرماندهان جنگ در برنامه "محرمانه" صدا و سیما در فروردین ۱۳۸۷)
اما محسن رفیق دوست، وزیر وقت سپاه، نامه محسن رضایی و اشاره آن به امکانات مورد نیاز سپاه را برای "فتح بغداد" میداند: «او گفت اگر میخواهید ما بغداد را بگیریم این امکانات را به ما بدهید... خاتمه جنگ برایمان ۲ تصویر داشت یکی همین پذیرش قطعنامه بود و یکی هم اینکه آنقدر ادامه بدهیم که بغداد را گرفته و صدام را ساقط کنیم اما با امکانات آن روز که داشتیم هدف دوم امکانپذیر نبود.» (گفتوگو با خبرگزاری فارس، ۲۸ تیر ۱۳۸۹)
هاشمی در خاطرات روز یکشنبه ۲۶ تیر ۶۷ که اشاره به پیامدهای قبول قطعنامه آتش بس دارد، نوشته است: «به مجلس رفتم. کارها را انجام دادم و برای کارهای توضیحی و جلوگیری از عکسالعملهای افراد داغ یا داغدار، مشاوره و مذاکره با مراکز مربوط شد. اول قرار نبود که امام چیزی بنویسند و قرار بود که بعد از اعلان ما، امام هم تائید کنند. ولی تدبیر احمدآقا موثر واقع شد و امام پیام نوشتند برای حل مشکلات احتمالی. احمدآقا کار بزرگی انجام داد.»
محسن رضایی ۱۱ اردیبهشت امسال در یک نشست دانشجویی در دانشگاه شاهد درباره ملاقات فرماندهان جنگ با امام در جلسهای که پیش از پایان جنگ برگزار شد، گفت: «آخر جنگ روشن است، فرماندهان پیش امام نرفتند، بلکه آقای هاشمی و شورای عالی دفاع خدمت رفتند و نامههای فرماندهان ارتش، سپاه و... را خدمت ایشان دادند و این نشست یک ماه پیش از تصمیمگیری امام برای پایان جنگ بود... آقای هاشمی به امام گفته بودند، اگر میخواهید پایان جنگ را به عهده نگیرید، من این کار را خواهم کرد، سپس من را عزل کنید، اما پس از ۴۸ ساعت امام فرمودند خودم آن را به عهده میگیرم که جنگ پایان یابد؛ اما مسئولان کشور را توجیه کنید.» (خبرگزاری ایسنا) این گفته رضایی توضیح این اشاره هاشمی است که «اول قرار نبود که امام چیزی بنویسند و قرار بود که بعد از اعلان ما، امام هم تائید کنند»، و آنچنانکه در خاطرات هاشمی آمده تصمیم امام برای نگارش نامهای درباره پذیرش قطعنامه ۵۹۸ تدبیر سیداحمد خمینی بوده که رفسنجانی از آن به عنوان "کار بزرگ احمدآقا" یاد کرده است.
از نکات جالب توجه در خاطرات هاشمی، درخواست خلخالی از او برای واگذاری مسوولیت دادگاهی برای تنبیه متخلفین جنگ و صدور حکم برای خلخالی در همان روز است: «آقای [صادق] خلخالی [نماینده قم] آمد. طالب واگذاری مسوولیت دادگاه زمان جنگ برای تنبیه متخلفین بود. گفتم همراه [آیتالله موسوی جزایری] امام جمعه اهواز، سری به یگان و قرارگاهها بزنند و گزارشی بیاورند... حکمی برای آقای[صادق] خلخالی نوشتم که به امور نظامیان متخلف جبهه رسیدگی کند و پیشنهاد تنبیه و تشویق بنماید. او مایل است خودش اختیار تنبیه داشته باشد.» (یکشنبه ۲ مرداد) این حکم مدتی پس از آن صادر شد که خلخالی به ریاست کمیسیون امور خارجه مجلس انتخاب شده بود، انتخابی که چنانکه خود وی در دیدار با هاشمی در ۹ تیر گفته با مخالفت سیدمحمود دعایی مواجه شده بود.
نامه کارتر به هاشمی از نکاتی که در کتاب خاطرات هاشمی رفسنجانی در سال ۶۷ با اندکی تفصیل مورد اشاره قرار گرفته، ماجرای نامه جیمی کارتر، رئیس جمهور اسبق ایالات متحده خطاب به هاشمی رفسنجانی، رئیس وقت مجلس درباره گروگانهای آمریکایی در لبنان است: «آقای [علی] فلاحیان [قائم مقام وزیر اطلاعات] آمد. نامهای از [جیمی] کارتر [رئیس جمهور اسبق آمریکا] توسط ماموری رسیده بود که خواستار کمک ما به نجات گروگانهای آمریکایی در لبنان است و از [الکساندر] دوما وزیر خارجه فرانسه هم پیام آورده بود. گفتم فردا شب به جلسه سران قوا بیاورند. گفت کارتر برای امام هم نامهای نوشته است.» (جمعه ۱۳ آبان) فردای آن روز جلسه سران قوا در دفتر آیتالله خامنهای رئیس جمهور تشکیل و نامه کارتر مطرح میشود: «قرار شد کسی به ملاقات او نرود. خواسته است که در آلمان با ماموران ما ملاقات کند. قرار شد خبر [ارسال] نامهاش را خودمان پخش کنیم. در مورد خواست فرانسه برای ارتباط، قرار شد پیگیری شود.»
دو هفته بعد در ۳۰ آبان هاشمی درباره پاسخ به نامه کارتر با علی اکبر ولایتی، وزیر خارجه مشورت کرد: «نظر جلسه این بود که جواب داده شود.» دو روز بعد سیداحمد خمینی اطلاع میدهد که: «امام در خصوص جواب من به نامه کارتر نظری ندارند و به نظر خودمان گذاشتند.» هاشمی هم در نامهاش به کارتر نوشت: «مسدود کردن میلیاردها دلار از پولهای ملت مظلوم ایران و مصادره اموال مورد نیازمان و زورگوییهای شما در لاهه و کارشکنیهای مداوم آمریکا نسبت به منافع جهان اسلام، منجمله مردم فلسطین در مجامع بینالمللی، نمودهایی از سیاست خصمانه شما با جمهوری اسلامی است.» یک هفته بعد در ۹ آذر فلاحیان نامه دوم کارتر را برای هاشمی برد: «[کارتر] خواسته است کسی را برای مذاکره معین کنیم. عجیب است با آن اظهارات تند امام به درخواست مذاکره، ادامه میدهند.»
قتل قاتل کاظم سامیدر میان انبوه اتفاقاتی که در سال ۶۷ رخ داد و در خاطرات هاشمی اشاره شده و یا بعضا مغفول مانده و پیامدهایش بیان شده همچون اعتراض آیتالله منتظری قائم مقام رهبری به رخدادهای تابستان آن سال، قتل دکتر کاظم سامی رهبر جنبش انقلابی مردم ایران (جاما) از آن دسته رخدادهایی است که هاشمی درباره آن نوشته است: «ساعت هفت صبح به مجلس رسیدم... در جلسه علنی قبل از دستور مرگ دکتر[کاظم] سامی را تسلیت گفتم. در مطبش توسط شخص ناشناسی با چاقو ترور شده و پس از انتقال به بیمارستان و کارگر واقع نشدن معالجات فوت کرده است. رسانههای خارجی با شیطنت به گونهای صحبت میکنند که نظام را متهم به قتل او کنند. آیتالله منتظری هم پیام مفصلی به پدرش دادهاند.» (یکشنبه ۶ آذر) هاشمی در نطق پیش از دستور مجلس گفته بود: «قتل ناجوانمردانه آقای دکتر سامی را به خانوادهشان تسلیت عرض میکنم. آقای دکتر سامی از نمایندگان دوره اول مجلس و وزیر بهداری جمهوری اسلامی پس از انقلاب بودند، از نیروهای انتظامی و اطلاعات و امنیت به طور جدی میخواهیم که این قتل مشکوک را حتما پیگیری کنند که کشف بشود، چون در این جریان سرنخ یک شیطنتی به چشم میخورد.»
قتل سامی طی سالهای اخیر چنین روایت شده که ساعت ۳۰:۱۱ روز چهارشنبه ۲ آذرماه ۱۳۶۷ شخصی که خود را غلام همتی معرفی میکرده، در واپسین ساعات کار طبابت دکتر کاظم سامی وارد مطب وی در کوچه خسرو خاور در خیابان ولیعصر تهران شده، ولی چند لحظه بعد با شنیدن فریادهای دکتر سامی، همسرش سراسیمه از طبقه بالا که منزل دکتر سامی بوده به طبقه پایین مراجعه کرده و آن مرد را با کلت و چاقو و خونآلود در کنار پیکر مجروح دکتر سامی دیده است و این فرد حتی تهدید به انفجار نارنجک نیز کرده است. سامی با وجود انتقال به بیمارستان دو روز بعد درگذشت.
خبرگزاری جمهوری اسلامی روز ۲۵ آذر ۱۳۶۷ به نقل از علی اکبر محتشمیپور، وزیر کشور خبر داد که محمود جلیلیان، قاتل کاظم سامی بوده و در حمام برلیان اهواز خودکشی کرده و مرده است. وزیر کشور گفت که قاتل زمانی که کاظم سامی مسئولیت هلال احمر را برعهده داشته از این سازمان اخراج شده بود.
هاشمی در خاطرات روز ۱۱ آذر نوشته است: «آقای [سید علی اکبر] محتشمی [وزیر کشور] تلفنی اطلاع داد که قاتل دکتر[کاظم] سامی را دستگیر کردهاند و مجددا اطلاع داد که شناخته شده ولی فراری است و دستگیر نشده است.» به عبارت دیگر دو هفته پیش از مصاحبه محتشمیپور، ردپای قاتل سامی کشف شده بود، اما آنچه هاشمی به ماجرای قتل سامی افزوده، از خاطرات روز شنبه ۲۷ اسفند قابل برداشت است: «آقای موسوی اردبیلی گزارش داد که در پزشکی قانونی در صحت ادعای خودکشی قاتل دکتر[کاظم] سامی تردید به وجود آمده و احتمال اینکه باندی بودهاند و او را کشتهاند و کشتهاش را حلق آویز کردهاند، وجود دارد. قرار شد پیگیری شود تا حقیقت مکشوف گردد.» نظامالدین قهاری دوست دیرین دکتر سامی و عضو شاخص جاما سال گذشته در گفتوگویی تصریح کرد: «این پرونده (قتل سامی) هنوز باز است و قتل خود قاتل هم مسالهدار بود. به دلیل اینکه قاتلی که خودش را دار زده بود، قبلا کشته شده بود، قاتل هفت تیر داشت و راحتر میتوانست خودش را بکشد تا اینکه دار بزند و طناب پاره شود و دوباره گره بزند.»
قهاری دوم آذر سال ۱۳۷۸ در مصاحبهای با مجله پیام هاجر که توسط اعظم طالقانی منتشر میشد، به تردیدها پیرامون خودکشی قاتل سامی اشاره کرده بود: «قاتل هیچ سابقه آشنایی قبلی با دکتر نداشته است. آن موقع گفتند به دلیل اینکه دکتر سامی، اوایل انقلاب قاتل را از جمعیت هلال احمر پاکسازی کرده، او هم انتقام گرفته است. اما این پاکسازی مربوط به دکتر سامی نبود. ایشان ریاست عالیه داشت و پاکسازی را گروه دیگری انجام میداد. این شخص دوباره به کار دعوت میشود و توسط مدیریتهای بعدی باز هم پاکسازی میشود. پس مساله شخصی نمیتواند باشد، چون دیگران بیشتر و بطور مستقیم در پاکسازی او دست داشتند...
سرنخ دیگری که ما به دست آوردیم، شنیدیم گزارش خصوصی پزشک قانونی بود مبنی بر اینکه مرگ قاتل ناشی از خودکشی و به دار آویختن خود نبوده است و گفته شد که قبل از به دار آویخته شدن به طریق دیگری کشته شده است.» این گفتهها با گزارشی که آیتالله موسوی اردبیلی رئیس شورای عالی قضایی به هاشمی داده در تطابق است؛ قاتل سامی خود به قتل رسیده است.
مخالفت با عفو احمد کاشانیخاطره روز ۱۸ فروردین هاشمی هم حاوی ناگفته دیگری است: «به خواست آقای امامی کاشانی، از آقای ری شهری [وزیر اطلاعات] توضیح خواستم که چرا هم پروندههای احمد کاشانی عفو خورده و آزاد شدهاند و او با اینکه عفو خورده آزاد نشده است؟ جواب این بود که وزارت اطلاعات هنوز با عفو او موافقت نکرده، چون مسائل دیگری هم دارد.» سید احمد مصطفوی کاشانی نماینده مردم نطنز در مجلس شورای اسلامی به همراه چند تن از افسران ارشد ارتش، در آبان سال ۱۳۶۵ به اتهام تحریک ارتشیان علیه سپاه پاسداران بازداشت شد.
اتهام فرزند آیتالله ابوالقاسم کاشانی، تنظیم، تهیه و تکثیر و توزیع اطلاعیههایی بوده است که در آن ارتشیان علیه سپاه تحریک میشدهاند. هاشمی در خاطرات سال ۶۵ به بازداشت کاشانی اشاره کرده بود: «آقای ریشهری اطلاع داد که احمد کاشانی نماینده نطنز، به جرم شرکت در گروه زیرزمینی از نظامیان که اعلامیه در جهت تفرقه ارتش و سپاه میدادند، دستگیر شده است.
هشتمین شماره آن اعلامیه در منزل وی برای پخش آماده بوده. آقای محمدرضا باهنر مراجعه کرد و در این باره توضیح خواست. جریان را گفتم و وعده دادم برای حل مشکل کمک کنم.» نشریه "گزارش"، از نشریات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم در این زمینه نوشته بود: «به دنبال مسایلی که حول و حوش تغییر در فرماندهی نیروی زمینی ارتش اتفاق افتاد، نیروهایی از جناح راست با استفاده از اطلاعاتی که از این جریان داشتند، اقدام به برخورد با مسایل جنگ کرده و با امضاهای مجعول اطلاعیهها و شبنامههایی صادر کردند.
در این رابطه احمد کاشانی نماینده نطنز در مجلس و نیز چند تن از سران ارتش که سابقه فعالیت در انجمن حجتیه را داشتهاند، از جمله سرهنگ کتیبه ریاست رکن ۲ ارتش و سرهنگ آگاه به اتهام شرکت در انتشار مسایل تفرقهافکنانه بین ارتش و سپاه توسط وزارت اطلاعات دستگیر شدند.» هاشمی در خاطرات سال ۶۵ به ممانعتها از آزادی کاشانی اشاره کرده بود: «مراجعه نمایندگان خط راست برای نجات آقای احمد کاشانی از زندان این روزها زیاد شده است. خود من هم مایلم نجات یابد. ولی کسانی هم مانع میشوند.» و در سال ۶۷ با اشاره به مخالفت وزارت اطلاعات با عفو او فقط به این جمله بسنده کرده که «مسائل دیگری هم دارد.» این هم افزودهای به ماجرای بازداشت کاشانی.
مصافحه مرضیه دباغ و گورباچفدر خاطرات هاشمی در روز یکشنبه ۱۸ دی ناگفته دیگری نهفته است؛ دست دادن گورباچف با مرضیه دباغ: «آقای [محمد جواد] لاریجانی آمد و شرح مذاکرات هیات ابلاغ پیام امام به گورباچف را داد. گفت که گورباچف با هیات گرم گرفته و با خانم دباغ دست داده.
در ابتدای ورود، خانم دباغ از زیر چادر دست داده ولی آخر جلسه، گورباچف دستش را زیر چادر برده و دست خانم دباغ را گرفته و او را به خاطر مبارزات و فعالیتهای اجتماعی تحسین کرده. خود خانم دباغ هم امروز صبح مراجعه کرد و از این رویداد اظهار اضطراب کرد که او را دلداری دادم.» مرضیه حدیدهچی (دباغ) تاکنون هر روایتی ارائه داده از مصافحه انجام نشده او با گورباچف رهبر اتحاد جماهیر شوروی بوده است: «سرانجام قرائت نامه تمام شد و ما بلند شدیم که خداحافظی کنیم. گورباچف طبق عرف دیپلماسی دستشان را برای مصافحه دراز کردند. من دستم زیر چادر بود و از دادن دست امتناع کردم، برای ایشان خیلی سنگین بود. به آقای جوادی آملی رو کردند و گفتند: ایشان را مادر انقلاب دانستهاند که همراه شما بوده، دست خالی را دراز کردم که بگویم ما همسایهای هستیم که دست خالی دراز میکنیم به طرف شما و انقلاب شما و میخواهیم به صورت مسالمتآمیز کنار هم باشیم.» (خبرگزاری زنان ایران، ایونا، ۲۰ بهمن ۱۳۸۵)
خانم دباغ دو سال پیش روایت مصافحهاش با گورباچف را اینگونه بیان کرد: «پس از ابلاغ پیام امام و موقع خداحافظی اجازه دادند که خبرنگاران چند عکس و فیلم بگیرند. آقای گورباچف دوباره شروع به دست دادن با یک یک افراد کرد. وقتی در مقابل من ایستاد آقای جوادی آملی و دیگران همین طور داشتند مرا نگاه میکردند. شرایطی نبود که از حاج آقا بپرسم چه کار کنم. دیدم اگر تو ذوق گورباچف بزنم خیلی بد است. از این رو وقتی او دستش را دراز کرد من چادر را روی دستم انداختم و به او دست دادم. این برخورد و این نوع دست دادنم خیلی سخت و گران آمد. سعی کرد به روی خود نیاورد و گفت من دستم را برای دست دادن دراز نکردم، بلکه دستم را به سوی این مادر انقلاب دراز کردم که بگویم ما همسایههای خوبی هستیم. ما دست بیاسلحهمان را به سوی شما دراز میکنیم، شما هم مردهایتان را تشویق کنید که دست بدون سلاحشان را به سوی ما دراز کنند! آقای جوادی آملی به آرامی گفت ما نیز دوستدار صلح و خواستار آرامش هستیم.» (زن فردا، ۱۵ بهمن ۱۳۸۸) روایت هاشمی اما مشابه این دو روایت نیست، او بر خلاف گفتههای دباغ نوشته دست دادن از زیر چادر مربوط به ابتدای جلسه بوده و نه انتهای آن و در انتها این گورباچف بوده که دستش را زیر چادر برده و دست خانم دباغ را گرفته است. این را هم باید روایت ناگفته دیگری از ماجرای ابلاغ پیام امام به گورباچف دانست.
اشاراتی از این دست در خاطرات هاشمی در سال ۶۷ بسیار است که حلقههایی مفقوده از رخدادهای آن سال بدست میدهد و البته خود پرسشها و کنجکاویهای دیگری برمی انگیزد و میماند برای تدقیق و توضیح بیشتر تا مگر از دل رمزگشایی از این مختصر نوشتهها، به واقعیتهای بیشتری بتوان دست یافت.