روابط بين الملل بعد از جنگ جهاني اول با فروپاشي و به وجود آمدن كشورهاي متعدد در فازهاي مختلف شاهد ديدگاه هاي متفاوتي بوده است.
در مجموع با يك نگاه آكادميك به اين مقوله مي توان مجموع اين نگاه ها را به سه مكتب اصلي تقسيم كرد.
اولين و غالب ترين مكتب كه قديمي ترين آن ها نيز به شمار مي رود،
مكتب رئاليسم يا همان واقع گرايي است.
دیگری
مکتب ليبراليسم است که آن را به دوران بین جنگ جهاني اول و دوم نسبت مي دهند. مکتب لیبرالیسم به نوعي زاييده ی ايده آليسم دهه 1920 و 1930 ميلادي است. و نهايتا مكتب سوم كه مجموعه ی
مكاتب انتقادي است.
به اين دليل به اين مكاتب انتقادي مي گويند كه اصول و مباني دو مكتب قبلي را به چالش مي كشد و نیز نگاه متفاوتي به ساختار نظام بين الملل دارد.
كليه ی اين مكاتب و نظريه هايي كه تعاريف دو مكتب اول را به نقد مي كشند و تصوير روابط بين الملل را به گونه ديگري ترسيم مي كنند مكاتب انتقادي ناميده مي شوند.
در ذيل مكاتب انتقادي مي توان به
ماركسيسم كه دو مكتب اول را با چالش جدی روبرو می کند اشاره كرد
و پس از آن هم مي توان به
فمينيسم و اندیشه هاي محيط زيست اشاره كرد. اين سه دسته در واقع مكاتب غالب روابط بين الملل هستند.
برخي معتقدند كه پست مدرنيسم هم بايد به جمع اينها اضافه شود اما غالبا در جوامع آكادميك اين سه مكتب را به رسميت مي شناسند.
اينكه بخواهيم نگاه كنيم و ببينيم كه اتفاقاتي كه اخيرا در جهان عرب افتاده است از منظر كدام مكتب قابل توضيح است تصور اشتباهي است.
بهتر آن است كه بگوييم هر مكتب چطور به اين وقايع نگاه خواهد كرد،چراكه اين مكاتب مدعي هستند كه قابليت توضيح تمام وقايع روابط بين الملل را دارند و اگر هم غير از اين بود آن ها جايگاهشان را به عنوان تئوري روابط بين الملل از دست مي دادند.
هر سه اينها توضيحات خاص خودشان را براي آن چه كه در كشورهاي عربي امروز اتفاق مي افتد دارند و علت ها و معلول ها در مورد سه مكتب متفاوت خواهد بود.
از منظر مكتب اول يا رئاليسم آنچه كه اتفاق افتاده دلیل بخشی از وقایع کشورهای عربی را اين طور توضيح می دهد كه آنجا كه این کشورها در پروسه ی "ملت سازي" دچار نواقصي بودند مانند تقسيم بندي هاي غير طبيعي كه در دوران پسا استعماري اتفاق افتاده است.
در ابتداي قرن بيستم به دنبال نگاه غير مسوولانه ی قدرت هاي استعماري به نحوه ی تقسيم بندي اين كشورها و ترسيم خطوط مرزي اين كشورها می بینیم ملت ها در حوزه هاي جغرافيايي مشخص قرار نگرفتند.
اين باعث شده است كه محصول اين پروسه، از نظر رئاليسم يك محصول ناقصي باشد و نهايتا مجموعه اي از جمعيت ها را در حوزه هاي جغرافيايي شاهد هستیم كه به صورت سياسي تعريف شده اند و نه طبيعي و اين باعث بروز مشکلات عدیده ای در روند دولت-ملت سازی این کشورها شده است.
این موضوع را به تنهایی می توان از کلیدی ترین عوامل وقایع اخیر برشمرد. به عنوان مثال در كشور بحرين اين مساله وجود دارد. در بحرين دو طايفه زندگي مي كنند اما قدرت هاي استعماري بی توجه به مختصات دموگرافیک تصميم گرفتند كه سني ها را بر آنها حاكم كنند. در كشور ليبي هم شاهد عدم تناسب ساختار ایدئولوژیک حکومت با چیدمان جمعیتی هستیم.
مورد دومي كه رئاليسم احتمالا در توضيح وقايع اخير به كار می گيرد اين است كه قرارداد اجتماعي از ضروریات روند دولت ملت سازی است.
این قرارداد اجتماعي که بین مردم و حکومت یک کشور به منظور تفویض انحصار قدرت منعقد می شود آن چنان که از انديشه هاي توماس هابز برمی آید یک فرایند طبیعی است که با رضايت طرفين انجام مي گيرد.
در مورد کشورهای عربی "رئالیسم" می تواند مدعی شود که روند طبیعی لازم طی نشده است و عملا شهروندان اين كشورها نقشي در تعيين و مشروعيت بخشي به حکومت های شان نداشته اندو اين حكومت ها عمدتا از بيرون براي آنها انتخاب و طراحي شده اند.
به همين دليل این جوامع پتانسيل جدی برای فروپاشي، انقلاب، اغتشاش و دگرگوني دارند. بنابراين دو عامل «ترسيم نادرست مرزها (مرزهای سیاسی و جغرافیایی) » و « عدم طي فرايند دولت ملي سازي در اين كشورها» می توانند به عنوان دلایل اصلی وقایع اخیر از نگاه رئالیسم به حساب بیایند.
مكتب دوم،مكتب ليبراليسم است كه ديدگاه متفاوتي دارد. در مكتب ليبراليسم اگر چه دولت-ملت جايگاه خاصي در نظام بين الملل دارد ، اما ليبرال ها معتقدند كه گروه ها و NGO ها هم در شكل دهي مناسبات روابط بين الملل نقش بسزا و مستقلي دارند.
ليبرال ها معتقدند كه دركنار دولت ها به عنوان بازيگران عرصه بين الملل،نهادهاي غير دولتي نیز وجود دارند كه مي توانند بر اساس اندیشه های مختلف تشكيل شده باشند و به واسطه ی منافع خاصي كه براي خودشان متصورند در مسائل روابط بين الملل تاثيرگذار شوند.
ليبرال ها در وقايع اخير مي توانند انگشت اشاره خود را به سمت اخوان المسلمين در مصر ببرند و
همچنين گروه هاي اسلام گراي ديگري كه منتقد دولت هاي سكولار و دست نشانده خودشان هستند.
تاثير مهم رسانه ها را نیز از دیدگاه لیبرالیسم می توان یکی از دلایل اصلی این وقایع يكي از دلايل اصلي اين وقايع به شمار آورد.
ليبرال ها معتقدند كه يك رسانه مي تواند براي خودش استقلال سياسي داشته باشد و خط و مشی خودش را خودش تعيين كند و بنابراين نقش ویژه ای در روشنگري و بيدارگري جامعه داشته باشد.
در عين حال ليبرال ها معتقدند كه نبود توجه كافي به ملت ها از طرف دولت هايشان و عدم وجود دموكراسي و آزادي باعث قيام هاي اخير شده است.
نهايتا آنها حركت اين قيام ها را به سمت شكل گيري نهادهاي دموكراتيك و جوامع دموكراتيك و آزادتر شدن ساختار روابط سياسي اين كشورها مي دانند.
در ميان مكاتب دسته ی سوم كه شامل مكایتب انتقادي است نظرات از جنس متفاوتي است. اگر در ادبيات ماركسيسم نگاه كنيم مي بينيم كه اين مكتب نهاد دولت ملت را نفي مي كند و ساختار جديدي را براي جامعه انساني قائل مي شود.
احتمالا ماركسيسم معتقد خواهد بود كه آنچه كه در اين كشورها اتفاق مي افتد در چارچوب گفتمان شمال و جنوب قابل بررسي است. این دیدگاه كشورهاي عربي را در زمره كشورهاي جنوب طبقه بندي مي كند و لذا موضوع را بيشتر از جنبه ی اقتصادي نگاه خواهد كرد. چرا كه اقتصاد ستون فقرات نظريه ی ماركسيسم است و موضوع فقر و عدم توزيع عادلانه درآمد در اين كشورها و فساد سيستم هاي بروکراتیک آنها می تواند عامل اصلی در توضرح علل و انگیزه های قایم های اخیر باشد.
فمينيسم هم با ويژگي هاي خود و از دريچه دغدغه های خود به موضوع نگاه خواهد كرد. آنها معتقدند كه نگاه خشن و غير انساني دولت ها و حكومت هاي اين كشورها به مردمان شان و به خصوص به زنان باعث شده است كه خشم آنها برانگيخته شود و نهایتا آنها براي احياي ارزش هاي انساني مانند آزادي بيان،برابري جنسي و حقوق و دستمزد كافي و صلح مبارزه کنند.
در پایان لازم به ذکر است که اگرچه تفسیر مکاتب مختلف عمدتا ظاهری متفاوت دارد اما فاقد تناقض ذاتی است. آن چه که نگاه های مختف به عنوان علل وقایع اخیر بر می شمرند در قیاس با محصولات فرایند مذکور به نظر بیننده بیشتر به تکه های یک پازل می ماند که تا تکمیل شدن احتیاج به قطعاتی دارد که همان ابعاد دیگر روی دادهای جاری در کشورهای عربی است.
دكتر ماكان عيدي پور استاد دانشگاه و كارشناس ارشد مطالعات جنگ و دکترای ارتباطات