۲۴ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۴ آبان ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۶
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۷۳۸۹۸
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۲۰:۲۱ - ۳۱-۰۴-۱۳۹۰
کد ۱۷۳۸۹۸
انتشار: ۲۰:۲۱ - ۳۱-۰۴-۱۳۹۰
طنز

مخالفت همسر مامور ویژه حقوق بشر با سفر به ایران (+عكس)

احمد شهید در دفتر خاطرات دوران مدرسه اش نوشته بود كه خیلی دلش می خواهد مهرورزی و مهمان نوازی و سیاست ورزی و غریب نوازی ایرانیان را از نزدیك لمس كند و از خدا می خواهد كه به او در این راه كمك كند و روزی رویای او را به واقعیت تبدیل كند.
دیپلماسی ایرانی نوشت :

شاید خبر غیرقانونی بودن سفر گزارشگر ویژه حقوق بشر به ایران برای غرب چندان غیرقابل پیش بینی و غیرمنتظره نبود اما برای احمد شهید بس تكان دهنده و تاثیرگذار بود و زندگی و آرزوهای او را تحت الشعاع قرار داد.

احمد شهید تصور می كرد با سفر به ایران بتواند با یك تیر دو نشان بزند. یعنی هم ماموریت حقوق بشری اش را به انجام برساند و هم به آرزوی دوران كودكی اش یعنی سفر به ایران و شناخت آداب و رسوم و فرهنگ غنی ایرانی و مشاهده الگوهای جدید ایرانی اسلامی جامه عمل بپوشاند.



احمد شهید در دفتر خاطرات دوران مدرسه اش نوشته بود كه خیلی دلش می خواهد مهرورزی و مهمان نوازی و سیاست ورزی و غریب نوازی ایرانیان را از نزدیك لمس كند و از خدا می خواهد كه به او در این راه كمك كند و روزی رویای او را به واقعیت تبدیل كند.

وقتی از طرف سازمان ملل با احمد شهید تماس گرفتند و گفتند كه شما برای سفر به ایران انتخاب شده اید، او سر از پا نشناخت و نمی دانست این پیام تلفنی را در خواب می شنود یا در واقعیت. آبی به سر و صورتش زد و وقتی با واقعیت تكان دهنده موجود كنار آمد تصمیم گرفت با همسرش تماس بگیرد و او را در جریان قرار بدهد و بگوید رویای كودكی اش درحال تحقق است.

او خبر ماموریتش را به خانواده اش داد ولی همسرش گفت كه زیاد دلش را خوش نكند چون او راضی نیست و اجازه این سفر را به وی نمی دهد. احمد شهید كه خیلی ناراحت شده بود قول داد در اولین فرصت او را به كافی شاپ برده و با خرید یك جعبه جواهرات دل همسرش را به دست بیاورد و او را برای این سفر قانع كند. البته احمد به زنش گفته بود كه این ماموریت مثل اغلب ماموریت های رایج نیست كه بتواند اهل و عیالش را هم با خودش ببرد.

چانه زنی ها و گفتگوهای او ثمر نداد و حتی برلیان هایی كه با پول پس اندازش برای همسرش خریده بود مثمر ثمر نیفتاد. همسرش پا در یك كفش كرده بود كه محال است بگذارم به ایران بروی چون آب آنجا سنگین است و تو را پابند می كند و از آنجا كه ایران امروز مثل بهشت روی زمین است، می روی و پشت سرت را نگاه نمی كنی و پایت به قم برسد، خوشی زیر دلت می زند و ما را فراموش می كنی و...

ولی احمد شهید عزمش را جزم كرده بود. هم تعهد به شورای حقوق بشر سازمان ملل، هم پایبندی به عهد انسانی و بشری و هم رویای سفر به ایران این مهد تمدن و فرهنگ و اخلاق و انسان های والا و سیاستمداران هنرمند، خواب و خوراك از او گرفته بود.

بار دیگر با همسرش صحبت كرد ولی نتیجه ای حاصل نشد. هیچ وقت تصور نمی كرد زنش تا این اندازه منافق و ضد ایرانی باشد. خواهرزن و جاری اش را واسطه كرد ولی این راه هم به نتیجه ای نینجامید. با خودش گفت اگر از اول حرف مادرش را گوش كرده بود و یك زن ایرانی نجیب و محجبه و باكمالات گرفته بود، امروز هیچ دغدغه ای نداشت و نه نگران مزاحمین نوامیس و گشت فرهنگ و ارشاد بود و نه از خواسته هایش وامی ماند.

احمد شهید فهمید كه با همسرش هیچ تفاهمی ندارد و او بزرگ ترین مانع برای دستیابی به رویای زندگی اش است. حالا بین یك دوراهی مانده بود و باید از بین همسر و رویای كودكی اش یكی را انتخاب می كرد. تصمیم گرفت این موضوع را صادقانه با همسرش در میان بگذارد. به كافی شاپ رفتند. نشستند و با اشك و آه و التماس از یكدیگر خواستند تا همچنان همراه یكدیگر باشند. زن كه برق ناامیدی و خداحافظی را در چشمان احمد می دید، متوجه شد كه این كافی شاپ، كافی شاپ آخرشان است و بعد از این دیگر همدیگر را نخواهند دید. دست او را در دست گرفت. صورتش را نزدیك او برد. احمد یك لحظه به خودش آمد و به دوروبر اشاره كرد. زن هیچ توجهی به این مسئله نكرد. همه چشم ها در كافی شاپ متوجه آنها شده بود. انگار داشتند فیلم تماشا می كردند و كار به صحنه های حساس و رمانتیك رسیده بود. احمد گفت: به خاطر بچه ها این كار را نكن. زن گفت: بچه ها را ولش. و صورتش را نزدیك و نزدیك تر برد تا جایی كه بیخ گوش احمد رسید و در گوشش گفت: "احمد خداییش ازت نمی گذرم. راضی نیستم اگه بری. شیرمو حلالت نمی كنم."

تماشاگران كافی شاپ كه حوصله شان سررفته بود، یكی یكی بلند شدند و راهشان را كشیدند و رفتند. زن احمد هم كیفش را برداشت و دستمالی درآورد و اشك هایش را پاك كرد و از كنار احمد رفت. او فكر می كرد دیگر احمد را نخواهد دید. آخرین نگاه ها با هم تلاقی كرد. ولی احمد طاقت نیاورد و تصمیم گرفت از این به بعد نه به همسرش بلكه به ایران رویاهایش بیندیشد. در همان لحظه به ترانه ای كه رادیوی كافی شاپ پخش می كرد گوش داد. رادیو پیام داشت ترانه "درد و نفرین بر سفر باد" را پخش می كرد. احمد احساس كرد دست تقدیر او را از همسر و فرزندانش جدا كرده است. نشست تا آخر ترانه را گوش كند. متصدی كافی شاپ آمد و صورت حساب را روی میز گذاشت. شهید به خودش آمد. برق از چشمانش پرید. قیمت قهوه نسبت به هفته پیش دوبرابر شده بود. دوباره یاد ایران افتاد. همان جا تصمیمش را گرفت. او بین خانواده و سفر خاطره انگیز و شاید دائمی اش به ایران، دومی را انتخاب كرد. دست توی جیبش كرد و پول را روی میز گذاشت. خواست بلند شود كه یكدفعه صدای گوینده رادیو توجهش را جلب كرد. طنین این خبر در كافی شاپ پیچید: "مجمدجواد لاریجانی اعلام كرد: اعزام گزارشگران حقوق بشر به ایران غیرقانونی است/ ما گزارشگر را نمی‌پذیریم."

از متصدی كافی شاپ خواست صدای رادیو را بلندتر كند. دست هایش به وضوح به لرزه افتاده بود. بدنش یخ كرده بود. گزارشگر ادامه داد: "دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه ایران، اقدام یك جانبه غرب را در اعزام گزارشگر ویژه حقوق بشر از سوی سازمان ملل غیرقانونی دانست."

و سپس صدای گوش نواز و مخملی لاریجانی را شنید كه می گفت: جمهوری اسلامی ایران با شخص گزارشگر حقوق بشر به ایران مشكلی ندارد اما تعیین گزارشگر برای وضعیت حقوق بشر ایران قابل قبول نیست و كشورمان این موضوع را نخواهد پذیرفت. كشورهایی كه مدعی حضور گزارشگر حقوق بشر درایران هستند باید نخست اجازه حضور گزارشگر حقوق بشر از زندان گوانتانامو، ابوغریب و زندان های اسرائیل را بدهند و بعد ایران با آمادگی كامل پذیرا خواهد بود.

لاریجانی داشت در این باره توضیحات بیشتری می داد كه احمد شهید فكر كرد اگر سوتی های امریكا و اسرائیل نبود، هیچ مانعی برای بازدیدش از ایران وجود نداشت. احساس كرد همه چیز را در زندگی اش از دست داده است. فوری گوشی موبایل را از جیبش درآورد تا با همسرش صحبت كند و قبل از اینكه بار و بندیلش را ببندد و راهی خانه پدرش شود، او را در جریان بگذارد. شماره زنش را گرفت. صدایی در تلفن گفت: مشترك مورد نظر در دسترس نمی باشد... و او بازهم بی اختیار یاد ایران عزیزش افتاد.
ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Germany
۰۲:۲۱ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۱
63
687
متنی بسیار سخیف و سبک و بی مغز و خارج از عرف اخلاقی و خلاف شئون دینی و ایرانی بود. از آقایانی که مسئولین سایت دیپلماسی ایرانی رو دارند و ادعاهاشان تو همه زمینه های فوق گوش فلک رو کر کرده چنین انتظاری نمی رفت. آقای محترمی که مدیر این سایت هستی اگر با موضوع یا فردی مخالفی نباید او و خانواده اش را به سخره بگیری و با این ادبیات لوده و کوچه خیابانی دورن خود را بیرون بریزی و آن را به ایران و ایرانی نسبت دهی!