يكي از رزمندگان اسلام در خاطرات خود در زمان اسارت به دست كومله ها مي گويد: روز دادگاه رسيد، محاكمه بسيار سريع به انجام شد. عدهاي به اعدام فوري و بقيه هم به اعدام قسطي محكوم شديم.
به گزارش فارس، آنچه خواهيد خواند قصه، افسانه و يا قسمتي از يك فيلم ترسناك نخواهد بود. اين نوشته خاطرات يكي از سربازان حضرت روح الله است كه از روزهاي سخت اسارتش و شكنجه هايي كه توسط منافقين شده است گفته كه واقعا اگر نبود عشق به خدا نميشد زير اين عذابها لحظهاي تحمل كرد و سري را فاش نكرد.
*ما عدهاي از برادران ارتشي بوديم كه ماموريت بازگرداندن حدود چهل بدن مطهر و منور از شهداي عملياتهاي گذشته را داشتيم. در محور پيرانشهر در منطقه آلواتان بود كه افراد كومله يكي از تانكهاي ما را زدند، در همان هنگام كه ميخواستم خودم را از تانك بيرون بيندازم كتف راستم هدف تير آن كوردلان قرار گرفت و به همين صورت به اسارت افراد وحشي و خونخوار حزب كومله درآمدم.
اينكه ميگويم وحشي و خونخوار، غلو نيست. برايتان توضيح ميدهم اعمالي را كه اينها با اسيرانشان داشتند يك گرگ درنده گرسنه با شكارش ندارد. شما هر حيوان وحشي را كه در نظر بگيريد پس از يك شكار و شكم سيري، آرام ميشود و تا مدتي به كسي كاري ندارد اما باور كنيد اين از خدا بيخبران كارهايي ميكردند كه فكر ميكنم صهيونيستها هم از اين اعمال شرمشان بيايد.
حدود يك سال و چندي كه در دست آنها اسير بودم به انواع و اقسام و به هر مناسبتي شكنجه شدم. شما شكنجههايي را كه در زمان شاه ملعون توسط ساواك انجام ميگرفت شنيدهايد اما انگار هر چه تمدنها پيشرفت ميكند و ادعاهاي آزادي، در بوقهاي تبليغاتي گوش مردم دنيا را كَر ميكند، نوع شكنجهها و فشارها و قلدريها و بيرحميها هم پيشرفت ميكند. همان اول اسارت كه به پايگاه منتقل شدم، گفتند هيچ اطميناني در حفظ اينها نيست، به همين خاطر پاشنههاي هر دو پايم را با مته و دلر سوراخ كردند و برادران ديگر را هم نعل كوبيدند و با اراجيف و فحاشي بر اين عملشان شادماني ميكردند. بعد از 18 روز قرار شد ما را به سبك دموكراتيك و آزادانه!! محاكمه و دادگاهي كنند.
يادم ميآيد در يكي از عملياتها تعدادي اسير عراقي را از جبهه گيلان غرب آورده بودند، يكي از برادران، كمپوتي را كه تازه باز نموده بود به يكي از اسرا كه ابراز تشنگي كرد، داد و رويش را هم بوسيد. آن اسير مات و مبهوت مانده بود و از اين حركت نميدانست بايد تشكر كند يا از شرمندگي بميرد. از اين نمونهها شايد بسيار ديده و حتما شنيدهايد. نه اينكه بخواهم رفتارها را مقايسه كنم چون اصلا قابل قياس نيست ولي حد ايثار و گذشت را از يك طرف و كمال خشونت و بي رحمي و شقاوت را از طرف ديگر ديدن، خود مشخصه حقانيت هدف و مسير است. بدوش گرفتن مجروح اسير عراقي كجا و نعل زدن به پاشنه پا به خاطر فرار احتمالي كجا.
روز دادگاه رسيد، رئيس دادگاه، سرهنگ حقيقي را كه همان اوايل انقلاب فرار كرده بود شناختم و محاكمه بسيار سريع به انجام رسيد. چون جرم محكومين مشخص بود - دفاع از حقانيت اسلام و جمهوري آن و ندادن اطلاعات- و بالطبع حكم هم مشخص، عدهاي به اعدام فوري و بقيه هم به اعدام قسطي (يعني به تدريج) محكوم شديم. حكم ما كه اعداممان قسطي بود به صورت كشيدن ناخنها، بريدن گوشتهاي بازو و پاها، زدن توسط كابل، نوشتن شمارهاي انقلابي! توسط هويه برقي و آتش سيگار به سينه و پشت و ... و تمامي اينها بي چون و جرا اجراء ميشد. كه آثارش بخوبي به بدنم مشخص است.
يك بار كه ناخنهايم را ميكشيدند طاقتم تمام شده بود و ديگر ميخواستم اعتراف كنم و هر چه كه ميدانستم بگويم، اما يكي از برادران سپاهي كه با هم بوديم به نام برادر سعيد وكيلي، ميگفت ما فقط به خاطر خدا آمدهايم خود داوطلب شدهايم كه بياييم پس بيا شرمنده خدا و خلق او نشويم و لب به اعتراف باز نكنيم. سوره والعصر را برايم خواند و ترجمه كرد، آب سردي بود كه بر آتش بي طاقتم ريخته شد، پس از آن جريان بود كه سه تا ديگر از ناخنهايم را كشيدند و با نمك مرهم گذاشتند و پس از اينكه مقدار زيادي با كابل زدند باز براي به درد آوردن بيشتر بدنم در حضور ديگر برادران، مرا برهنه در ديگ پر از آب نمك انداختند و بيش از نيم ساعت وادارم كردند كه در آن بمانم و سپس براي عبرت ديگر برادران، مرا در سلولي عمومي انداختند.
فكر ميكردند من معدن تمامي اسرار ايران هستم. لذا از شكنجه بيشتري هم برخوردار ميشدم. البته بعد از هر شكنجه مدتي به مداوايم ميپرداختند آن هم نه به خاطر خود من و يا ديگران بلكه به خاطر اينكه يك مقداري از پوستم ترميم شود تا بتوانند مجددا شيوه تازهتري را اعمال كنند. شايد فكر كنيد اين چيزها را براي جلب احساسات و عواطف شما خوانندگان عزيز ميگويم اما اينها همه حقيقت محض است و دنيا بايد از اين همه پستي و رذالت و كثافتي كه دامنگيرش شده شرم نمايد و مناديان دروغين حقوق بشر بفهمند كه در اين منجلاب بيش از هر كسي خودشان غوطه ور و مورد تمسخر بشريتند. اينها را كه ميگويم تنها براي سنديت در تاريخ آيندهگان است. دنيا بشنود كه پاي گرفتن اعتراف از يك اسير، به وسيله تيغ موكت بري سينهاش را بريده و كليهاش را در ميآوردند.
و اين شكنجهها تنها براي من نبود هر كه مقاومت بيشتري داشت شكنجهاش بيشتر بود و اين اصلي از اصول حيوانيشان شده بود و اصل ديگر اينكه مردان بايد بجنگند و زنان اعتراف بگيرند. هر چه بيشتر فكر كني كه اساسا اعتقاد اينان بر چه مبنايي است كمتر به نتيجه ميرسي، آيا ماركسيستند؟ آيا نازيست يا فاشيستند؟ يا چنگيز و آتيلا و ديگر خونخواران سلف خود را اسوه قرار دادهاند؟ من شاهد جناياتي بودم كه گفتنش نيز مشمئز كننده و شرم آور است...
مرسوم است به ميمنت ازدواج نوجواني، جلو پايش قرباني ذبح شود. اين رسم را كومله نيز اجرا ميكرد با اين تفاوت كه قربانيها در اينجا جوانان اسير ايراني بود. چند نفر از ما را براي ديدن عروسي دختر يكي از سركردگان بردند پس از مراسم، آن عفريته گفت: بايد برايم قرباني كنيد تا به خانه شوهر بروم، دستور داده شد قربانيها را بياورند. شش نفر از مقاوم ترين بچههاي بسيج اصفهان را كه همه جوان بودند، آوردند و تك تك از پشت سر بريده شدند، اين برادران عزيز مانند مرغ سربريده پر پر ميزدند و آنها شادي و هلهله ميكردند. ولي آن بي انصاف باز هم تقاضاي قرباني كرد. مجددا شش سپاهي، چهار ارتشي و دو روحاني آورده شدند و از طرف اقوام و دوستان و آشنايان هديه شدند. آن عزيزان نيز چون ديگر برادران به فيض شهادت عظيمي رسيدند. من و عده ديگري از برادران را كه براي تماشا برده بودند به حالت بيهوشي و اغما به زندان برگرداندند ولي شنيديم تا پايان مراسم عروسي 16 نفر ديگر را هم در طي مراحل مختلف قرباني هوسراني شيطاني خود كرده بودند. ننگ و نفرين ابدي بر شما كه اگر تنها قانون جنگل را هم مبناي خود قرار ميداديد اينچنين حكم نميكرديد.