دکتر علیرضا مرندی رئیس فرهنگستان علوم پزشکی و نماینده مردم تهران در مجلس هشتم در گفت و گویی که آتی نیوز منتشر کرده به ذکر آخرین ارتباطات خود با میرحسین موسوی پرداخت و گفت:
صبح شنبه بعد از رای گیری همسرم با من تماس گرفت و گفت: مهندس موسوی مصاحبه ای کرده با یک هفته نامه خارجی. آیا این مصاحبه را دیده ای؟ مصاحبه را برای من پشت تلفن خواند. مهندس موسوی حرفهای خطرناکی زده بود از جمله آنکه "با تظاهرات گسترده خیابانی نظام را تحت فشار قرار می دهیم". یکشنبه؛ فردای آن روز مصاحبه را بردم پیش رییس مجلس و برای آقای لاریجانی قسمت هایی مصاحبه را خواندم و به ایشان مطلب را متذکر شدم که آقای موسوی حرفهای تندی زده است. وقتی داشتم این موضوع را به آقای لاریجانی میگفتم، آاقای رسایی هم این ماجرا را شنید. از جایگاه هیات رئیس که پایین آمدم و به سر جای خود برگشتم، آقای رسایی آمد و موبایلش را به من داد و گفت: «پشت خط، آقای فاتح است. از اعضای ستاد مهندس موسوی.
هر چه میگویم موسوی این حرفها را زده باور نمیکند، بیا خودت بهش بگو.» گوشی را گرفتم و داستان را برایش گفتم. گفت اینها حرفهای مهندس نیست، گفتم چه بهتر! حالا که این حرفهای آقای موسوی نیست برو و از قول من به مهندس سلام برسان و بگو زودتر این ماجرا را تکذیب کند، هم برای وجهه خودش خوب است، هم تو دهنی محکمی به این مجله دروغگو زده است.
آقای فاتح هم قرار شد برود و بگوید اما خبری نشد. برای مهندس موسوی نامه ای محبت آمیز نوشتم و همراه با یک کپی از مصاحبه برای ایشان فرستادم. نامه را به آقای تابش دادم تا به آقای موسوی برساند. فردای آن روز، تابش گفت نامه را تحویل مهندس دادم، اما باز هم خبری از تکذیب آن ماجرا نشد.
در همین ایام یک روز هم که خدمت معظم رهبری رفته بودم؛ داستان را برای ایشان تعریف کردم. حضرت آقا هم تا حدی انگلیسی میدانند، کمی هم من کمک کردم و گفتوگوی موسوی را برای ایشان خواندم. ایشان هم یک کپی از من گرفتند و برای خود نگه داشتند.
فردای بعد از نماز جمعه رهبری، موبایلم زنگ خورد. وقتی جواب دادم، فهمیدم صدای مهندس موسوی است. چند سالی بود که دیگر ایشان را ندیده بودیم، سلام و علیک کردیم. ایشان گفت:«مرندی! تو مرا ضد ولایت فقیه میدانی؟؛ چرا راه افتادی و آن مصاحبه را به همه نشان میدهی؟»
آن روز به میرحسین موسوی گفتم این مصاحبه شماست؟ گفت راوی، آمریکایی است. گفتم چرا تکذیب نمیکنی؟ چه فرصتی بهتر از این؟
ایشان گفت نه! من یک سایت داشتم که فیلتر شد. گفتم شما که پشت سرهم بیانیه میدهید، این را هم در بیانیهات بگو. گفت: نه! اگر برای من گفتوگوی خبری بگذارند ممکن است به این موضوع هم اشاره کنم. گفتم تازه ممکن است؟! این مسائل حمله به اصول است.
گفتم اگر تکذیب نمیکنید چرا زنگ زدی؟ گفت: «مرندی تو بهترین وزیر من بودی. من تو را متدین و متقی میدانم و گفتم این کار را نکنی. تو که مرا میشناسی، مطمئن باش من اگر به این نتیجه برسم که راهم اشتباه است برمیگردم.» قطع کردیم، من نامهای برای ایشان نوشتم و اتفاقا قبل از ارسال، به آقای بادمچیان که در مجلس در کنارم نشسته بود، دادم تا نامه را بخواند. بادامچیان به من معترض شد که چرا این قدر از روی دوستی و محبت آمیز برای موسوی نامه نوشتی و چرا این قدر در این نامه تواضع کردی؟ گفت تندتر حرف بزن. گفتم میخواهم اثر کند. واقعا امید به اثر داشتم.
اما متاسفانه هیچ خبری نشد و مهندس موسوی هر روز دورتر شد. در آن نامه نوشتم که: «مهندس! یک ساعت با خودت و خدای خودت خلوت کن. بدون آنکه کسی کنارت باشد. فکر کن به گذشته، امروز و آینده. آنوقت هر تصمیمی که گرفتی، بدون مشورت با دیگران انجام بده.». این نامه را هم آقای تابش دستی تحویل ایشان داد و باز هم فایده نکرد و آقای موسوی متاسفانه به راهی رفت که در مقابل ولایت، مردم و تمام آرمانهایی که برای آن خون داده شد ایستاد.