۱۸ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۱۸ آبان ۱۴۰۳ - ۱۹:۰۱
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۲۰۸۲۳۶
تاریخ انتشار: ۱۲:۰۴ - ۲۲-۰۱-۱۳۹۱
کد ۲۰۸۲۳۶
انتشار: ۱۲:۰۴ - ۲۲-۰۱-۱۳۹۱

محیط استراتژیک جدید اسرائیل

جرج فریدمن
 جرج فریدمن بنیانگذار و مدیرعامل موسسه اطلاعات و امنیت استراتفور در این مقاله به تشریح سومین فاز از استراتژی رژیم صهیونیستی برای حفظ بقای خود پرداخته است.
 
ترجمه : محمدرضا نوروزپور 

اسرائیل اکنون وارد سومین محیط استراتژیک خود می شود. تهدید دائمی "جنگ دولت با دولت" معرفه اولین آن بود که از زمان پیدایش کشور یهودی تا زمان انعقاد پیمان صلح با مصر طول کشید.
حاشیه امن، معرفه دومین محیط استراتژیک اسرائیل بود که تا همین اواخر ادامه داشت و متمرکز بر موضوع فلسطین، لبنان و ظهور اسلامگرایان تندروی سنی بود.
ظهور ایران به عنوان قدرتی منطقه ای و نیاز به تشکیل ائتلافی بین المللی برای رویارویی با آن، معرفه سومین محیط استراتژیک اسرائیل است.

مشکل استراتژیک بنیادی اسرائیل این است که منافع امنیت ملی آن چه از لحاظ صنعتی، جغرافیایی، جمعیت شناختی و چه از لحاظ اقتصادی از منابع ملی اش فزونی گرفته است. در خلال مرحله اول، اسرائیل به شدت به قدرت های خارجی وابسته بود – ابتدا اتحاد جماهیر شوروی، بعد فرانسه و نهایتا ایالات متحده آمریکا که یکی از منافع آن ارائه حمایت های نظامی به اسرائیل محسوب می شد.

در مرحله دوم تهدید فروکش کرد و اسرائیل اجازه یافت تا نسبتا آزادانه به موضوعات اصلی خود، از قبیل کنترل فلسطینی ها و بیرون آمدن از مشکلات لبنان بپردازد. وابستگی اسرائیل به قدرت های خارجی کاهش یافت، یعنی اسرائیل توانست گاه و بیگاه این قدرت ها را نادیده بگیرد.
در مرحله سوم وابستگی اسرائیل به قدرت های خارجی، خصوصا ایالات متحده شروع به افزایش کرده است و با این افزایش، ازادی عمل اسرائیل برای مانور دادن، رو به کاهش گذاشته است.

کنترل فلسطینی ها با مدیریت همسایگان

البته موضوع فلسطین، از آغاز پیدایش اسرائیل وجود داشته است. این موضوع به خودی خود تهدیدی حیاتی برای اسرائیل محسوب نمی شود چرا که فلسطینی ها قادر به تهدید بقای دولت اسرائیل نیستند.

 با این همه فلسطینی ها این توانایی را داشته اند که هزینه های سنگینی را به اشغال کرانه باختری و کنترل نوار غزه توسط اسرائیل، وارد کنند. آنها اسرائیلی ها را مجبور کردند تا جمعیت قابل توجه متخاصمی را با عملیات های دائمی و بسیار پرهزینه کنترل کنند و به کشورهایی که اسرائیل برای منافع جانبی و جهانی اش به آنها محتاج است، هزینه سیاسی بپردازند.

انشقاق میان فتح و حماس، تهدید فراگیر علیه اسرائیل را کاهش داد اما هزینه سیاسی را برای آنها بالابرد. این موضوع در زمستان سال 2009-2008 و در خلال عملیات "سرب گداخته" در غزه نمایان شد، جایی که حماس به هر دلیلی اسرائیل را تحریک به رویارویی کرد. پاسخ اسرائیل به اقدامات حماس، هزینه سنگینی برای دولت یهودی در اروپا، ترکیه و مناطق دیگر جهان به همراه داشت.

سوای ملاحظات ایدئولوژیک و مذهبی، اشغال سرزمین ها از لحاظ استراتژیک برای اسرائیل معنا دار است، چه اینکه اگر آنها عقب بکشند، حماس ممکن است تا اندازه ای نظامی شود که قادر به تهدید اسرائیل با حملات مستقیم یا آتش راکت و توپخانه شود.
بنابراین اسرائیل خود را مجبور به اشغالی می بیند که به منظور کنار آمدن با یک تهدید نظامی فرضی، هزینه های سیاسی چشمگیری برای آن به همراه دارد. اما درحال حاضر این تهدید به خاطر مدیریت روابط استراتژیک اسرائیل با دولت-ملت های همسایه اش فرضی محسوب می شود.

اسرائیل مدیریت معضل منطقه ای خود را بیش از اینکه بر پایه توازن قوا در منطقه بنا کند بر بهره برداری از تنش ها درمیان همسایگان بنا نهاده است تا از این طریق از تشکیل یک جبهه متحد نظامی علیه خود جلوگیری بعمل آورد.

در حال حاضر رژیم اردن هاشمی مدت هاست که در تنشی ریشه دار با فلسطینی ها، سوریه و مصر ناصری به سر می برد. برخلاف منازعه اسرائیل-اردن در 1967، اردن اسرائیل را به عنوان نگهبان امنیت ملی خود پذیرفته است.

پس از جنگ 1973 مصر یک معاهده صلح با اسرائیل امضا کرد که منطقه ای حائل را برای آنها در شبه جزیره سینا پدید آورد. تا آن زمان لبنان تغییر موضع خود را آغاز کرده بود آن هم نه بخاطر سیاست یک دولت رسمی، بلکه بیشتر به خاطر نبود یکپارچگی در دولت لبنان و پیدایش حضور سازمان آزادیبخش فلسطین در جنوب لبنان.

 اکنون با وجود سوریه ای که در هرج و مرج به سر می برد، اردنی که وابسته به اسرائیل است و مصری که همچنان سوای از دستاوردهای سیاسی اخیر اسلامگرایان، در معاهده صلح با اسرائیل به سر می برد، تنها لبنان است که تهدیدی علیه اسرائیل به حساب می آید و این تهدید ناچیز است.

بنابراین فلسطینی ها با کمبود حمایت های نظامی و سیاسی نمی توانند چالشی برای اسرائیل بحساب آیند. در عوض به این معنی است که نارضایتی سایر کشورها از سیاست های اسرائیل درقبال فلسطینی ها نیز خطر چندانی در پی نداشته است.

بسیار بعید است که کشورهای اروپایی که نسبت به سیاست های اسرائیل مخالف هستند، دست به اقدام قابل توجهی علیه آن بزنند. لذا از آنجا که مخالفت سیاسی نمی تواند به اقدام معنی داری ترجمه شود، اسرائیل می تواند در سطح بالاتری نسبت به فلسطینی ها خصومت روا دارد.

بنابراین مهم ترین نفع اسرائیل در ادامه انشقاق میان همسایگان و بی علاقگی آنها به درگیر شدن با اسرائیل نهفته است. از این منظر به انحاء گوناگون، نا آرامی در مصر و سوریه و ظهور منطقه ای ایران، چالشی جدی برای این استراتژی اسرائیل محسوب می شود.

مصر

مصر تهدیدی همیشگی برای اسرائیل است. این کشور جمعیت زیادی دارد و آنچنانکه در سال 1973 نشان داد قادر به انجام عملیات های پیچیده نظامی است.

اما مصر برای انجام آنچه در 1973 انجام داد، نیازمند به یک قدرت خارجی بود که نفعی در تهیه تجهیزات نظامی انبوه برای مصر و ارائه دیگر حمایت ها به این کشور می برد.
در سال 1973 این قدرت، اتحاد جماهیر شوروی بود، اما مصری ها پس از جنگ مجددا با اردوگاه آمریکا همپیمان شدند. از آنجایی که منبع اولیه تسلیحاتی آنها آمریکا شد، استفاده از تسلیحات نظامی نیز به شدت محتاج قطعات و ادوات و نیز مستشاران و پیمانکاران آمریکایی شد.

در چنین مرحله ای اگر قاهره با تغییر رژیم مواجه شده و حتی اگر با آمریکا بهم بزند هیچ قدرت خارجی قادر به ارائه خدمات نظامی به مصر نیست و یا آن را به مصلحت خود نخواهد دید.
نقض معاهده صلح اسرائیل-مصر نیز به تنهایی نمی تواند تهدیدی برای اسرائیل بوجود بیاورد. ایالات متحده آمریکا بعنوان ترمز توانایی های نظامی مصر عمل می کند و هیچ منبع جدیدی نمی تواند پا در میانی کند.
 حتی اگر یک منبع تازه ای هم ظهور کند، یک نسل طول می کشد تا مصری ها با کاربری موثر تسلیحات نظامی تازه آشنا شوند. در دراز مدت اما مصر همچنان یکی از مشکلات اسرائیل بقای خواهد ماند.

سوریه

سوال کنونی، آینده سوریه است. اسرائیل رابطه ای پیچیده و نه لزوما همیشه شفافی با دولت سوریه داشت. سوای از دشمنی های رسمی، هر دو منافع مشترکی در لبنان داشتند.

اسرائیل بعد از ناکامی هایش در دهه 80 نمی خواست لبنان را مدیریت کند، اما همچنان خواستار کنترل شدن لبنان – و خصوصا حزب الله – بود.
سوریه می خواست لبنان را به دلایل سیاسی و اقتصادی کنترل کند و مایل به دخالت اسرائیل در آنجا نبود. بنابراین یک همسازی کامل میان آنها ممکن شد، این همسازی زمانی که سازمان ملل سوریه را مجبور کرد تا از لبنان خارج شود، شروع به رنگ باختن کرد چرا که سبب شد تا حزب الله از کنترل سوریه خلاص شده و صحنه برای جنگ سال 2006 آماده شود.

اسرائیل همچنان رژیم علوی حاکم در سوریه را به یک رژیم سنی تند رو ترجیح می داد. در زمان حضور آمریکا در عراق، اسرائیل از ناحیه اسلامگرایان تندروی سنی تهدید می شد؛ منافع اسرائیل از ناحیه هرکسی که با این گروه های تندرو مخالفت می کرد تامین می شد.

امروز با خروج ایالات متحده از آمریکا و نفوذ گسترده ایران در آنجا، اسرائیل با انتخاب پیچیده ای مواجه است. اگر رژیم بشار اسد باقی بماند ( با بشار یا بدون بشار) ایران که یاور اصلی سوریه است، نفوذ بسیار بیشتری در این کشور به دست می آورد.

در نتیجه، حیطه نفوذی برای ایران پدید می آید که از غرب افغانستان آغاز و تا عراق، سوریه و از طریق حزب الله تا لبنان ادامه پیدا می کند و از ایران یک قدرت منطقه ای می سازد.
تبدیل شدن ایران به یک قدرت منطقه ای خطرات بسیار جدی برای اسرائیل فراهم می کند.

برهمین اساس اسرائیل درباره حمایت از رژیم اسد تغییر عقیده داده و خواهان رفتن او از قدرت به نحوی شده است که یک دولت سنی ضد ایرانی جای او را بگیرد با این شرط که دولت جدید در کنترل اسلامگرایان تندرو نباشد.

در اینجا ما به محدودیت های قدرت اسرائیل بر می خوریم، چرا که هرچه در سوریه اتفاق می افتد، خارج از کنترل اسرائیل است. آنهایی که ممکن است نفوذی در روند رویدادها داشته باشند سوای ایران، کشورهای ترکیه و عربستان سعودی هستند اما هر دوی آنها در اقدامات خود بسیار محتاط شده اند و هیچ دولتی مانند آنها نسبت به نیاز های آمریکا حساسیت ندارد.

آمریکا بعنوان متحد اصلی اسرائیل، نفوذ کمی در سوریه دارد، خصوصا اینکه محتمل است این، مخالفت روسیه و تا اندازه ای چین با تلاش های آمریکا باشد که آینده سوریه را رقم بزند.

سوریه حتی بیشتر از مصر یک تهدید آشکار برای اسرائیل به حساب می آید نه بخودی خود بلکه به خاطر اینکه می تواند قدرت دورتری چون ایران را به عرصه بیاورد. به همان اندازه مهم اینکه سوریه می تواند ثبات منطقه را با تغییر آرایش سیاسی لبنان یا بهم ریختن اردن به خطر بیندازد.

تنها جنبه مثبت موجود برای اسرائیل این است که ارتش ایران احتمالا قادر نخواهد بود نیروهای قابل توجهی را تا سال ها به فراتر از مرزهای خود گسیل دارد. ساده اینکه ایران فاقد توانمندی های فرماندهی یا لجستیکی برای چنین عملیاتی است. اما دست یافتن به این توانمندی ها تنها موضوع زمان است.
البته اسرائیل می تواند در سوریه جنگی به راه بیندازد. اما وارد چالش اشغال سوریه شدن ، چالشی که اسرائیل با فلسطینی ها دارد را تحت تاثیر قرار خواهد داد. در سوی دیگر معادله، حضور ایران در سوریه می تواند فارغ از تنش های شیعی و سنی وضعیت کرانه باختری را دگرگون کند.

به طور فرضی ایالات متحده آمریکا و اروپایی ها، می توانستند با الهام از الگوی لیبی وارد عمل شده و سوریه را مدیریت کنند. اما در لیبی که کشوری به مراتب کم جمعیت تر است یک جنگ هفت ماهه در جریان بود. بسیار نامحتمل است که آنها چنین اقدامی در سوریه بکنند، و اگر می کردند به این خاطر نبود که اسرائیل به آنها نیاز داشته که این کار را بکنند و این عمق ضعف استراتژیک اسرائیل را به نمایش می گذارد.

در مواجهه با سوریه و ظهور نفوذ ایرانی در آنجا، اسرائیل به تنهایی قادر به مدیریت موقعیت نیست. اسرائیل باید بگذارد قدرت های خارجی به نیابت از آن مداخله کنند و از آنجا که فرایند مداخله، چالش های سیاسی و نظامی به همراه دارد، حامی اسرائیل، یعنی آمریکا حاضر به قبول آنها نیست.

دانستن این موضوع خیلی مهم است که اسرائیل بعد از دوره ای طولانی که در آن قادر به مدیریت موضوعات امنیت ملی خود بود اکنون مجددا وارد مرحله ای می شود که بدون حمایت خارجی قادر به انجام آن نیست.
در اینجاست که سیاست اسرائیل درباره فلسطینی ها خصوصا در اروپا، خدشه دار می شود جایی که هرگونه دخالتی به نفع منافع اسرائیل با نیروهای سیاسی بومی اروپایی دچار تضاد می شود. در ایالات متحده آمریکا جایی که مشکل اسرائیلی – فلسطینی تاثیر اندکی دارد، به وضوح تمایلی برای مداخله در یک کشور مسلمان دیگر وجود ندارد خصوصا وقتی که پای متحدان اروپایی هم در میان نباشد.

ایران

همه چیز درباره ایران در گرو موضوع سلاح های هسته ای آن است. از نگاه ما همانگونه که پیشتر گفته ایم، ایرانی ها به یک آزمایش کنترل شده زیرزمینی بسیار نزدیک تر شده اند تا یک سلاح قابل ارائه هسته ای.

مشکل اسرائیل این است که ایران در حال ظهور کردن در منطقه به عنوان کشوری "در آستانه یک تحول استراتژیک" است. این حس که ایران در حال قدعلم کردن به عنوان یک قدرت هسته ای است ، در آن واحد هم موقعیت ایران را ارتقاء می دهد و هم باعث کاهش تمایل هرکسی برای انجام کاری درباره آن می شود.

 اسرائیل در حال بکارگیری جنگ روانی علیه ایران است، اما در عین حال با یک مشکل اساسی روبروست: هرچقدر ایران موقعیت خود در خاور میانه را مستحکم کند و به یک سلاح نزدیک تر شود به همان میزان کشورهای بیشتری در خارج از منطقه مجبور به همسازی و همسویی خود با ایران خواهند بود و این موضوع اسرائیل را آسیب پذیر می کند.

کار چندانی درباره سوریه از دست اسرائیل بر نمی آید، اما یک حمله موفقیت آمیز به تاسیسات اتمی ایران می تواند اعتبار ایران در برهه کنونی را که اسرائیل به شدت محتاج انجام دادن کاری درباره ان است ،خدشه دار کند.

در اینجا بار دیگر اسرائیل با مشکل استراتژیک خود روبروست. اسرائیل ممکن است بتواند حمله موثری علیه ایران انجام دهد و البته صرفا اگر همانگونه که پیشبینی می شود کشوری مانند آذربایجان تسهیلاتی از جمله حریم هوایی خود را در اختیار او بگذارد، اما حتی با وجود چنین کمکی، نیروی هوایی اسرائیل نسبتا کوچک است به این معنی که هیچ تضمینی برای موفقیت در اختیار نیست.

 از سوی دیگر اسرائیل نمی تواند بدون اطلاع و تایید آمریکایی ها دست به چنین حمله ای بزند. آمریکایی ها با استفاده از ابزارهای اطلاعاتی خود از هرگونه برنامه حمله اسرائیل به ایران مطلع خواهند شد. پنهان کردن چنین حمله ای چه از آمریکایی ها و چه از روس ها سوای مشکل بودن می تواند خطراتی را برای اسرائیل در بر داشته باشد.

مهم تر اینکه اسرائیل نمی تواند بدون اجازه آمریکا به ایران حمله کند چرا که اسرائیل نمی تواند تضمین کند که ایرانی ها تنگه هرمز را نخواهند بست.
تنها ایالات متحده آمریکا است که می تواند به مانع شدن از اقدام ایرانی ها در این خصوص شود امیدوار باشد و ایالات متحده برای انجام این کار نیازمند آغاز درگیری به منظور از بین بردن توان مین گذاری ایرانی ها پیش از اولین حمله هوایی اسرائیل است.

 با فرض اینکه اسرائیل برای حفظ امنیت ملی خود وابسته به آمریکاست، تصمیم به حمله باید مشترکاً اتخاذ شود. یک حمله هماهنگ نشده توسط اسرائیل تنها زمانی ممکن است که اسرائیل بخواهد عامل هرج و مرج اقتصاد جهانی شناخته شود.

مشکل استراتژیک اسرائیل این است که باید استراتژی خود را با ایالات متحده آمریکا و با هرکسی که آمریکا آن را برای امنیت ملی خود حیاتی می داند مانند سعودی ها، هماهنگ کند. اما ایالات متحده آمریکا منافعی فراتر از اسرائیل دارد، از این رو اسرائیل همواره محبوس در منافع چندگانه و متنوع حامی خود قرار دارد. این موضوع باعث می شود که حیطه عمل اسرائیل درست مانند حیطه عمل نیروی هوائیش، به شدت محدود شود.

از زمان معاهده صلحش با مصر، وابستگی اسرائیل به خارجی ها کم شد. به طور مثال اسرائیل می تواند درباره موضوعاتی مانند شهرک سازی ها، بی توجه به نظر آمریکایی ها راسا عمل کند. این دوران در حال پایان است و زمانی که کاملا به پایان برسد، آن وقت اسرائیل خواهد توانست راه خود را از حامی اش جدا کرده و هزینه های آن را نیز بپردازد. مردم اغلب هر اختلافی میان اسرائیل و آمریکا را در قالب روابط شخصی رئیس جمهور آمریکا باراک اوباما و نخست وزیر اسرائیل بنیامین نتانیاهو ارزیابی می کنند اما این اشتباه است. نا آرامی در مصر و سوریه و قد افراشتن ایران است که یک واقعیت استراتژیک جدید را برای اسرائیل پدید آورده است.
ارسال به دوستان