برهان؛ رضا نساجی - «بهار عربی» عنوانی است که رسانههای عربی و غربی به رخدادهای خاورمیانه اختصاص دادهاند
تا تعبیر «بیداری اسلامی» را تحت الشعاع قرار دهند. اما خاستگاه این واژه
چیست؟ ما به ازای خارجی آن در گذشته چه بوده و چه سرنوشتی را در پی داشته
است؟ و آیا این سرنوشت در انقلابهای مردمی منطقه هم تکرار خواهد شد؟ اینها پرسشهایی است که قصد داریم در این مجال به آن پاسخ دهیم، البته با یادآوری تجربهی تلخ بهارهای اروپای شرقی (و بهتر بگوییم بلوک شرق) که همگی سرنوشت مرگباری داشتهاند.
بهار بوداپست
با
مرگ «جوزف استالین»(1878- 1953م.)، رهبر سفاک شوروی، موجی از امیدواری در
اتحاد شوروی و کشورهای اروپای شرقی که پس از جنگ جهانی دوم رژیم کمونیستی
به آنها تحمیل شده بود، به راه افتاد. اولین موج اعتراضهای مردم در لهستان بود، جایی که روز 21 اکتبر 1956م.، اعتراضهای مردم به پیروزی رسید و آنها
توانستند «گومولکا» رهبر اصلاح طلب خود را به قدرت بازگردانند. 2 روز بعد
ساکنان شهر بوداپست، پایتخت مجارستان، دست به تظاهرات گستردهای بر ضد دولت کمونیستی و دست نشاندهی
اتحاد جماهیر شوروی «ارنو گرو» زدند. چند روز پیش از این، «ارنو گرو»،
دبیر کل حزب کمونیست مجارستان دستور تیراندازی به سوی دانشجویان معترض را
در شهر بوداپست صادر کرده بود. تظاهرات انبوه مردم به سرعت به یک قیام
عمومی تبدیل شد و مردم خشمگین و به ستوه آمده، تمامی نمادهای حکومت
کمونیستی را نابود کردند. مجارها خواستار بازگشت نخست وزیر سابق، «ایمره
ناگی»(7 ژوئن 1896– 16 ژوئن 1958م.) شدند که یک کمونیست میانه رو بود و در
سال 1955م. و به دلیل افشای زود هنگام جنایات استالین، از کار برکنار شده
بود.
ارتش اشغالگر شوروی با بیمیلی
قصد مداخله در تظاهرات بوداپست را داشت اما در 27 اکتبر از شهر بوداپست
عقب نشینی کرد. «یوری آندروپف»، سفیر وقت شوروی در مجارستان و حاکم واقعی
این کشور با بازگشت ایمره ناگی به قدرت موافقت کرد.(1)
ایمره ناگی به سرعت تحت تأثیر هیجان عمومی، یک دولت ائتلافی تشکیل داد و خروج مجارستان از پیمان «ورشو» را اعلام کرد. همچنین مقامهای دولتی دستور برچیده شدن سیمهای خاردار در مرز با اتریش (تنها کشور همسایهی خارج از بلوک شرق) را دادند. این اقدامها
فراتر از تحمل شوروی بود، بنابراین در روز 4 نوامبر، نیروهای ارتش سرخ به
بوداپست بازگشته و پس از اشغال آن، قیام کنندگان را با بیرحمی
سرکوب کردند. در سایر مناطق مجارستان هم نبردهای مردمی با نیروهای اشغالگر
شوروی دو هفته ادامه یافت و سرانجام با مرگ حدود 200 هزار نفر از مردم این
کشور و تبعید دهها هزار نفر دیگر به اردوگاههای سیبری، پایان یافت. حدود 160 هزار نفر هم به بلوک غرب پناهنده شدند. بدین ترتیب، دورهی
قیام و آزادی مجارستان موسوم به «بهار بوداپست»، فقط 13 روز طول کشید.
البته این تعبیر پس از ماجرای غم انگیز قیام مردم چکسلواکی که غربیها آن را «بهار پراگ» نامیده بودند، به قیام مجارستان هم داده شد.
در جریان قیام مردم بوداپست، ایستگاه «رادیو آزاد اروپا» که توسط سازمان جاسوسی آمریکا، «سیا» اداره میشد، بیوقفه به تشویق قیام مجارها میپرداخت و به آنها اطمینان میداد در صورت مداخلهی نظامی شوروی، ارتشهای غربی به کمک آنها خواهند شتافت. با این حال، هنگام حملهی ارتش شوروی و قتل عام مردم بوداپست و سایر نقاط مجارستان، غرب فقط یک نظارهگر
بود. ناگی در روز یکم نوامبر، از غرب تقاضای کمک به مجارستان کرد، اما
پاسخی دریافت نکرد و از این رو به همراه یارانش به سفارتخانهی
یوگسلاوی - که دولتی مستقل در مقابل بلوک شرق و غرب به رهبری ژنرال «وسیپ
بروز تیتو» داشت- پناه برد. ناگی در 22 نوامبر دستگیر و به جرم «خیانت به
حزب کمونیست» و نقشش در قیامهای ضد اتحاد جماهیر
شوروی، به همراه 7 نفر از دستیارانش در دادگاهی مخفی محاکمه شد. سرانجام وی
به همراه «پال مالتر»، وزیر دفاع و «میکلوش گیمش»، روزنامه نگار سرشناس
مجاری، در ژوئن سال 1958م. تیرباران شدند.
مردم مجارستان که انتظار حمایت غرب از قیامشان را داشتند، در پایان این ماجرای خون بار پی بردند که غرب از آنان حمایت نمیکند و سیاست آمریکا سکوت در برابر فجایع شوروی است تا بدین وسیله شوروی و پیمان ورشو در اذهان جهانیان منفور شود. نفرتی که میبایست مردم مجارستان، هزینهاش را میدادند.
بهار پراگ
«بهار پراگ» به دورهای از گسترش آزادیهای فردی و اجتماعی در چکسلواکی (از 5 ژانویه تا 20 اوت 1968م.) اطلاق میشود که در نهایت وقتی به پایان رسید که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به همراه متحدینش در پیمان ورشو (به غیر
از رومانی) به چکسلواکی حمله و دولت اصلاح طلب «الکساندر دوبچک» را برکنار
کردند. برخلاف ایمره ناگی که بلافاصله اعدام شد، دوبچک 4 روز پس از سقوط
کشورش، از بازداشتگاه خود در اوکراین به کاخ کرملین منتقل شد و «لئونید
برژنف» رهبر وقت شوروی با تهدید و تطمیع توانست او را قانع سازد که به
انجام وظایف خود در مقام دبیر کلی حزب کمونیست چکسلواکی ادامه دهد که البته
مقامی ظاهری بود و پس از مدتی از آن مقام هم برکنار شد.(2)
بعد از این حوادث بود که اصطلاح «بهار پراگ» را در آغاز رسانههای غربی ابداع کردند و پس از این که
این واقعه در سراسر جهان شناخته شد، این اصطلاح به مرور در میان تمامی
مردم جهان جا افتاد و در نهایت توسط مردم چک هم پذیرفته شد. رمان «سَبُکی
تحملناپذیر هستی» (1984م.) «میلان کوندرا»، به همین دوران اشاره دارد.(3)
شخصیت اصلی رمان، با نام «توماس» جراحی معروف است که انتقاداتش به کمونیستهای حاکم بر چک، موجب بیکار شدنش میشود.
اصلاحات اقتصادی، اعادهی حیثیت از قربانیان، سرکوبهای سیاسی، آزادی مطبوعات و ایجاد فضای بحث و گفتوگو را میتوان مهمترین برنامههای اصلاحی دوبچک در چکسلواکی برشمرد که با وجود روش و شیوهی آرام و مسالمت جویانهی وی، از سوی مسکو تحمل نشد. دورهی آزادی سیاسی در چکسلواکی در شامگاه 20 اوت 1968م.، وقتیکه 200 تا 600 هزار سرباز پیمان ورشو و 7-5 هزار تانک کشور را تصرف کردند، به پایان رسید. این در حالی بود که بیشتر ارتش چکسلواکی - یعنی 11 لشکر از 12 لشکر آن- که فرمانهای پنهانی از پیمان ورشو دریافت میکردند، در مرز آلمان غربی به حالت آماده باش قرار گرفته بودند تا مبادا مقابلهای از سوی کشورهای بلوک غرب صورت گیرد که البته هرگز رخ نداد.(4) سیاستی
که اتحاد شوروی برای تحمیل کردن دولتهای مشابه شوروی در میان اقمارش در
پیش گرفت با عنوان «دکترینِ برژنف» یا «اصل حاکمیت محدود»، شناخته میشود که
تا سال 1989م. که «میخائیل گورباچف» آن را رد کرد، استمرار داشت.
دکترین
برژنف در واقع عنوانی برای جملهای است که لئونید برژنف پس از پایان دادن
به بهار پراگ در جریان کنفرانس براتیسلاوا آن را مطرح ساخت: «هرگاه
سوسیالیسم در یک کشور سوسیالیستی در معرض تهدید باشد حفظ و دفاع از ارزشهای
سوسیالیسم در آن کشور به عهدهی سایر کشورهای سوسیالیست است.»(5)چنین گفته بود: «هرگاه ارتش سرخ وارد منطقهای شود، دیگر از آن خارج نخواهد شد.» (6) برژنف همسیاستی که اتحاد شوروی برای تحمیل کردن دولتهای مشابه شوروی در میان اقمارش در پیش گرفت با عنوان «دکترینِ برژنف» یا «اصل حاکمیت محدود»، شناخته میشود که تا سال 1989م. که «میخائیل گورباچف» آن را رد کرد، استمرار داشت. دکترین برژنف در واقع عنوانی برای جملهای
است که لئونید برژنف پس از پایان دادن به بهار پراگ در جریان کنفرانس
براتیسلاوا آن را مطرح ساخت: «هرگاه سوسیالیسم در یک کشور سوسیالیستی در
معرض تهدید باشد حفظ و دفاع از ارزشهای سوسیالیسم در آن کشور به عهدهی سایر کشورهای سوسیالیست است.»
اما در مقابل دخالت مستقیم شوروی و پیمان ورشو، بلوک غرب و در رأس آن آمریکا، به دلیل احتمال بروز جنگ هستهای
میان بلوک غرب و شرق، صرفاً به اعتراض لفظی به این رویداد بسنده کردند و
در عمل کاری انجام ندادند. از این رو جنگ سرد شامل نبرد رسانهای و مسابقهی تسلیحاتی، همچنان
ادامه دارد؛ گویی که هیچ اتفاق خاصی در چکسلواکی رخ نداده است. این در
حالی بود که بعد از پایان غم بار بهار پراگ، سیل وسیعی از مردم چک به
کشورهای بلوک غرب مهاجرت کردند. ارقام نمایانگر پناهندگی آنی 70٬000 نفر و
در مجموع مهاجرت 300٬000 نفر از مردم این جمهوری بود که عموماً شامل
متخصصین و افراد تحصیلکرده میشد.
ترس از مسکو و این که آمریکا همیشه دروغ میگوید
سومین دلیلی که برای عدم مداخلهی بلوک غرب در حمایت از بهار بوداپست ارایه میشود،
این است که غرب در آن زمان بیش از این که دلش برای مجارستان بسوزد، نگران
موجودیت اسراییل بود. همزمان با بهار بوداپست، «جمال عبدالناصر» رییس جمهور
چپگرا و ناسیونالیست مصر، کانال سوئز را ملی
اعلام کرده بود و از این رو فرانسه و انگلیس (آشکارا و آمریکا در پشت پرده)
به کمک اسراییل شتافته بودند تا کانال سوئز را تصرف کنند. البته در آن
ماجرا هم زور شوروی بر بلوک غرب چربید، چرا که به محض تهدید شوروی به دخالت
در جنگ به نفع حکومت چپگرای عبدالناصر، غرب از آن معرکه هم کوتاه آمد.
قیام
خونین بوداپست، آخرین خیانت غرب به مردمان جمهوریهای بلوک شرق نبود. حتی
پس از فروپاشی شوروی هم غرب و به ویژه آمریکا هر جا این کشورها را بر ضد
روسیه تحریک کرده، در مقابل تهدیدهای جدّی مسکو عقب نشسته و پشت آنان را
خالی کرده است. آخرین نمونهی این ماجرا زمانی بود که روسیه با حمله به
گرجستان به بهانهی دفاع از استقلال جمهوریهای خودمختار اوستیای جنوبی و
آبخازیا، ضرب شست جدّی به انقلابهای رنگین دست ساختهی آمریکا نشان داد و
ثابت کرد که آمریکا در عمل حمایتی از دموکراسیهای غربگرا نخواهد داشت.(7)در مرداد ۱۳۸۷ و همزمان با بازیهای المپیک تابستانی 2008م. پکن، وقتی ارتش گرجستان به پشتوانهی
حمایت آمریکا از دولت برآمده از انقلاب مخملین «میخاییل ساکاشویلی»، برای
بازگرداندن اوستیای جنوبی به خاک خود به این منطقه یورش برد، روسیه، واکنش
شدیدی نشان داد و ضمن حمله به گرجستان و عقب راندن ارتش گرجستان از این
مناطق، دو منطقهی آبخازیا و اوستیای جنوبی را مستقل اعلام کرد.
در آن ماجرا هم آمریکا تنها نظارهگر بود و هیچ حمایتی از دوستان مخملی خود در گرجستان نکرد. در مرداد قیام خونین بوداپست، آخرین خیانت غرب به مردمان جمهوریهای
بلوک شرق نبود. حتی پس از فروپاشی شوروی هم غرب و به ویژه آمریکا هر جا
این کشورها را بر ضد روسیه تحریک کرده، در مقابل تهدیدهای جدّی مسکو عقب
نشسته و پشت آنان را خالی کرده است. آخرین نمونهی این ماجرا زمانی بود که روسیه با حمله به گرجستان به بهانهی دفاع از استقلال جمهوریهای خودمختار اوستیای جنوبی و آبخازیا، ضرب شست جدّی به انقلابهای رنگین دست ساختهی آمریکا نشان داد و ثابت کرد که آمریکا در عمل حمایتی از دموکراسیهای غربگرا نخواهد داشت.
بهار پکن
یک دهه بعد از رخدادهای پراگ، دورهای
مشابه از آزادی سیاسی در چین به وجود آمد که آن را «بهار پکن» نامیدند.
البته باز هم آمریکا در شروع این بهار سیاسی هیچ نقشی نداشت، همچنان که در پایان آن نیز نقشی بر عهده داشت.در دورهی رهبری «زائوزیانگ» بر حزب کمونیست چین، اصلاحاتی آغاز شد و دولت مردان کم کم از تصفیههای سیاسی و سرکوبهای دورهی موسوم به «انقلاب فرهنگی» عقبنشینی میکردند.
در حقیقت یک سلسله ابتکارات به رهبری «دنگ شیائو پنگ» اعمال شد، از جمله
این که در این دوره از قربانیان و آسیب دیدگان انقلاب فرهنگی دلجویی گردید.
وی در فاصلهی سالهای
1979 تا 1984م. روابط چین را با آمریکا، ژاپن و انگلیس ترمیم و اعتماد بلوک
غرب را جلب کرد. آسودگی خاطری که وی در داخل و خارج چین به دست آورد، راه
را برای اعلام آشکار و رسمی اصلاحات اقتصادی هموار کرد. این در حالی بود که
چین در دوران حکومت «مائو» و جانشینانش به تدریج با تمامی کشورهای جهان
قطع رابطه کرده بود، به طوری که در هنگام انقلاب فرهنگی تقریباً هیچ
نمایندگی دایم سیاسی در پکن نبود و چین تنها یک کنسولگری فعال در مصر داشت.
اما وقتی مردم و به ویژه دانشجویان در سال 1978م. به خیابانها آمدند تا در تظاهراتی مسالمتآمیز درخواست آزادی، دولت پاسخگو و پایان فساد را مطرح کنند، «بهار پکن» به پایان رسید.
در
ابتدا دولت اجازه داد تا این تظاهرات برگزار شود، اما این وضعیت چندان
ادامه نیافت. صبح روز 4 ژوئن دولت چین تغییر مسیر داد و ارتش را برای سرکوب
این تظاهرات به میدان «تیان آن من» پکن فرستاد. در این درگیری صدها نفر کشته شدند و بهار پکن به آخر رسید. گفته میشود تا 3 هزار نفر در آن اعتراضها کشته شدهاند. همچنین زائوزیانگ،
رهبر وقت حزب کمونیست چین هم به خاطر همدردی با تظاهرات کنندگان آن زمان،
از مقام خود برکنار شد. این در شرایطی بود که غرب تنها نظارهگر افول یک بهار سیاسی دیگر در بلوک شرق بود.
بهار تهران
«خسرو معتضد»، صاحب نظر در تاریخ معاصر ایران، کتابی در دست انتشار دارد با عنوان «بهار تهران» که در آن این گزاره را مطرح میکند که دوران نخست وزیری دکتر «علی امینی» (41-1340) را به جهت گشایش نسبی سیاسی آن مقطع از دیکتاتوری «محمدرضا پهلوی»، میتوان «بهار تهران» نامید. اگر این تعبیر را بپذیریم، باید گفت این دوره تنها دورهای
است که آمریکا راساً در گشایش نسبی و ایجاد بهار سیاسی در یک کشور مؤثر
بوده است. چرا که دکتر علی امینی مجدی، صرفاً با حمایت دولت دموکرات «جان
اف کندی» در آمریکا در سال 1340 به سمت نخست وزیری منصوب شد.
«بهار تهران» شامل مجموعه اصلاحات سیاسی شبه لیبرالی (آزادی فعالیت احزاب سیاسی از جمله جبههی ملی) و اقتصادی شبه سوسیالیستی (اصلاحات ارضی) و همچنین تلاش برای اصلاح بودجه و مبارزه با فساد دولتی بود. کوششهای او در کاهش نقش شاه در ادارهی
امور کشور اگر چه در آغاز با حمایت بخشی از دستگاه ریاست جمهوری آمریکا،
همراه بود، اما خیلی زود با مقاومت و مخالفت محمدرضا شاه پهلوی روبهرو شد. پس از آن که محمدرضا شخصاً به آمریکا سفر و توافق دموکراتها را برای نوکری بلاواسطه جلب کرد، آنها
هم امینی را قربانی کردند. از طرف دیگر امینی هیچ گاه نتوانست اعتماد
نیروهای مخالف شاه را جلب کند و از این رو پس از ناامیدی از همراهی جبههی ملی مجبور به کنارهگیری شد. بدین ترتیب تنها بهار سیاسی زاییدهی دولت آمریکا هم توسط خود آنها، به زمستان بدل شد.
آیا تجربهی بهارهای سیاسی در خاورمیانه تکرار میشود؟
تجربهی بهارهای سیاسی بلوک شرق همگی نشان دهندهی خیانت غرب و به ویژه آمریکا به جنبشهای مردمی است که هزینههای انسانی بسیاری در پی داشته است. همچنین بهار تهران را باید نماد دیگری از دورویی آمریکا در زمینهی گسترش آزادی و دموکراسی در جهان دانست. با درک این که این تجربهها همگی با شکست روبهرو شدهاند، حال جای بسی تأسف و تأثر است که برخی، انقلابهای مردمی و اسلامی منطقه را با عنوان «بهار عربی» میخوانند. چه دلیلی وجود دارد که این انقلابها را که تا کنون در سه مرحله با موفقیت روبهرو شدهاند، با جنبشهای کوتاه مدت دوران جنگ سرد مقایسه کنیم که همگی در سکوت کامل غرب با ناکامی و شکست به پایان رسیدهاند؟
آیا غرب قصد پشت کردن به این انقلابها و به انحراف کشیدن سه انقلاب موفق تا به این جا و همچنین چراغ سبز نشان دادن به دیکتاتورهای بحرین، عربستان، یمن و اردن را دارد تا این انقلابها هم ناکام بمانند ولو با کشتار گستردهی مردم؟ این مسأله هیچ بعید نیست، بنابراین همچنان که رهبر انقلاب اسلامی ایران در دو مرحله در خطبههای نماز جمعهی خود با زبان عربی خطاب به برادران مسلمان عرب هشدارهای لازم را مطرح فرمودند، ملتهای مسلمان خاورمیانه میبایست هوشیاری بیشتری به خرج دهند.(*)
پینوشتها:
[1].
«یوری آندروپف» پاداش سرکوب مجارستان را زمانی دریافت کرد که در سال
1967م. به ریاست سازمان «ک.گ.ب» منصوب شد. 5 سال بعد (1982م.) وی رهبر
شوروی گردید.
[2]. دوبچک مشروط به خروج نیروهای نظامی
ورشو و موافقت برژنف مبنی بر خروج نیروها به محض عادی شدن اوضاع، به کشورش
برگردانده شد. روند عادی شدن اوضاع در چکسلواکی تا اوایل سال 1969م. به
درازا انجامید تا این که در روز 17 آوریل 1969م. دوبچک از سمت دبیرکلی حزب
کمونیست چکسلواکی برکنار شد. دوبچک در ابتدا به سمت سفیر چکسلواکی در
آنکارا تعیین گردید ولی پس از چند ماه به پراگ احضار و به کارمندی ساده یک
شرکت تعاونی کشاورزی در یکی از شهرهای چکسلواکی تنزل رتبه یافت.
[3]. این رمان با عنوان «بار هستی» به فارسی ترجمه شده است. ترجمهی نخست به قلم«پرویز همایونپور» سال 1365 از سوی نشر گفتار منتشر شده و چاپ دیگر آن در نشر قطره بیستودو بار تکرار شده است.
[4]. هجوم شوروی به چکسلواکی در آستانهی کنگرهی حزب کمونیست چکسلواکی صورت گرفت. اعضای حزب در نهایت در یک کارخانه، کنگره را برگزار کردند و بر برنامهی اصلاحات صحه گذاشتند. اما حملهی شوروی و پیامدهای ناشی از آن، عملاً ارزش وجودی این کنگره را از بین برد و آن را بیهوده ساخت.
[5]. به همین دلیل، ایمره ناگی بیم آن داشت که ادامهی حضور در پیمان ورشو مجارستان را در جنایتهای شوروی سهیم سازد. دخالتهای نظامی پیمان ورشو در کشورهای عضو پیمان را باید به دخالتهای نظامی عربستان و دیگر کشورهای عضو پیمان همکاری خلیج، در بحرین مقایسه کرد. آنها هم به بهانهی حمایت از یکدیگر در سرکوب قیامهای مردمی تشریک مساعی دارند.
[6]. این سیاست هم با شکست خفت بار نیروهای شوروی در افغانستان باطل شد.
[7]. از زمان استقلال گرجستان در سال 1370 (1991م.)، گرجستان بر سر جمهوریهای خودمختار اوستیای جنوبی و آبخازیا با روسیه اختلاف داشت، چرا که روسیه اجازه نمیداد
که گرجستان، حاکمیت خود را در این دو منطقه اعمال کند. ولی به دلیل ضعف
گرجستان و نیز نزدیکی دولت وقت - به ویژه شخص «شواردنادزه» نخستین رییس
جمهور گرجستان که قبلاً وزیر خارجهی پیشین شوروی بود- به روسیه، این کشور تن به مصالحه با روسیه داد و پذیرفت که در امور جمهوریهای
خودمختار اوستیای جنوبی و آبخازیا دخالت نکند و با حضور نیروهای روسی در
این دو منطقه مخالفتی نداشته باشد. اما پس از انقلاب «گل رز» در سال 1382
در گرجستان که با پشتیبانی آمریکا صورت گرفت و منجر به برکناری دولت متمایل
به روسیه و روی کارآمدن دولت غربگرای «میخاییل ساکاشویلی» شد، این کشور به پشتوانهی حمایتهای غرب بر آن شد تا این دو منطقه را در کنترل خود بگیرد که با دخالت نظامی روسیه مجبور به عقب نشینی شد.(*)
منابع:
1 ـ روایت دست اول از بهار پراگ: آخرین پیشنهاد: «خاطرات الکساندر دوبچک»، محمد صادقی، روزنامهی شرق، شمارهی 1173، تاریخ 10 بهمن 89، ص 20
2 ـ توسط شوروی به خزان تبدیل شد، بهار 13 روزهی بوداپست، بهرام افتخاری، جام جم آنلاین، تاریخ 30 مهر 1389
3 ـ پشت دروازههای المپیک، مهری حقانی، روزنامهی ایران، تاریخ 1 شهریور 1388
4 ـ چین بعد از تیانآنمن، همشهری آنلاین، تاریخ 18 خرداد 1388، به نقل از: ریزن آنلاین، 4 ژوئن 2009م.، ترجمهی نیلوفر قدیری
*رضا نساجی؛ کارشناس مسایل بینالملل