به گزارش مهر، کوچه آنقدر در سکوت فرو رفته که از بعضی خانههایی
که پنجره آشپزخانه شان باز است صدای شستن ظرفهای ناهار به گوش میرسد.
آفتاب بر تمام کوچه پهن شده و تا حدودی سوزان و ناجوانمردانه میتابد.
عقربههای ساعت 2 و 45 دقیقه ظهر را نشان میدهند. کسی تا مجبور نشود بیرون
نمیرود.
چند دقیقه بعد، سکوت کوچه با چهرههایی آفتاب سوخته که غریب به نظر
میآیند میشکند. چشمانشان آنقدر مظلوم است که گویا همیشه یک قطره اشک در
آنها جا خوش کرده است. بچههایی که معصومانه به خواب رفتهاند و دور از
هیاهوی زندگی در رویای شیرین کودکانه خود به سر میبرند و سر تراشیده خود
را بر دستان مادر یا خواهر یا شاید هم ... گذاشتهاند و زنها با برداشتن
هر قدم، مانند گهوارهای بچهها را تاب میدهند و سنگینی بچههایی که
تقریبا دو سال بیشتر دارند را تحمل میکنند.
روایت اول: گدایی بیپرده
پایش را روی ترمز ماشین میگذارد. هنوز کاملا توقف نکرده که دستی جلوی او
دراز میشود و پشت سرش نالهای که خیلی طبیعی به نظر نمیآید. پول
میخواهد! این را بدون هیچ تعارفی میگوید. برخلاف پوشش پاکستانی، خیلی خوب
و روان فارسی حرف میزند.
هنوز این یکی در حال گدایی است که نفر بعدی بدون اینکه توجهی به بیتوجهی
راننده کند دستش را روی زنگ منزل راننده میگذارد و چنان میفشارد که مرد
با حالت عصبانی میگوید: «خانم! سر ظهره، مردم خوابند، مزاحم نشوید.» این
سه زن طوری برخورد میکنند که گویا اصلا نمیشوند، کاملا بیتفاوت و
بیاعتنا فقط نگاهی خسته و بیرمق که در پس آن گستاخی نهفته تحویل مرد
میدهند.
مرد هم وقتی میبیند حرفش خریدار ندارد سرش را پایین میاندازد و کلید را در قفل میچرخاند و وارد خانه میشود.
روایت دوم: از من و تو پولدارترند
میخواهد بخوابد که صدای زنگ مانع میشود. «این وقت ظهر چه کسی میتواند
باشد؟». در را که باز میکند زنی جلویش میایستد که گردنش را کج کرده و با
حالت ملتمسانه از او کمک میخواهد: «خودم و بچهام گرسنهایم و چند روز است
که چیزی نخوردیم. تو را به خدا ما را کمک کنید.» صاحبخانه با دیدن قیافه
مظلومانه گدای خارجی حس همیاری گرفت ولی ناگهان از درون خانه صدایی بلند شد
که «بیا داخل، اینها فیلم بازی میکنند، از من و تو پولدارترند.»
در را میبندد و این زن میماند و بچهای که معلوم نیست، اینکه او را در آغوش گرفته مادرش است یا یک غریبه.
روایت سوم: شکست بیشکست
به دیوار تکیه میدهد و از درون کیسهاش موزی را در میآورد و با ولع
بسیار شروع به خوردن میکند. هنوز تمام نشده که دستش را روی زنگ خانه دیگر
میگذارد و میفشارد. گویا صاحب این خانه مزاحمت گدایان را در این ساعت روز
تجربه کرده است. بدون اینکه از پشت گوشی پاسخ دهد، در چارچوب در حاضر
میشود و نگاهی غضب آلود توام با تنفر تحویل زن میدهد اما انگار این
نگاهها و حرفها اثری ندارد.
زن سریع دهانش را پاک میکند و قیافه مظلومانه به خود میگیرد و نگاهش را
به سمت بچهای که در آغوش دارد میبرد و مثل همیشه میگوید: «گرسنهایم،
پولی کمک کنید.»
مرد که از شگردهای آنها کاملا آگاه است، با صدای بلند میگوید: «بروید
بابا! شما آبروی قم رو میبرید، برای مردم آسایش نذاشتید ...» سر و صدای
مرد ادامه دارد که بچهای که تا چند لحظه پیش در آغوش زن آرام خوابیده بود،
چشمانش را باز میکند و بدون اینکه گریهای کند چند کلمهای به زبان نا
آشنا حرف میزند و زن، او را بر روی زمین میگذارد.
کشان کشان دست بچه را میگیرد و میکشد به سمت در بعدی. هیچ گونه شکست هم
در چهرهاش نمایان نیست. خیلی عادی کار خود را ادامه میدهد.
دوستان دیگرش، هر کدام در یک طرف کوچه نوبت به نوبت مشغول در زدن هستند و
گاهی به هم نگاهی کرده و لبخند میزنند. گاهی هم زیرلب زمزمهای میکنند.
روایت چهارم: دلهایی که به رحم میآید
با صدای ممتد زنگ، بچه از خواب میپرد و با صدای بلند گریه میکند. مادر
از تمام احساسات مادرانه برای آرام کردن بچه استفاده میکند ولی بیفایده
است. کلافه میشود و با عصبانیت به سمت در میرود. آیفون را که بر میدارد
صدای عجیبی میشنود: «خدا به بچههات سلامتی بده، تو رو خدا کمک کن، جان
عزیزت خیر میبینی ...» همه اینها را که گفت، عصبانیت صاحب خانه فروکش
میکند و دلش به رحم میآید. بچهاش را بغل میگیرد و به سختی جلوی در
میرود و مقداری پول در دست او میگذارد.
گویا زن گدا قانع نمیشود و دوباره طلب دمپایی میکند. نگاه زن صاحب خانه
که به سمت پاهای او میرود، قیافهاش تغییر میکند. یک جفت دمپایی از حیاط
خانه برمیدارد و به او میدهد. زن گدا نیشخندی میزند و بچه را در آغوش
خود جابجا میکند و سعی دارد دمپایی را بپوشد.
روایت پنجم: سه زن، سه بچه، یک بشقاب غذا
یکی از آنها موفق شد از یکی از خانهها یک بشقاب غذا تهیه کند. بقیه را
خبر میکند و هر سه، غذا را با دست میخورند و بدون اینکه توجهی به بچهها
کنند، آنها را رها میکنند. بچهها با پای برهنه و لباس نه چندان مناسب روی
زمین بازی میکنند. مادران گاهی با دست، مقداری از غذا را در دهان بچهها
میگذارند و قاه قاه میخندند.
غذا که تمام میشود، بشقاب را وسط پیادهرو رها میکنند و هر کدام زنگ
خانهها را میفشارند. یکی از آنها که انگار کاسبی بیشتری داشته، تمایل
چندانی به ادامه کار ندارد و خیالش از بقیه آسودهتر است.
روایت ششم: تماس بینتیجه
با حالتی عصبانی بدون اینکه حرفی بزند از پلهها پائین میرود و گوشی تلفن را بر میدارد. نمیداند با چه شمارهای تماس بگیرد.
کمی مکث میکند و اولین شمارهای که به ذهن او میرسد 110 است. بلافاصله
شماره را میگیرد و آن طرف خط افسر پلیس گوشی را برمیدارد. تند تند
میگوید: «آقا ببخشید، ما در کوچه ... بلوار شهید صدوقی (زنبیل آباد) زندگی
میکنیم. الان سه چهار زن پاکستانی زنگ همه خانههای این کوچه را میزنند و
از آنها کمک میخواهند. شما را به خدا به داد مردم برسید. اینها الان
تقریبا وسط کوچه هستند و اگر دیر برسید حتما به جای دیگری میروند ...»
پلیس به او وعده دستگیری گدایان را میدهد. اما هنوز نگران است. لباس
مناسبتری میپوشد و در فاصله 30 - 40 متری گدایان حرکت میکند.
کاروان چند نفره گدایان خارجی کوچه 400 - 500 متری را زیر پا گذاشتند و سر
کوچه رسیدند. هر چقدر پول و اجناس جمع کردند را به هم نشان میدهند و دیگر
هیچ نشانی از خستگی و درماندگی در چهره آنها دیده نمیشود.
یکی از آنها که از بقیه بزرگتر به نظر میرسد و رنگ پوستش هم نسبت به
آنها روشنتر است کنار خیابان میرود و بقیه در پیادهرو منتظر میمانند.
چند لحظه بعد یک تاکسی جلوی آنها ترمز میکند و بدون اینکه صحبتی از قیمت و
مسیر کنند، هر سه زن با خنده و شوخی مینشینند و میروند به جایی دیگر.
خبری از پلیس نشد و مرد با حسرت از کاسبی راحت گدایان، با تاسف و تاثر به خانه بر میگردد.
بیپرده
همه این روایتها در حالی است که معاون خدمات شهری شهرداری قم همواره از
اجرای طرحهای ضربتی برای جمع آوری متکدیان خبر میدهد اما گویا این گدایان
داخلی و خارجی تمامی ندارد.
آن گونه که جهانبخش نجفزاده میگوید این افراد پس از جمع آوری تحویل
نیروی انتظامی و بهزیستی میشوند و ادامه ماجرا بر عهده این نهادها است.
بنابراین ریشهکن شدن تکدیگری و پاکسازی این افراد، برخورد جدیتری را
میطلبد.
در فاصله کمتر از 20 روز 110 متکدی بومی و غیربومی از سطح شهر دستگیر
شدهاند که تعدادی از آنها را گدایان خارجی تشکیل میدهند اما به گفته
نجفزاده، برای جمع آوری متکدیان تنها یک یا دو نهاد نمیتوانند عمل کنند
بلکه همکاری جمعی را میطلبد.
وی از شهروندان میخواهد که در صورت مشاهده متکدیان در هر نقطه شهر با سامانه 137 شهرداری تماس بگیرند و منتظر اقدامات بعدی باشند.
سه زن، سه بچه، دو جفت دمپایی فقط در یک کوچه، این که هر روز چند زن، چند
بچه، بدون دمپایی در چندین کوچه دیگر آسایش را از مردم گرفتهاند زخم
کهنهای است که هر روز عمیقتر میشود.