امروز روز خبرنگار است و لابد در چنین روزی باید در رثای خبرنگاران و روزنامهنگاران سخن گفت. اما خوشبختانه یا متاسفانه، حداقل در این روز خاص، دوست و دشمن در ستایش ما کم نمیگذارند، به همین بهانه شاید بتوان از کلیشهها عبور کرد و دست روی مسائل مهمتری گذاشت، مسائلی که اگرچه حیاتیاند، ولی اغلب در هیاهوی بزرگداشتهای بیلانپرکن و تشریفاتی روز خبرنگار گم میشوند و پس از اتمام آن هم، روزمرگی مستولی شده بر امور اهل قلم، مجالی برای پرداختن به آنها باقی نمیگذارد.
روز گذشته به واسطه دوستی به خواندن مطلبی ترغیب شدم که خبرنگاری در وصف خبرنگار دیگری نوشته بود، مطلب در یک وبلاگ منتشر شده بود و نگارنده صفاتی را به آن یکی همکار خود نسبت داده بود که از فرط زشتی و شناعت، عرق شرم بر پیشانی آدمی مینشاند.
اینکه چرا چنین کرده بود و انگیزهاش چه بود بماند که پرداختن به آن، موضوع این مختصر نیست. مراد از طرح مصداق، صرفاً ورود به آسیب مهمی بود که اگر کسی به فکر نیفتد، ممکن است ویرانیها به بار بیاورد.
چندی است که انتساب صفات ناروا و چسباندن انگ و اتهامزنی نهان و آشکار، به قدری در مناسبات حرفهای و حتی دوستانه ما متواتر شده که به هیچ روی نمیتوان به دیده اغماض به آن نگریست و از کنارش گذشت. چنانکه اگر کسی آن را برادرکشی نام نهد، جای هیچ ملامت نیست. این برادرکشی در میان اهالی قلم، سیلی را میماند که اگر به زودی برای مهارش تدبیری نکنیم، در آینده نهچنداندور همه دار و ندارمان را در این حرفه با خود میبرد.
ما روزنامهنگاران، مظنون بالفطرهایم. از آنجا که ماهیتاً خوار چشم و استخوان در گلوی خیلیهاییم، از آنچا که بیننده و گزارشگر چیزهایی هستیم-یا حداقل باید باشیم- که اصولاً کسی نباید ببیند و بفهمد، خواهناخواه در معرض اتهامیم، اتهام زدن کار ما نیست، اتهامزنندگان کار خود را خوب بلدند و مشغولند ؛ ما به آنها نپیوندیم. میگویند حرمت امامزاده را متولیاش نگه میدارد، اما دریغ که این روزها هیچ کس به اندازه متولیان این حرفه به آن بیحرمتی نمیکند.
آنها که سکوت کرده و خارج از گود این بازی باخت-باخت را به نظاره نشستهاند، احتمالاً نمیدانند که این دومینو اگر افتادنش آغاز شود، هیچ استثنایی نمیشناسد. امروز اگر نوبت دیگرانی است که شاید تخریب شدنشان خوشحالکننده به نظر برسد، فردا حتماً نوبت ماست که از قدیم گفتهاند آسیاب به نوبت.
استادم علیاکبر قاضیزاده چندی پیش در رثای حسین قندی و گلایه از وضعیت بیدرپیکر حرفه روزنامهنگاری نوشته بود که اهالی اين حرفه بايد براي روزگار درماندگي خود فكري بكنند؛ نوشته بود که كسي براي ما آستين بالا نخواهد زد، من جسارت کرده و میخواهم به استاد بگویم؛ توقع آستین بالا زدن از بعضی از همصنفان ما، گریه کردن بر سر گوری را میماند که مردهای ندارد، آنها جیب همدیگر را نزنند، آستین بالا زدن و همیاری پیشکش!