عصر ایران؛ هومان دوراندیش - انقلاب اسلامی ایران ، غیر از رهبران بزرگ سیاسی اش دو ایدئولوگ بزرگ داشت: علی شریعتی و مرتضی مطهری.
شریعتی و مطهری اگر چه اختلافات فکری چشمگیری با یکدیگر داشتند ولی نامشان در تاریخ انقلاب اسلامی به عنوان ایدئولوگ های این انقلاب ثبت شده است؛ با این تفاوت که دکتر شریعتی در جریان پیروزی انقلاب اسلامی، از سوی افکار عمومی در ایران به عنوان "معلم انقلاب" شناخته می شد اما آیت الله مطهری، پس از پیروزی انقلاب، یعنی پس از آنکه معلوم شد امام خمینی، همه آموزه های شریعتی را تایید نمی کند، به عنوان معلم انقلاب معرفی و پس از شهادتش ، روز معلم هم به نامش شد.
در سه دهه گذشته، سیاست رسمی البته موید مطهری بوده و در قبال شریعتی سکوت کرده است. اما کم نیستند کسانی که معتقدند نظام جمهوری اسلامی با وجود کم التفاتی اش به شریعتی، در موارد متعدد، عملاً راههایی را پیموده است که شریعتی در آثارش توصیه کرده بود.
رابطه امام خمینی و امت شهیدپرور و انقلابی در دهه اول انقلاب، شباهت زیادی به رابطه "امت و امامت" مد نظر شریعتی داشت. سیاست های اقتصادی نسبتاً چپگرایانه دهه نخست انقلاب نیز بیش از آنکه متاثر از دیدگاه های اقتصادی مطهری باشد، برآمده از چپگرایی اسلامی شریعتی بود.
در آثار مرتضی مطهری، هیچ جا اشاره ای به ضرورت انقلاب فرهنگی دیده نمی شود اما شریعتی در سخنرانی "امت و امامت"، انقلاب فرهنگی را امری ضروری در جامعه مبتنی بر تز امت و امامت می داند و در این راستا، حتی از انقلاب فرهنگی در چین و روسیه نیز دفاع می کند.
در موضوع مهدویت، نه تنها نوشته های شریعتی در جامعه ایران، بسیار تاثیرگذار بود و شریعتی، "انتظار" را مبنای اعتراض به نظم سیاسی حاکم بر سراسر عالم می دانست و از آن دستمایه ای برای اعتراض فعال می ساخت.
مطهری اما اگر چه با نظم سیاسی حاکم بر جهان همدلی نداشت، ولی دغدغه اش هم این نبود که انتظار را دستمایه انقلاب جهانی علیه جهان متجدد سازد. فرآورده های تئوریک او، به چنین پیامدهایی نمی انجامید.
به هر حال در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد، انتظار، مذهب اعتراض در عرصه سیاست خارجی دولت ایران شد و اتخاذ چنین رویکردی در سیاست خارجی دولت ایران اسلامی، مصداق بالفعل شدن یکی از پتانسیل های منظومه فکری دکتر شریعتی بود.
بخش مهمی از تاثیرگذاری شریعتی البته به قلم او و هنرمند بودنش در مقام گفتار و نوشتار بازمی گردد. شریعتی، سخنور و نویسنده ای چیره دست و قهار بود که کلامش، کمندی بود بر گردن عقل مخاطب. مخاطب شریعتی، گاه پیش از آنکه سخن او را دریافته باشد، آن را پذیرفته بود؛ و گاه حتی بیش از آنکه سخن او را فهمیده باشد، آن را پذیرفته بود.
با وجود این تاثیرپذیری ها، سیاست رسمی در سه دهه اخیر، ترویج مطهری و سکوت در قبال شریعتی بوده است. گاهی هم که از شریعتی در تربیون های رسمی تجلیل می شود، تصویری ناقص از وی ارائه می شود. مثلاً بر امپریالیسم ستیزی شریعتی و نقدهای وی بر تجدد انگشت تاکید نهاده می شود.
انقلاب اسلامی ایران در دهه نخست خود، حداقل در دو حوزه، بیشتر از مطهری تاثیر گرفت تا شریعتی. نخست در بحث مدخلیت فقه در سیاستگذاری های حکومتی و دوم در زمینه نحوه مواجهه با ابرقدرت های نظام بین الملل؛ هر چند که غلبه تاثیر مطهری بر شریعتی در این حوزه دوم، دوام چندانی نیاورد.
شریعتی علاقه چندانی به جنبه فقهی دین نداشت و این گرایش شریعتی، هیچ گاه در جمهوری اسلامی بر کرسی قبول ننشست و همیشه به عنوان یکی از "انحرافات شریعتی" قلمداد شد.
در زمینه نحوه مواجهه با ابرقدرت های نظام بین الملل، اختلاف دیدگاه شریعتی و مطهری ناشی از اختلاف دیدگاه آنها در خصوص مارکسیسم بود.
شریعتی صریحاً می گفت که کاپیتالیسم «دشمن» اسلام اما مارکسیسم «رقیب» اسلام است. او تضاد اسلام با امپریالیسم کاپیتالیستی را ذاتی می دانست و می گفت هر یک از این دو، خواستار نابودی دیگری هستند. اما مارکسیسم اگر چه اختلافات جدی با اسلام دارد ولی هر چه هست، رقیب است.
اما مطهری، برعکس شریعتی، معتقد بود مارکسیسم دشمن همیشگی اسلام است و در این باره می گفت: " مارکسیسم یک رقیب متخاصم است بلکه رقیبی است که الدخصام (شدیدترین دشمنی)است. یعنی ... همین طوری که اسلام کوشش می کند که یک سرزمین هایی را فتح کند او می خواهد همان سرزمین ها را به خودش اختصاص بدهد ولی متاسفانه به قدری در آن خصومت وجود دارد که در امپریالیسم چنین خصومتی وجود ندارد و از هیچ وسیله نامشروعی برای کوبیدن اسلام به عنوان خصم خودش استفاده نمی کند." (گفتگوی چهارجانبه، انتشارات صدرا، تهران، 1388، چاپ پنجم، صص 8-47)
ناگفته پیداست که بر این دو نگرش اساسی، دو سیاست خارجی متفاوت بنا می شود. از دل نگرش مطهری، که مارکسیسم را نیز مثل کاپیتالیسم در تضاد با اسلام می دید، سیاست "نه شرقی، نه غربی" بیرون می آید اما دیدگاه شریعتی صرفاً به سیاست "نه غربی" ختم می شود.
سیاست خارجی ایران در دهه نخست پس از انقلاب، تا حد زیادی متاثر از دیدگاه شهید مطهری در قبال مساله رابطه "اسلام و مارکسیسم و کاپیتالیسم" بود. اما به تدریج بعد "نه شرقی" سیاست خارجی ایران، حتی در همان دهه اول انقلاب، کمرنگ شد و با وجود حمایت اتحاد جماهیر شوروی از عراق در دوران جنگ، تقابل تهران و مسکو کاهش یافت.
شکست تاریخی بلوک شرق در برابر بلوک غرب، در کنار افزایش تقابل ایران اسلامی با جهان غرب، موجب ارتقاء جایگاه روسیه، چین، کره شمالی و کوبا در سیاست خارجی ایران شد.
در دهه های 1370 و 1380 نیز، این روند ادامه یافت و حتی دولت متمایل به غرب خاتمی نیز نتوانست بعد "نه غربی" سیاست خارجی جمهوری اسلامی را به گونه ای استراتژیک و پایدار کمرنگ کند.
از سفر فیدل کاستروی مارکسیست به تهران تا روابط حسنه دولت ایران با دولت روسیه و حزب کمونیست چین و حزب کمونیست کره شمالی، همه و همه وقایع و روندهایی بوده اند که نشان می دهند سیاست خارجی ایران در مجموع سه دهه گذشته و بویژه در دو دهه اخیر، بیشتر با نگرش علی شریعتی همسویی و مطابقت داشته تا با نگرش مرتضی مطهری.
اینکه این روند درست بوده یا نادرست، بحث دیگری است اما به نظر می رسد که سیاستگذاران جمهوری اسلامی در سه دهه اخیر، دیدگاه شریعتی در حوزه سیاست خارجی را واقع بینانه تر از دیدگاه مطهری یافته اند و به همین دلیل، عملاً رای شریعتی را به رای مطهری ترجیح داده اند؛ هر چند که از شهید مطهری، به مراتب بیشتر از دکتر شریعتی تجلیل می کنند.
خیلی خدمت به جوانان این مملکت کرد
اگر مطهری و شریعتی و بهشتی و طالقانی و امثال این روشنفکران و مصلحان اجتماعی الان در قید حیات بودند، روزگار ما این نبود.
دشمنان خوب می دانستند چه کسانی را باید بگیرند.
سپاس عصر ایران
به اميد سرافرازي اسلام در همه دنيا
انشاءا...
شريعتي درد امروز جامعه مارو 40 سال پيش ،پيش بيني كرده بود.حتما" كتاب اسلام شناسي ايشون را مطالعه كنيد.
یادش گرامی باد
خیلی ها همینطوری اند......