لهستانی ها در باغهای محله جلفا که ارمنینشین بود، ساکن شدند، مردم اصفهان برایشان غذا درست میکردند و برای آنها میآوردند و یک مسالهای که خیلی جالب این بود که مردم اصفهان از زنها و دخترهای لهستانیها به طور خاص مواظبت میکردند که اراذل و اوباش دنبال دختران و زنان آنها نیفتند. در حالی که مردم اصفهان اصلا با متفقین خوب نبودند و همان طور که گفتم به کامیونهای متفقین سنگ میزدند اما حواسشان به این لهستانیهای آواره هم بود.
محمدعلی کشاورز در گفت و گوی مفصل خود به دوره اشغال ایران توسط متفقین و رفتار مردم با آنها میپردازد که در این جا این بخش از گفت و گو را آوردهایم
به گزارش جام جم، در بخشهایی از گفت و گوی کشاورز آمده است:
شما متولد سال 1309 هستید و فکر میکنم اولین خاطره شما برمیگردد به شهریور 1320 و هجوم متفقین به ایران، به نظرم بهتر است این بخش از تاریخ را از زبان محمدعلی کشاورز بشنویم و شما آن را روایت کنید. شما در آن زمان کجا بودید، یادتان میآید؟
آن زمان که ما در اصفهان بودیم، جنگ شروع شد، به این صورت هم نبود که خبر دهند، رسانه نبود، رادیو و تلویزیون هم نبود، یادم هست که نگاه میکردیم و هواپیماهای متفقین را برفراز آسمان میدیدیم، این هواپیماها اعلامیه پخش میکردند و این برایمان عجیب بود.
آن موقع چندسال داشتید؟
حدود 11 سال.
در اصفهان مثل تهران در زمان جنگ جهانی دوم قحطی شد؟
خیر، اصفهان مثل تهران قحطی نشد، ولی چیزی که در آن موقع کم بود قند و شکر بود، ما که مدرسه میرفتیم مدیر مدرسه بچهها را هفتهای یک بار جمع میکرد و به تکتک دانشآموزان یک جعبه پولکی میداد.
چرا؟
چون قند و شکر کم بود، به جای قند، بین دانشآموزان پولکی پخش میکردند.
مدیر این پولکیها را از جیب خودش میداد؟
نه، از بودجه وزارت فرهنگ بود، ما هم میبردیم خانه و بهجای قند با چای میخوردیم.
شفافترین خاطرهای که از جنگ جهانی دوم یادتان میآید؟
یک روز داشتیم میرفتیم مدرسه، مدرسهمان هم در محله جلفای اصفهان بود، دیدیم که کامیونهای عجیب و غریب پر از سربازهای خارجی و در حال عبور از خیابانهای شهر هستند، مردم هو میکشیدند و سنگ میزدند، سربازهای سوار بر کامیون هم به سمت مردم آدامس پرت میکردند که البته کسی این آدامسها را برنمیداشت، مردم وقتی این کامیونهای متفقین را میدیدند شعار «مرگ بر انگلیس» و «مرگ بر روس» میگفتند و بعضا فحشهای بد و ناموسی هم به آنها میگفتند. آن زمان زایندهرود مثل حالا خشک نشده بود، بچهها میرفتند از کنار زایندهرود ریگ و سنگ برمیداشتند، دست به دست میدادند یا پیراهنهایشان را پر از ریگ و سنگ میکردند و میآوردند جایی که کامیونها در حال رد شدن بودند و به سمت کامیونها پرتاب میکردند. مردم اصفهان در این موقع، چندبار تظاهرات ضدبیگانه داشتند. به هرحال متفقین از اصفهان گذشتند. این خاطره را خیلی خوب به خاطر دارم.
بعد از عبور متفقین از اصفهان، حال و هوای شهر چطور بود؟ هرج و مرج اتفاق افتاد؟
نه، مردم اجازه هرج و مرج ندادند، مدتی بعد گروههایی را برای اسکان به اصفهان آوردند که بعد فهمیدیم آنها لهستانی هستند. مردم اصفهان هم وقتی فهمیدند که این لهستانیها آواره و گرفتار هستند، با همه مشکلات و کمبودهایی که داشتند، خیلی به آنها کمک کردند.
لهستانیها در کجای اصفهان ساکن بودند؟
آنها در باغهای محله جلفا که ارمنینشین بود، ساکن شدند، مردم اصفهان برایشان غذا درست میکردند و برای آنها میآوردند و یک مسالهای که خیلی جالب این بود که مردم اصفهان از زنها و دخترهای لهستانیها به طور خاص مواظبت میکردند که اراذل و اوباش دنبال دختران و زنان آنها نیفتند.
این مواظبت طوری بود که در همان موقع چند تا از ارامنه جلفا با این لهستانیها ازدواج کردند، آن موقع هم که به این اندازه پاسبان نبود، خود مردم و جوانهای اصفهان مواظب این لهستانیها بودند، در حالی که مردم اصفهان اصلا با متفقین خوب نبودند و همان طور که گفتم به کامیونهای متفقین سنگ میزدند اما حواسشان به این لهستانیهای آواره هم بود.
یک نکته جالب دیگر هم در مورد این لهستانیها این بود که وقتی از ایران رفتند، بعضیهایشان به نیوزلند رفتند و در آنجا پارکی به نام اصفهان درست کردهاند به یاد خاطراتشان از اصفهان ما.
دلتان میخواهد به اصفهان برگردید؟
دلم میخواهد به اصفهان برگردم، هنوز نفهمیدند پلهایی که آنجا ساختند با چه مادهای بوده که 400 سال است چیزی نشده، اما بیآبی رخ اصفهان را که زایندهرود است، گرفته است. تا آب به زایندهرود برنگردد، من هم به اصفهان برنمیگردم!