۲۴ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۴ آبان ۱۴۰۳ - ۲۰:۲۷
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۲۷۲۶۲۸
تاریخ انتشار: ۱۳:۲۱ - ۲۲-۰۲-۱۳۹۲
کد ۲۷۲۶۲۸
انتشار: ۱۳:۲۱ - ۲۲-۰۲-۱۳۹۲

چرا حال رضا امیرخانی این روزها خوش نیست؟

از یک سال پیش کتابی ننوشته‌ام، البته پروژه‌ای داشتم درباره توسعه که باید به مالزی می‌رفتم، با دلار 3500 تومانی هم رفتم / بنویس، حالم آن‌قدرها خوب نیست که بنویسم و وقتی که خوب نباشی نباید بنویسی که حال مخاطبانت را بد کنی؛ آنها چه گناهی کرده‌اند که جور حال بد تو را بکشند.
پارسینه: رضا امیرخانی را اگر روزی به نام یک نویسنده متعهد جوان‌پسند می‌شناختند، این روزها بیشتر با موضع‌گیری‌های منتقدانه‌اش است که هر از چند خبرساز می‌شود و به خروجی رسانه‌ها می‌آید. هر چه باشد اما اهالی ادبیات، از هر طیف و دسته‌ای، در محبوبیت و خوانش بالای آثار او در جامعه تردید به خود راه نمی‌دهند. خبرنگار «سروش هفتگی» به در یکی از روزهای نمایشگاه کتاب – که دیروز به اتمام رسید- با امیرخانی همراه شده و حضور او در میان طرفداران و مخاطبان آثارش را حاشیه‌نویسی کرده است، این گزارش را در ادامه می‌خوانید؛

قرارمان این بود که با رضا امیرخانی در نمایشگاه کتاب دیدار کنیم؛ دیداری که با همراهی ما از در منزل آغاز شود و سرانجام به چرخ‌زدنی در نمایشگاه بینجامد که به دلایلی تقریباً آغاز و انجام این دیدار به همان نمایشگاه کتاب و مصلای بزرگ امام خمینی(ره) محدود شد.

یکشنبه حوالی ساعت چهار بعد از ظهر، با رضا امیرخانی به نمایشگاه کتاب می‌آییم تا کتاب‌هایش را برای مخاطبانش امضا کند؛ این سنت هر ساله‌اش است. او اما فقط ترجیح می‌دهد که به غرفه ناشران‌ کتاب‌هایش بیاید و کتاب‌ها را برای مخاطبان امضا کند، یک جمله بنویسد: «زیر سایه امیرالمؤمنین مستدام باشید» و امضایش را پایش بیندازد، بعد بگوید اگر سال دیگر این خط را نشانش بدهیم خودش هم نمی‌تواند بخواند؛ تازه علاوه بر خودش کسی که کتاب را برایش امضا می‌کند هم نمی‌تواند بخواند، تند و ریز و باعجله می‌نویسد تا امضا به همه برسد.

جلوی غرفه نشر افق در این روزهای خلوت نمایشگاه کتاب، عده‌ای کتاب‌های امیرخانی را خریده‌ بودند و در صف، انتظار امضای نویسنده را می‌کشیدند، بعد هم شاید خوش و بشی و اگر هم سؤالی بود بپرسند. آخرین کتاب او «قیدار» بیشتر توی دست‌ها می‌چرخد؛ کتابی که امیرخانی در آن نقبی به دهه 40 و 50 زده و جوانمردی را لای سطورش گنجانده است. داستان قیدار داستان گاراژدار جوانمردی است که امیرخانی آن را روایت کرده است. کتاب در نمایشگاه بیست و پنجم برای نخستین بار منتشر شد و سال گذشته هم یکی از کتاب‌های پرفروش بود.

امیرخانی اول از طرح این داستان می‌گوید: طرح «قیدار» از تصویر استقبال تختی و همراهی او با یکی از بستگان که در سال 1345 قصد سفر حج داشت، شکل گرفت و اگر در داستان شخصیت قیدار با تختی ارتباط پیدا می‌کند، به خاطر وجود بن‌مایه‌های این تصویر در شکل‌گیری قیدار است. من خودم هم یک وقت‌هایی درباره تختی رگ گردنی می‌شوم و این به خاطر آن است که از تختی غیرمعقول استفاده می‌کنیم.»

پسری جوان کتاب «قیدار» را می‌گیرد جلوی امیرخانی، توی همهمه می‌گوید یک سؤال تکراری دارد که خیلی‌ها قبلاً از او پرسیده‌اند، جوان اما می‌خواهد خودش از زبان نویسنده مورد علاقه‌اش جواب را بشنود. سؤال این است که چرا او این‌قدر اصرار به جدانویسی دارد؛ چیزی که امیرخانی چند سالی است در کتاب‌هایش بر آن پافشاری می‌کند. امیرخانی می‌گوید که این کار به لغت‌سازی کمک می‌کند و یکی از امکاناتی است که می‌تواند به ارتقای زبان فارسی بینجامد.

او ادامه می‌دهد: «ورود لغات، بیش از توانایی ساخت لغات در زبان فارسی است. برای ساخت لغات،‌ تنها بن‌‌ها‌، وندها و پسوندها را داریم؛ در حالی که در دیگر زبان‌ها مانند عربی به‌‌راحتی با صرف و نحو، واژه ساخته می‌شود. این مهم است که به ساخته شدن لغات و واژه‌ها توجه کنیم. در چارچوب کتاب‌هایم به این نتیجه رسیده‌ام که رسم‌الخطم این‌گونه باشد که آن را از جدانویسی ماشینی اخذ کرده‌ام و این جدانویسی امکان ساختن لغات جدید را به من می‌دهد. اگر من این رسم‌الخط را به کار می‌برم، به این دلیل است که فکر می‌کنم شاید این شیوه بتواند به زبان فارسی کمک کند. این کار در کتاب‌هایم یک پروژه کوچک است که دارم امتحان‌ می‌کنم تا ببینم در آینده چه می‌شود.»

یکی دیگر از کسانی که حوالی غرفه را انصافاً شلوغ کرده‌اند، دو کتاب دیگر امیرخانی را جلویش می‌گذارد تا امضا کند، به امیرخانی می‌گویم: آقا! خوب طرفدار دارید ها. می‌خندد و می‌گوید: خودمان را که نمی‌توانیم گول بزنیم؛ مثل اینکه این طور است! اما اگر یک سال نتوانی کتاب خوب بنویسی شرمنده اینها می‌شوی.

یکی می‌آید می‌گوید آقای امیرخانی! جوانی شما را یادم هست. می‌خندد. می‌گویم این یعنی که پیر شده‌اید؛ می‌گوید: «خب راست می‌گوید، بیست و چند سال است که دارم می‌نویسم، این یعنی که خیلی سال است و شاید هم پیر شده‌ام.»

یکی دیگر درباره نوشتنش می‌پرسد که آیا چند پروژه را همزمان پیش می‌برد، جواب می‌دهد که زمان نوشتن که باشد سر یک چیز کار می‌کند و گاهی هم پیش می‌آید که درباره موضوعی تحقیق می‌کند و روی آن متمرکز می‌شود. می‌پرسد که آیا فقط از نویسنده خاص یا گونه خاصی کتاب می‌خواند، جواب می‌دهد: «خواندن مثل سفره رنگارنگی است که باید از آن همه چیز برداری، یعنی باید همه چیز بخوانی اما کتاب تخصصی خواندن بدون استاد نمی‌شود.»

دوباره می‌پرسد که چیزی در درست نوشتن دارد یا نه، امیرخانی با زبان طنز جواب می‌دهد: «بعضی می‌گویند کتاب در دست انتشار دارند، بعضی می‌گویند در دست ارشاد مانده ولی من می‌گویم که در دست الهام است، کتابم در دست الهام است.»

نوجوانی می‌آید کتاب «من او»  را می‌دهد امضا کند، می‌گوید که «ارمیا» کتاب قشنگی است، امیرخانی جواب می‌دهد که «ارمیا» الان سنش از شما بیشتر است؛ وقتی نوشتمش شما هنوز به دنیا نیامده بودید، 20 سالی سن دارد.

نوجوان دیگری هم می‌خواهد فیلمنامه بنویسد، از امیرخانی کمک می‌خواهد اما او می‌گوید که در فضای داستان می‌تواند کمک‌ کند. او دلیل می‌آورد که: «فیلمنامه نوشتن مثل جدول ضرب است که نوشتنش متخصص می‌خواهد، باید بدانی که فلان پلان در چه ساعت و ثانیه‌ای اتفاق می‌افتد» و بعد می‌گوید: «مشکل امروز ما این است که هر کسی فکر می‌کند هر کاری را می‌تواند انجام دهد ولی من اینکاره نیستم، بروید از اهل و متخصصش بپرسید و بیاموزید، درباره داستان من در خدمتم.»

هنوز غرفه شلوغ است که امیرخانی می‌گوید باید برود به قرارش برسد، می‌گویم کتاب جدید، می‌گوید که حالش برای نوشتن خوب نیست و در این وضعیت نباید بنویسد. او احساس می‌کند مخاطب بر گردنش حق دارد و نباید وقتی حالش خوب نیست چیزی را به خورد مخاطب بدهد.
قدم‌های پایانی را که به سمت خروجی شبستان برمی‌داریم، می‌گوید: «از یک سال پیش کتابی ننوشته‌ام، البته پروژه‌ای داشتم درباره توسعه که باید به مالزی می‌رفتم، با دلار 3500 تومانی هم رفتم.»

قبل از اینکه خداحافظی کنیم، می‌گویم: برای پاراگراف پایانی چه بنویسم، می‌گوید: «بنویس: حالم آن‌قدرها خوب نیست که بنویسم و وقتی که خوب نباشی نباید بنویسی که حال مخاطبانت را بد کنی؛ آنها چه گناهی کرده‌اند که جور حال بد تو را بکشند.»
ارسال به دوستان