۲۴ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۴ آبان ۱۴۰۳ - ۲۰:۳۳
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۲۸۲۹۴۰
تاریخ انتشار: ۰۹:۵۹ - ۱۰-۰۴-۱۳۹۲
کد ۲۸۲۹۴۰
انتشار: ۰۹:۵۹ - ۱۰-۰۴-۱۳۹۲

"روز حلزون" منتشر شد

دو زن، شیرین و افسون، راویان اصلی داستان اند و حلقه ی ارتباط این دو، خسرو برادر شیرین است که در روزهای پایانی جنگ در حالی که به شدت عاشق افسون بوده به جبهه می رود و یازده روز بعد، مفقودالاثر می شود. داستان، جستجوی شیرین است برای یافتن پاسخی به سوالهای خود؛ از افراد آن روزها گرفته تا روزهای جنگی و بحرانی دهه ی شصتی که در آن متولد شده و تاثیر آن روزها در زندگی امروزش.
عصر ایران - "روز حلزون"، رمان به تازگی منتشر شده زهرا عبدی توسط چشمه پخش شد.

"روز حلزون" یک داستان است با دو روایت موازی و دو راوی. دو زن، شیرین و افسون، راویان اصلی داستان اند و حلقه ی ارتباط این دو، خسرو برادر شیرین است که در روزهای پایانی جنگ در حالی که به شدت عاشق افسون بوده به جبهه می رود و یازده روز بعد، مفقودالاثر می شود. داستان، جستجوی شیرین است برای یافتن پاسخی به سوالهای خود؛ از افراد آن روزها گرفته تا روزهای جنگی و بحرانی دهه ی شصتی که در آن متولد شده و تاثیر آن روزها در زندگی امروزش.

رمان در فضای شهری امروز روایت می شود با مضمونی اجتماعی که گاه بازگشتی کوتاه اما تاثیرگذار به دهه ی شصت دارد و ردپای وقایعِ آن دهه را در دهه ی نود و در زندگی دو شخصیت اصلی داستان دنبال می کند.

داستان با بحران روحی مادر شیرین و خسرو آغاز می شود و ...

بخشی از داستان را با هم می خوانیم:

«وقتی برگشتم خانه، پشت درو ننداختی ننه، نخواندم اما در عوض آنقدر دستم را گذاشتم روی زنگ تا مادر آمد و در را باز کرد. یکی محکم خواباند توی صورت سالِ آخر دهه ی سوم زندگی ام. یک دفعه سینی روی سرم بدجوری سنگینی کرد. زدم زیرش. همه چیز رفت روی هوا و با صدای افتضاحی ریخت روی زمین. صورت لیلا آمد جلوی نظرم. می خندید و هر دو تا انگشت شستش را برایم گرفت بالا. دست مادر را گرفتم و بردمش توی اتاقم. دکمه ی کیس را با شست پایم فشار دادم، تا کامپیوتر جانش بالا بیاید، کپی نامه های خسرو را نشانش دادم. زانوهایش زاویه گرفت. گفتم نامه های خسرو و افسون را که از دیوار رد نشده، دارم توی وبلاگم منتشر می کنم. گفتم آنقدر حرف نزدی تا مجبور شدم جاهای خالی را خودم پر کنم. مثلا جای خالی این نامه ها. جای خالی افسون رفعت. این همه خالیِ اتاق خسرو. نگاهم کرد. آبی چشمهایش کمرنگ شده بود...»

برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید.
ارسال به دوستان