مهندس سید محمد غرضی را میتوان یکی از پدیدههای انتخابات ریاست جمهوری یازدهم دانست. نامزدی که تائید صلاحیتش حتی برای خودش هم دور از انتظار بود اما در مناظرههای داغ تلویزیونی یکی از غریزیترین و رسانهایترین رفتارها را داشت و توانست با تسلط آمیخته به نوعی مزاح و خنده، توجه مخاطبان را جلب کند. سید محمد غرضی در جریان رقابتهای انتخاباتی (برخلاف نامزدهای دیگر) فقط یک حرف یا شعار اصلی داشت؛ تورم! و البته از هر تریبونی که به دست آورد، این شعار یا حرف را به زبان عامهفهم و عامهپسند مطرح کرد. شاید اگر مهندس غرضی کمی جوانتر بود و تجربه ریاست جمهوری احمدینژاد در میان نبود، چرخ روزگار طور دیگری میچرخید!
وقتی به دفتر کار مهندس غرضی رسیدیم، روزنامههای صبح روی میزش پخش شده بود و او به همراه پسرش - زهیر - مشغول خواندن روزنامهها بودند. گفتوگو را از همینجا شروع کردیم.
آقای مهندس! میبینم که مشغول مطالعه روزنامهها هستید، به نظر شما چرا مردم روزنامه نمیخوانند؟ چرا مثل دیگر کشورهای دنیا، روزنامهخوانی جزو فرهنگ مردم نیست؟
مطبوعات در ایران هیچگاه رسالت اجتماعی را برعهده نگرفتهاند و همه آنها در قید سیاست بودهاند. البته مطبوعات هیچوقت هم جایگزین احزاب نمیشوند، چون احزاب ستون فقراتی مستقر هستند و مطبوعات و روزنامهها در این خصوص خیلی اعتبار پیدا نمیکنند. گله ما از روزنامهها و رسانههای مکتوب این است که دائم مردم را با حرفهای ضعیف روبهرو میکنند و دائم به سراغ نقاط ضعف کشور و اشخاص میروند. مثل اینکه غیر از این راه هم مسیر نان خوردنی برای آنها نیست، اینکه رسانههای ما فقط بدیها و زشتیها و مشکلات را میبینند، اصلا چیز خوبی نیست.
مثلا من میگویم این دولت، دولت اسلامی نیست اما رسانهها این را چاپ نمیکنند، چون میترسند فردا که میخواهند بروند سوبسید کاغذ بگیرند به آنها ندهند. ما نه با مطبوعات زندگی کردیم، نه با مطبوعات کار کردیم و نه با مطبوعات انقلاب کردیم. من دورههای دهه 20، 30، 40 و 50 را گذراندم. مطبوعات آن موقع را میتوانم به یاد بیاورم که نه توانستند خودشان را حفظ کنند نه شاه را.
یعنی میخواهید بگویید که شما با مطبوعات قهرید؟
ما با شما هیچ کاری نداریم، هر کاری که دلتان میخواهد انجام دهید!
آقای غرضی، برویم سراغ سوالهای اصلی، شما قبل و بعد از انتخابات چه فرقی کردید و چه چیزی به شما اضافه شده است؟
به نظرم چیزی اضافه نشده. من در زندگی، طولی حرکت کردم و هرگز عرضی حرکت نکردهام. در طول سایر کارهایی که انجام میدادم وظیفهای به عهده گرفتم و آن را انجام دادم.
یعنی سعی کردید فقط نامزدی باشید که آمده است حرفهایش را به مردم بگوید و الزاما برای پیروزی نیامده بودید؟
پیروزی که قطعی بود، چون من حرفی زدم و کسی جوابش را به من نداد. من در این انتخابات دو کلمه گفتم، یکی توسعه جمهوریت و دیگری توسعه اسلامیت.
در توسعه جمهوریت گفتم که برای مثال یک پیشنهاد جدید که سریع میتواند عمل شود و به بنیان جمهوریت کمک کند این است که استانداران توسط مردم انتخاب شوند و هیچ کس با این حرف مخالف نیست. یا اینکه در توسعه اسلامیت گفتم دولتها حق ندارند به فقرا دستور دهند. این دو شعار معارض و مخالف ندارد. من که حرف درست و حسابی را تحویل دادم و اگر رای نیاوردم، تقصیر رسانههاست که درست عمل نکردند و حرف مرا به جامعه نرساندند، وگرنه چرا من برای پیروزی نیامدم؟ البته یک موقع پیروزی مقطعی است و یک موقع دائم.
شما خودتان را پیروز مقطعی انتخابات میدانید؟
چون انتخابات تعریف دارد نمیتوانم بگویم من پیروز انتخاباتم اما میتوانم بگویم من پیروز این هستم که حرفی را در میان جامعه آوردم که معارض ندارد. همه با این حرف موافق بودند و هستند.
یعنی منظورتان این است تا کنون کسی این حرفهایی را که شما در انتخابات زدید نگفته بود؟
بله، به نظر نمیرسد در طول صد سالی که در کشور ما انتخابات برگزار میشود، کسی آمده باشد و حرفی زده باشد که کسی با آن مخالفت و معارضه نداشته باشد، این بیسابقه بود و خواهد بود.
آقای مهندس علاقه شما به عدد 55 برای چیست؟ یک بار در دورهای که شما وزیر بودید برای تبلیغات واگذاری تلفن همراه گفتید یک مساوی است با 55؛ این دوره نیز در مورد مشارکت به عدد 55 رسیدید.
اتفاقی به دست آمد، ببینید در سال 1317 اولین شبکه تلفن در کشور راهاندازی شد و در سال 1373، یک میلیون خط در تهران بود. یک بزرگی از مخابرات آمد و پیش ما گفت یک مساوی است با 55، ما هم خیلی کیف کردیم. در واقع این ایده من نیست. حقش برای روابطعمومی مخابرات است. یک بزرگی به نام ابوالفضلی برای من این عدد را درآورد.
پس این در ذهن شما ماند؟
55 جا افتاد و طوری جا افتاد که برای مردم هم یک زیبایی آفرید و یک دفعه یک میلیون به تلفنهای تهران اضافه شد و قیمت تلفن شکسته شد و مردم احساس راحتی کردند، بنابراین این در ذهن مردم ماند. من هم حرفش را زدم.
در انتخابات اتفاقی شد، من از رسانهها شنیده بودم که 55 میلیون حق رای دارند و این را گفتم و روزی که در شورای نگهبان بودم گفتند که فلانی، ما چیزی نگفتیم ولی 50 میلیون و 500 هزار نفر حق رای دارند. گفتم که اجازه میدهید من حرفی بزنم؟ گفتند بگو. گفتم شما سن شرکت در انتخابات را 18 سال گذاشتهاید ولی من به 15 سال میرسانم بنابراین حق رای به 55 میلیون میرسد.
یعنی شورای نگهبان درباره اعلام 55 میلیون نفر واجد شرایط رای به شما تذکر داد؟
بله؛ در همین جلسه، حقوقدانان شورای نگهبان در خصوص 55 میلیون به من تذکر دادند. البته من این موضوع را پیگیری میکنم و معتقدم 15 سال برای رای دادن کفایت میکند، چون سن تکلیف پانزده سالگی است و با این حساب 55 میلیون درست میشود، اما الان میروند قانون میگذارند و مردم را مجبور میکنند و در حالی که خودشان میدانند قانون اجباری هجده سالگی است. اما ما مخالفیم، چون غیرشرعی است. از طریق قانون اجبار ایجاد کردند، قانون عوض میشود و اجبار هم از بین میرود.
فایده این کار چیست؟
این یک مقدمه است. ببینید من یک مجموعه اجباری دارم، میگویم که مردم باید کشور را اداره کنند. خدا لعنت کند رضاشاه را آمد گفت بیحجابی اجباری است و بعد گفت آموزش اجباری، بعد گفت لباس اجباری و کار اجباری، اعمال اجباری، زندگی اجباری و مرگ اجباری. این مجموعهای است که بعد از رضاشاه نیز ما از آن نجات پیدا نکردیم و هنوز با آن درگیر هستیم، دلمان میخواهد که مردم یک مقدار آزاد شوند. تا از بند این اجباریهای جامعه خلاص نشویم، وضع ما درست نمیشود.
اصفهانی بودن شما چقدر در موفقیتتان در انتخابات تاثیر داشت؟
من موفقیت داشتم؟
بله، منظورم این است که در مناظرهها شما یکی از جذابترین رفتارها را داشتید.
اما به رای منجر نشد.
طبیعی بود، چون شما در جناحهای سیاسی تعریف نداشتید.
آیا در این جمع هیچکس به اندازه من از انقلاب دفاع کرد. کاندیداهای دیگر دفاع شخصیشان خیلی قوی بود، یعنی از خودشان دفاع میکردند و حقشان هم بود اما من در انتخابات هیچ دفاع شخصی نکردم. من از مجموعه انقلاب اسلامی ایران که حدود صد سال طول کشیده تا به یک جاهایی رسیده، دفاع کردم. به نظر شما این جزو محاسبات سیاسی نمیآید؟
اجازه بدهید من این گونه تعریف کنم؛ بگویم که رسمیها اینها را قبول ندارند اما غیررسمیها قبول دارند. تمام زندگی ما غیررسمی بود و ما غیررسمی زندگی کردیم.
منظورم این است اگر شما اصفهانی نبودید، این سر و زبان را نداشتید، همین اندازه هم با اقبال و توجه مردم مواجه نمیشدید!
میترسم فرمایش شما را تائید کنم، چون ممکن است که یک خودخواهی بوجود بیاید و من از این کار ابا دارم. ولی حالا شما ما را پسندیدی، من خدا را شاکرم!
برویم سراغ سوالات تاریخی. شما در پاریس خدمت امام خمینی (ره) بودید؟
بله، من به مدت ده سال که فراری بودم، چند سال در ایران و چند سال خارج از ایران بودم. از ایران که فرار کردم چند سال به ترکیه، سوریه، نجف و فرانسه رفتم که به تشکیلات خوب و منسجمی حول و حوش آنجا بود، پیوستم. به طور خلاصه اگر بخواهم بگویم من از سال 54 در بیت امام و کنار امام بودم.
در دوران مبارزه و تبعید اسم مستعار هم داشتید؟
بله. یک پاسپورت افغانی به اسم حیدری داشتم.
شما از آقای روحانی، رئیسجمهور منتخب، قبل از انقلاب خاطرهای دارید؟ چون آقای روحانی هم کنار امام در پاریس بودند.
نخیر. اما آقای روحانی در یک مقطعی به من گفتند زمانی که در نوفل لوشاتو بودی من از لندن آمدم با شما آشنا شدم اما من یادم نمیآید.
در کتاب خاطرات آقای حسن روحانی یک خاطرهای هست از شما در نوفل لوشاتو، گفتند که من وقتی رسیدم، دیدم آقای غرضی به دیوار بلندگو نصب میکرد و آقای روحانی به شما گفتند این کار را نکنید، همسایهها ناراحت میشوند، اینها اروپایی هستند و عادت ندارند و شما با تندی با ایشان برخورد کردید و شروع به صحبت کردن پشت بلندگو کردید که آقای احمد خمینی به شما گفتند آقای غرضی این کار را نکنید ...
من یادم نمیآید اما من در بیت حضرت امام (ره) کسی بودم که مسئولیتهای متفاوتی را به عهده میگرفتم در اکثر موارد در خدمت حضرت امام (ره) برای ترجمه فرانسه بودم.
یعنی در کنار صادق قطبزاده و ابراهیم یزدی در برخی موارد شما هم مترجم امام خمینی (ره) میشدید؟
آقایان قطبزاده و یزدی مقیم بیت امام نبودند. آنها میآمدند و میرفتند و بعد از مدتی آقای یزدی هم در هتلی که من در کنار نوفل لوشاتو مقیم بودم، مستقر شدند. من در نوفل لوشاتو، هم نگهبان بودم، هم مترجم، هم تخممرغ درست میکردم و هم آبگوشت و کلا بیست و چهار ساعته آنجا بودم.
البته اینکه آقای روحانی گفتند همسایهها از صدای بلندگوی ما ناراحت میشوند حتما حرف درستی است. اما وضع ما در نوفل لوشاتو به قدری اجتماعی و زیبا بود که ما یک شاکی نداشتیم و با کسبه، همسایه و پلیس ارتباط خوبی داشتیم چون ما هم بیت امام محسوب میشدیم. حالا آقای روحانی این فرمایش را میگویند حتما درست است!
این بحث مجتبی طالقانی چیست که اسم شما با آن گره خورده است؟
ماجرا ساده است، چون ما قبل از انقلاب عضو گروههای سیاسی- نظامی بودیم که در داخل گروه کودتا شد و در آن کودتا عدهای شروع کردند بقیه را کشتن و هرکسی تغییر ایدئولوژی به چپ نمیداد، میکشتند. ما هم جزو محکومان به اعدام بودیم که باید کشته میشدیم اما نشدیم. 17 نفر از معتقدین به نظام اسلامی در پاریس کشته شدند که زیر سر تقی شهرام و دیگران بود از جمله مجتبی طالقانی.
آخر سن مجتبی طالقانی آن زمان که شما میگویید، کم بود؟
مجتبی طالقانی همان موقع در پاریس مسئولیت داشت. دو ماه از انقلاب میگذشت و من در ساختمان سپاه پاسداران نشسته بودم که او را پیش من آوردند.
پس دستگیری کار شما نبود؟
نه شخصی که نبود. من که نمیتوانم به دنبال اشخاص بروم. خلاصه او را آوردند. بعد برادرشان آمدند، گفتند مجتبی اینجاست. بعد از مدتی گفتند آقا (آیتالله طالقانی) میگویند تشریف بیاورید آنجا، گفتم باشه! میرویم. رفتیم خدمت آقای طالقانی و ایشان گفتند مجتبی را شما دستگیر کردید؟ گفتم بله! گفتند حدود یک ماه است که در خانه من است و 20 روز است که نماز میخواند. گفتم حالا که این اتفاقات افتاده است ، ایشان متهم به قتل است. آیتالله طالقانی گفتند مسئولیت مجتبی الان با من است. البته آقای طالقانی من را از قبل میشناختند و در زندانها با هم بودیم، اما این اتفاق افتاد.
نتیجه این بحثهای شما و آیتالله طالقانی بر سر مجتبی چه شد؟
بالاخره قرار ما این شد که مجتبی بیرون بیاید و ما برویم زندان! دادستان دستور دادند و ما خیلی راحت رفتیم زندان.
ناراحت نشدید از اینکه جایتان با مجتبی عوض شد؟
نه من نگرانی نداشتم برای اینکه این مساله شخصی نبود بلکه اجتماعی بود. فردای آن روز تهران شلوغ شد و این موضوع به گوش حضرت امام رسید. حضرت امام سوال میکنند که قضیه چیست؟ مرحوم عراقی به امام میگویند که غرضی را دستگیر کردند و امام فورا دستور میدهند که بروید و غرضی را آزاد کنید.
ماجرا تمام شد؟
نه ماجرا تمام نشد. تهران شلوغ شد و اتفاقاتی پیش آمد که گفتنش هم ضروری نیست و منجر شد که آقای طالقانی تشریف بردند به قم و آن اظهارات بسیار زیبا را نسبت به حضرت امام انجام دادند و 35 سال از این موضوع میگذرد.
بعدها دیگر با آقای طالقانی یا مجتبی روبهرو نشدید؟
در یک مقطع دیگری مرحوم آیتالله طالقانی من را در مراسم افتتاح مجلس خبرگان قانون اساسی در مرداد 1358 دیدند. من دعوت بودم و ایشان تا مرا دیدند آیهای را خطاب به من خواندند که مضمونش این بود «گناهی کرده بودی اما من از تو گذشتم». من هم فورا به ایشان گفتم این کلمه درباره منافقین است. تو را بخدا این کلمه را تکرار نکنید و ایشان بلند خندیدند! چون احساس نمیکرد که من چنین جوابی بدهم. من گناهی نکرده بودم، این آیه برای منافقین است و خدا باید از آنها بگذرد.
بعد از این مقطع یعنی تا سال 1360 که استاندار خوزستان شدید، چه کار میکردید؟
به صورت دائم به بیت امام میرفتم، چون من در مجموعه مسائل کشور فعال بودم و دخالت میکردم.
قضیه نخستوزیری شما چه بود؟ چون در خبرهای سال 60 اسم شما مکرر جزو گزینههای نخستوزیری بود.
بله؛ چند مرتبه اسم نخستوزیری من از سوی مقامات بالای کشور و حضرت امام مطرح شد؛ حتی از طرف بنیصدر، اما هر دفعه با یک مسالهای روبهرو شد و در آخر نشد.
بنیصدر هم میخواست شما را به عنوان نخستوزیر معرفی کند؟
بله، آقای بنیصدر وقتی در درگیری با مجلس و حزب جمهوری اسلامی به بنبست رسید، آقای آیتاللهی از طرف وی آمد پیش من و گفت آقای بنیصدر میگوید ما موافقیم تو را به عنوان نخستوزیر معرفی کنیم، اما من به آقای آیتاللهی که فرستاده بنیصدر بود، گفتم دیگر دیر شده.
یعنی اگر زودتر میگفت قبول میکردید؟
نه من که به حرف آقای بنیصدر نمیرفتم. وقتی بنیصدر رئیسجمهور شد با مجلس روبهرو شد و وقتی با مجلس روبهرو شد، فهمید که از انقلاب باید دفاع کند. آقای میرسلیم، پرورش و بنده گزینههای نخستوزیری بودیم. آقای بنیصدر یک حرفهایی میزد مندرآوردی، مثلا در مورد شهید رجایی میگفت خشکسر، در مورد من میگفت خودسر و در مورد هرکسی یک اصطلاحی بهکار میبرد که من از این اخلاقش خوشم نمیآمد. تا بالاخره بنیصدر رفت و آقای رجایی رئیسجمهور شد. به آقای رجایی هم در مورد نخستوزیری من میگفتند اما چون آقای رجایی عضو حزب بود، من را به عنوان نخستوزیر برنمیتابید و حاضر هم نشد که مطرح کنیم، ولی وقتی از او سوال کردند و بیت امام گفت نظر ما روی فلانی است و حتی پنج بار هم گفتند؛ اما آقای رجایی زیر بار نرفت.
چرا؟
چون شهید رجایی با حزب جمهوری بود، هرچه حزب میگفت، گوش میکرد.
ولی آقای رجایی که عضو حزب جمهوری اسلامی نبود!
حزب پشت او ایستاد. دو نفر حزبی نبودند، اما حزب پشت آنها ایستاد؛ یکی آقای جلالالدین فارسی و دیگری آقای رجایی. من را بگویی غیرحزبی میشود، اما آنها را نمیتوان گفت که حزبی نبودند. آنها حزبی بودند منتهی اسمشان ثبت نشده بود.
در زمان ریاستجمهوری آیتالله خامنهای هم اسم شما به عنوان نخستوزیر مطرح شد، درست است؟
بله، من معرفی شدم، اما حزب مخالفت کرد و گفتند اگر غرضی نخستوزیر شود اعضای حزب را به کار نمیگیرد. بعد گفتند در رایگیری غیررسمی مجلس نخستوزیر انتخاب شده. من گفتم ما که در مجلس نبودیم که حرفی بزنیم و بحثی پیش بیاید، حتی از تریبون مجلس هم چیزی اعلام نشد. فقط گفتند که آقای موسوی بیشتر رای داشت بنابراین ایشان را نخستوزیر کردند. البته من اعتراضی نکردم آقای موسوی نخستوزیر شود.
اگر آقای غرضی این دوره نامزد نبود و به عنوان یک مشاور، مناظرههای انتخاباتی را میدید، چه اشکالاتی و نکاتی را به نامزدهای دیگر میگفت؟
کار سیاسی در کشوری که اسلام در آن مستقر است پایدار نمیماند.
منظورتان چیست؟
منظورم این است که اگر نامزدی خواست با حرف سیاسی رای بیاورد؛ رای هم بیاورد کارش خراب میشود. بنابراین به آنها توصیه میکنم که حرف سیاسی نزنند، حرف اجتماعی بزنند؛ حرفی که منافع عامه در آن باشد، بزنند. حرفی که منافع سیاسی در آن باشد نزنند، حرف احزاب و گروهها و کسانی را که در جامعه دارای امتیاز هستند، نزنید. اینها اعتبار ریاستجمهوری پیدا نمیکنند.
حرفتان کلی است؛ میشود مقداری توضیح دهید؟
مثلا شخصی که رفته سد زده، آسفالت کرده و راهآهن درست کرده و به جای اینکه این کار باعث شود که زندگی به سمت رفاه برود به سمت عسرت رفته. حرف ما همیشه با آقای هاشمیرفسنجانی هم همین بوده که توسعه همراه تورم به ضدش تبدیل میشود. شما اگر در جامعه اسلامی از تورم و از پول ربا استفاده کردید، توسعه پایدار نمیماند و به قدرت سیاسی هم کمک هم نمیکند. ما با اشخاص کار نداریم بلکه با روشها کار داریم.
در مناظرههای تلویزیونی چه کسی از همه بهتر صحبت کرد؟
من دائم به حرفهای دیگران گوش میدادم؛ اینکه چه کسی رای آورده نتیجه همان حرفهاست و باید حق را بدهیم به آن کسی که حرف زده، ولی اینکه من بگویم چه کسی برنده واقعی مناظرههای تلویزیونی بود استکبارپذیری است!
فکر میکنید آینده دولت روحانی چگونه خواهد شد؟
من یک حرفی زدم. به من گفتند به نفع یکی از این نامزدها کنار میروید؟ گفتم نه برای اینکه نفعی در اینها نمیبینم. گفتند یعنی چه؟ گفتم هرکدام از این دولتها بیایند و بروند یک دولت متورم درست کنند به سرنوشت دولتهای قبل دچار میشوند. خدا کند که به حق محمد (ص) دولت آقای روحانی موفق شود با کارهای موفقی که انجام میدهد به جای 20 میلیون در دوره بعد 30 میلیون رای بیاورد. ما دلمان میخواهد کشور و نظام با پایگاه اجتماعی قویتر اداره شود. حرف من در مناظرهها همین بوده و الان هم همین است که خدا نکند دولت متورم بوجود بیاید.
اگر دولت متورم در دولت آقای روحانی هم تشکیل شد برای دور بعد شما نامزد میشوید؟
این موکول به زمان بعد است که شرایط چگونه خواهد بود. اکنون نمیشود تصمیم گرفت، باید دید که برای مصلحت کشور چه چیزی مناسب است. من در این انتخابات هم به مناسبت تشخیص مصلحتی که دادم آمدم که بیایم این حرفها را بزنم و مساله شخصی نیست.
برخی نقش شما در انتخابات را به نقش مهندس زوارهای در سال 76 شباهت دادند، نظر شما چیست؟
مردم هرچه بگویند درست است. خودم چنین احساسی ندارم، اما مردم گفتهاند. البته من حرف شما را بیشتر رسانهای میدانم تا مردمی.
از شوخیها و جوکهایی که مردم در مورد شما میگویند خبر دارید؟
بله.
آخرین چیزی که شنیدید چه بوده؟
اینکه مثلا آقای روحانی، غرضی را با همه رایدهندگانشان دعوت کرده خانهشان! یعنی اینکه غرضی رای کم دارد. حرف دیگر که موجب تعجبم شد و خیلی قشنگ بود، اینکه ما در آن مناظره وقتی که معدن را نشان داد من گفتم که پیداست این معدن متروکه است، ساختمانش خالی است، هیچ تشکیلاتی نیست و کسی هم که سرمایهگذاری کرده فراری شده و تورم هم به او فشار آورده و الان در زندان است.
یکی میگفت این جوک است، اما واقعا یک واقعیت است و واقعا صاحب یک معدنی به خاطر تورم ورشکست شده و الان زندان است! یا جوکهایی دیگری را که برای ما ساختند این بود که از غرضی میپرسند حجاب را چگونه حل میکنی؟ گفته با حل تورم! پزشکی را چگونه حل میکنید گفته با حل تورم!
از این جوکها ناراحت میشوید؟
نه، چون این اعتقاد واقعی من است. اعتقاد من بر این است که دولتهای صد سال گذشته جیب فقرا را خالی کردند و جوانها را از اسلام و انقلاب دور کردند و همه را در این میبینم که اینها دست در جیب فقرا میکنند و کشور را بهجای اینکه اسلامی اداره کنند، قانونی اداره کردند. من میگویم این اسلامی نیست و جمهوری اسلامی و اسلامیت نیست و اینها هم که جوک شود اشکالی نیست. حق مردم این است که جوک درست کنند، هرجا حرفها شنیده نمیشود جوک درست میکنند، چه کار داریم.
ظاهرا در انتخابات شما از رسانهها گلهای داشتید که عنوان سید را برای شما به کار نمیبرند؟
من از رسانه ملی این گله را داشتم نه از رسانههای مکتوب و به رسانه ملی هم تذکر دادند و درست شد.
بعد از انتخابات از طرف آقایان به شما پیشنهاد شد مثلا برای مشاوره؟
من تنها تبریکی خدمت آقای روحانی گفتم.
از بقیه جاها چه؟
من ارتباطی با هیچ نهاد سیاسی ندارم و فقط خودم هستم!
انتهای پیام