مازیار دانیالی - پنج سال پس از فروپاشی بانک لمان برادرز در آمریکا، دوران کم سابقه ای از بی ثباتی ها را پشت سر می گذاریم. امروزه، شاهد تسریع ناگهانی رشد اقتصادی در یک کشور و رکود و کند شدن رشد اقتصادی در کشور همسایه آن هستیم. اما برای نخستین بار نیست که شرایطی این چنینی را تجربه می کنیم.
جهان، وضعیت بی ثبات مشابه با امروز را پنج سال پس از یک فروپاشی اقتصادی دیگر یعنی مورد وال استریت در سال 1929 تجربه کرده است. در نتیجه، این پرسش مطرح است که آیا بار دیگر شاهد تکرار سال 1934 خواهیم بود؟
در نگاه نخست تقریبا همه چیز تغییر کرده است. جهان امروز بسیار آزادتر و ثروتمندتر از گذشته است. فناوری اطلاعات، جهان را به یک دهکده مبدل کرده است. بانک های مرکزی جهان از سیاست های پولی بنیادین برخوردار هستند که که بر خلاف سیاست های دهه 1930 موجب خفگی اقتصاد نیستند.
رشد اقتصادی جهان از سال 2009 و پس از یک سال کاهش، رو به افزایش بوده در حالی که در دهه 1930 شاهد کاهش رشد اقتصادی و افت بازار سهام برای بیش از سه سال بودیم. استاندارد زندگی نسبت به گذشته پنج برابر افزایش یافته است. همچنین، اگرچه برخی رسوایی های سیاسی را شاهد بوده ایم، اما شدت و پیامدهای آنها همانند موارد گذشته نبوده است.
از نظر سطح اقتصادی، شرایط کشورها به نوعی مشابه است. در ابتدا شرایط پولی را در نظر می گیریم. امروز، انگلیس و آمریکا روند بهبود شرایط اقتصادی را تجربه می کنند. اما انگلیس نخستین کشوری بود که ارزش پول خود را نسبت به طلا در سال 1931 به میزان 24 درصد کاهش داد. پوند در پایان سال 2008 بار دیگر کاهش ارزش خود را تجربه کرد و ارزش امروز آن در برابر یورو نسبت به پیش از ورشکستگی بانک لمان یک چهارم کمتر است.
در دهه 1930، آمریکا دو سال بعد کاهش ارزش پول خود را شاهد بود. اما آمریکایی ها اقدامی متفاوت را انجام داده و یک کاهش ارزش داخلی انتخابی را انجام دادند. برخی بخش های صنعتی مانند تولید خودرو و هزینه های دستمزد کاهش های قابل توجهی را تجربه کردند.
در همین حال، کشورهای اروپایی از واحد پول مشترک یورو استفاده می کنند که مشابه "بلوک طلا" در دهه 1930 است. نظام های اقتصادی آنها آسیب های بلند مدت را تجربه خواهد کرد. در این میان، آلمان یک استثنا محسوب می شود که در بلوک طلا دهه 1930 حضور نداشته و در دهه 2000 نیز کاهش ارزش داخلی را پیش از رکود انجام داد.
شباهت دوم به دهه 1930 مربوط به بودجه است. در سال 1932، "فرانکلین روزولت" با وعده ایجاد توازن دوباره در حساب های عمومی از طریق کاهش 25 درصدی هزینه ها، به عنوان رئیس جمهور آمریکا انتخاب شد. پس از ورود به کاخ سفید، وی کسری بودجه را در سطحی بالا نگه داشت که همانند شرایط آمریکا طی چند سال گذشته است.
اما در اروپا و در سال 1931، "هاینریش برونینگ" صدراعظم آلمان، ناگهان هزینه های عمومی را کاهش داد. در سال 1934، "گاستون دومرگ" نخست وزیر فرانسه، کاهش دستمزدهای بخش دولتی و حقوق بازنشستگی را انجام داد. یک سال بعد، "پیر لاوال"، نخست وزیر فرانسه، حتی کاهش های بیشتری را در بخش های مشابه انجام داد. وی مالیات ها را نیز افزایش داد. تاریخ تکرار می شود. سال گذشته دولت فرانسه کاهش کسری بودجه ساختاری که از زمان آغاز بحران بی سابقه بود را انجام داده و همچنین، اقدامات صرفه جویی جدید برای سال 2014 را اعلام کرد.
با توجه به چنین تنش های شدیدی دولت ها در هزار تویی متناقض بین انتخاب کنندگان، لابی ها و طلبکاران، و بین رقابت و تجزیه و تحلیل های گیج کننده گرفتار شده اند. درک یک چنین بحران مهمی پنج سال پس از آغاز نمادین آن همانند تعیین موقعیت مکان کشتی گرفتار در توفان برای کاپیتان، بسیار پیچیده و دشوار است.
نکته کلیدی دیگر، اهمیت نگاه به آینده ی گذشته است. به بیان دیگر، چه رویدادهایی پس از سال 1934 رخ دادند؟ پنج سال بعد، جنگ آغاز شد. پیش از آن، آمریکا با افزایش مالیات ها گرفتار رکود شده بود. پنج سال بعد در سال 1944، جنگ ویرانگر، میلیون ها کشته و نصف شدن فعالیت ها در فرانسه نسبت به سال 1929 را شاهد بودیم. بیست سال بعد در سال 1954، کابوس رکود آمریکا به پایان رسیده بود. بازارهای اروپا رونق گرفته و تولید فرانسه در مقایسه با سال 1929 افزایش یک سومی را تجربه کرده بود.
در قرن بیست و یکم، آغاز جنگ در اروپا بعید به نظر می رسد. اگر در برخی موارد، این قاره بیش از اندازه تقسیم شده به نظر می رسد باید به این نکته توجه داشت که اروپای امروز نسبت به 80 سال پیش متحدتر است. در حقیقت، آموزه واقعی در جای دیگری نهفته است. اگرچه بحرانی عمیق که مدتی طولانی به درازا می انجامد می تواند به شرایطی وخیم منجر شود، اما اجازه ایجاد جهانی بهتر را نیز به ما بدهد.