هنوز هم مانند دوران «سخنگویی»، بهگونهای پاسخ سوالات را میدهد که نتوان از دل آن سوال دیگری طرح کرد! احتمالا این را در سالها کار دیپلماتیک آموخته است که چگونه مانند سیاستمداران، «گرد» جواب دهد.
شرق در ادامه نوشت: حمیدرضا آصفی را با سخنگویی دستگاه دیپلماسی دولت اصلاحات میشناسند. او پیشتر و در سالهای دوران جنگ نیز در قامت سفیر ایران، «دیپلمات ارشد» بود اما جلسات منظم و هفتگی او با اهالی رسانه آن هم در سالهای دیپلماسی پرحرارت دوران اصلاحات و نیاز به موضعگیریهای متناوب دیپلماتیک، وی را بیشتر به جامعه شناساند.
آصفی در دولت نهم، مدتی سفیر ایران در امارات متحدهعربی شد و پس از آن بهعنوان کارشناس در وزارت خارجه فعالیت کرد. آصفی در گفتوگو با «شرق»، به شرایط مذاکرات دوران اصلاحات و مشی تیم هستهای در آن مقطع، پرداخت که در ادامه میآید.
علنیشدن موضوع فعالیتهای هستهای ایران، به مرداد 81 و آن عکس ماهوارهای معروف بازمیگردد که البته با گزارشهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) همزمان شد و ایران از مدیر کل آژانس درخواست کرد به ایران سفر کند. در آن مقطع، واکنشهای ابتدایی در دستگاه دیپلماسی ایران نسبت به این اتفاق چه بود؟
همکاران در وزارت خارجه و دوستان دیگر از این مساله بهشدت یکه خورده و بهنوعی شوکه شدیم. طرفهای غربی از ابتدای پیروزی انقلاب و در طول دوران جنگ و بهویژه در دوره سازندگی، همواره تلاش داشتند تا بهانههایی را بهعنوان مستمسک فشار بر ایران در اختیار بگیرند و ایران را تحت فشار قرار دهند اما این یک موضوع، کاملا متفاوت بود.
در آن مقطع پس از بررسیهای کارشناسی در دستگاه دیپلماسی، به همه نهادهای نظام اعلام شد که موضوع میتواند آغاز بحرانی وسیع باشد. البته شماری از مسوولان در نهادها اعتقاد داشتند موضوع چندان جدی نیست و قابل مدیریت است و وزارت خارجه و مسوولان دیپلماسی و دولت اصلاحات، بیمورد نگران هستند و در برخی اظهارنظرها، بزرگنمایی هم میشود. به هر حال آنچه مربوط به ما بود در وزارت خارجه، اطلاعرسانی و هشدارهای لازم داده شد.
موافقید که اگر از ابتدا، مانند دورانی که پرونده به شورای امنیت ملی ارجاع شد عمل میشد، ابتکار عمل بیشتری داشتیم؟
بله میتوانستیم بهتر مدیریت کنیم.
گفته میشود بهدلیل درگیرشدن ایالاتمتحده در جنگ عراق و البته گفتوگوهایی که پس از سفر البرادعی به تهران انجام شد، به طور موقت این مساله فروکش کرد. محورهای اصلی خواستههای البرادعی از ایران چه بود؟
البرادعی وقتی به تهران آمد درخواست داشت که نطنز را ببیند و البته برای او مشخص شود که غنیسازی در چه سطحی در ایران صورت میگیرد. او پس از این سفر، گزارش مشهوری داشت که مبالغهآمیز بود. مدیرکل وقت آژانس هستهای اعلام کرد ایران در حوزه انرژی هستهای، برنامه وسیعی دارد و جزو 10 کشور فعال در این زمینه است. در گزارش وی تاکید شد فعالیتهای صورتگرفته در ایران که از چندین سال قبل شروع شده بود، خلاف پادمان هستهای است. البته او از پیشرفتهای ایران در اراک و اصفهان شگفتزده شد. از آن موقع فضای جهانی تند شد.
پیامی از سوی کشورهای غربی یا ایالاتمتحده نداشت؟
در آن مقطع خیر. صرفا بهدنبال بازدید از تاسیسات غنیسازی ایران بود و دیداری هم با جناب آقای خاتمی داشت.
در خرداد 82، موضوع ایران در نشست فصلی شورای حکام مطرح شد و برای ایران ضربالاجل تعیین شد. این امکان وجود نداشت که با دیپلماسی فعالتری، در یکسال فرصت پیش از مرداد 81 تا خرداد 82، فضای شورای حکام را مدیریت کرد؟
ما به اندازه وسع و توان خود، این کار را کردیم. در آن مقطع، دکتر روحانی مسوولیت پرونده را بر عهده نداشت و معمولا مذاکراتی که صورت میگرفت از طریق سازمان اتمی انجام میشد. وزارت خارجه نیز به آن معنا درگیر نبود. پرونده به شورای امنیت ملی و وزارت خارجه محول نشده بود. چون مساله هنوز حاد نبود سازمان از طرف نماینده خود در وین در سازمان انرژی اتمی، کارها را انجام میدهد و با آژانس در ارتباط بود. چون دکتر روحانی مسوولیت نداشت، طبیعی بود که کارها به آن معنا منسجم و منظم نبود. اتفاقاتی که در همان جلسه تعیین ضربالاجل برای ایران افتاد باعث شد تا در کشورمان، مساله با جدیت بیشتری دنبال شود و به پیشنهاد وزارت خارجه و البته هماهنگی مسوولان نظام و نظر آقای خاتمی، مقرر شد دبیر شورایعالی امنیت ملی، مسوولیت پرونده را بر عهده بگیرد. پس از آن شرایط عوض شود.
ترک جلسه به نشانه اعتراض از سوی نماینده وقت ایران در آژانس (علیاکبر صالحی) پس از قطعنامه شورای حکام آژانس، سبب شد تا وی به تهران فراخوانده شده و نماینده دیگری جایگزین شود. با توجه به پیچیدگیهای پرونده و پررنگتربودن بعد دیپلماتیک آن، بهتر نبود از همان ابتدای ماجرا، یک دیپلمات باتجربه، نماینده ایران در آژانس شود و متخصصان اتمی، به وی مشاوره میدادند؟
ابتدا نماینده ایران در آژانس را سازمان انرژی اتمی معرفی میکرد اما بعد موضوعاتی که پیشآمد سبب شد که با توافق طرفین، یا دیپلمات وزارت خارجه باشد که مورد تایید سازمان انرژی اتمی کشورمان نیز هست یا از سازمان باشد اما با همکاری کارشناسان وزارت خارجه، کار را به پیش ببرد. انگلیسیها مثلی دارند که وقتی اتفاقی رخ میدهد، بعد از واقعه باید تدبیر داشت. اینکه شما این انتقاد را مطرح میکنید که از ابتدا باید مساله جدیتر گرفته میشد، شاید امروز، وارد باشد اما بهنظر من در آن مقطع، خیلی عجیبوغریب نبود. 11سال پیش، این مساله به آن معنا عمق نداشت و البته ما نیز تجربه درگیری دیپلماتیک در این سطح و با این دربرگیری را نداشتیم. اتفاقا این توان و پتانسیل دیپلماتهای ما را نشان داد که با وجود نوبودن موضوع و اینکه سابقه مذاکره در اینباره را نداشتیم، توانستیم به سرعت آن را مدیریت کنیم. اشاره کردم که وزارت خارجه پیشنهاد کرد در جایی پیرامون موضوع فعالیتهای صلحآمیز هستهای کشورمان تصمیمگیری شود که همه دستگاهها حضور داشته و پاسخگو باشند. فضا با امروز کاملا متفاوت بود. امروز پرونده در اختیار وزارت خارجه و آقای دکتر ظریف است. 10سال پیش اگر وزارت خارجه متولی آن میشد، دستگاهها خودشان را خیلی ملزم به پاسخگویی نمیدیدند. البته من اعتقاد جدی دارم که آنها با حسن نیت، فکر میکردند خودشان بهتر میتوانند مساله را مدیریت کنند. به همین دلیل تصمیم این شد که موضوع به شورای امنیت ملی برود و زیرنظر این شورا سامان یابد چراکه آقای خاتمی بهعنوان رییسجمهور، رییس شورا بود و پشتیبانی مقاممعظم رهبری و جلساتی که در حضور ایشان برگزار میشد نیز به سرعتگرفتن روندها و اجراییشدن تصمیمات، کمک جدی میکرد.
معاهداتی در آن مقطع میان ایران و تروییکای اروپایی به امضا رسید که به تعلیق غنیسازی منجر شد. موافقتنامههای پاریس، تهران و بروکسل، چه آوردهها و چه ستاندههایی داشت؟ دستاوردها بیشتر بود یا امتیازاتی که از سوی ایران داده شد؟
قطعا کفه ستاندهها سنگینتر بود. نمیتوان امروز درباره آن روز قضاوت کرد. هدف دولت اصلاحات این بود که با توجه به حمله آمریکا به عراق و حضور این کشور در مرز ایران و همچنین مشی رادیکال جورج بوش و نئومحافظهکاران، شرایط پرونده هستهای ایران، حاد نشود. تلاش تیم مذاکرهکننده این بود که مساله به شورای امنیت کشیده نشود و ما بتوانیم با «خرید زمان»، زنجیرههای ناقص چرخه سوخت را کامل کنیم. ما این کارها را کردیم. اجازه ندادیم پرونده به شورا برود و زنجیره سوخت را کامل کردیم. از نظر ما، لازم بود که این چرخه کامل شود و در عین حال، پرونده به شورای امنیت نرود. طرف مقابل اما تعلیق همهجانبه فعالیتها را میخواست که ما فقط تعلیق غنیسازی را پذیرفتیم و بقیه مراکز که کار تولید اورانیوم پیش از غنیسازی را عهده دار بودند، به فعالیت ادامه دادند. در عین حال، این تعلیق با تاکید بر قید «داوطلبانه» در مذاکرات صورت گرفت تا هر زمان لازم باشد از این وضعیت خارج شویم که با تدبیر مقام معظم رهبری، در پایان دولت آقای خاتمی، پلمبها و قفلهای تاسیسات غنیسازی شکسته شد که دلیل آن، نبود حسن نیت در طرفهای مذاکرهکننده بود. در طول مذاکرات هدف تیم مذاکرهکننده که از بهترین دیپلماتهای ایران بودند بر این استوار بود که فرصت تعامل بر سر پرونده به غرب داده شود اما کشورهای غربی در این آزمون، مردود شدند و ما چیزی از دست ندادیم. منتقدان مشی تیم مذاکرهکننده دوران اصلاحات، حتما نمیتوانند حساسیت آن مقطع که ایران متهم به پنهانکاری هستهای بود را درک کنند. خطر کشور را تهدید میکرد. در شرایط سخت و دشوار، انتخاب بین خوب و بد نیست بلکه بین بد و بدتر است.
با توجه به اینکه این پرونده ماهیت دیپلماتیک پررنگتری داشت و امروز به همین دلیل به وزارت خارجه بازگشته است، بهتر نبود از همان ابتدا در این وزارتخانه باقی میماند؟ به هر حال در دورههای پس از دولت اصلاحات، این پرونده به سبب حاضرنبودن دیپلماتهای باتجربه در تیم هستهای که از شورای امنیت ملی به مذاکرات میرفتند، آسیبهایی دید. اگر در وزارت خارجه میماند، حتی در دوران احمدینژاد که دیپلماتهای شاخص کنار گذاشته شده بودند، باز هم ظرفیتهای کارشناسی وزارت خارجه بیش از شورای امنیت ملی نبود؟
من خیلی عادت ندارم گذشته را واکاوی کنم. قضاوتکردن در مورد موضوعاتی مانند کودتای 28مرداد، بعد از 60 سال راحت است که مثلا دکتر مصدق باید این کارها را انجام میداد یا حزب توده فلان راه را نمیرفت. بله الان میشود اما در زمان وقوع رویداد چطور؟ اعتقاد دارم وقایع را باید با توجه به مختصات زمان واقعه تحلیل کرد. اگر نه همه امروز میتوانند تحلیل کنند. در زمان آقای احمدینژاد نیز افراد حاضر در تیم هستهای، دیپلمات بودند. آقایان جلیلی و باقری دیپلماتهای وزارت خارجه بودند. البته میتوان گفت که همه ظریفت دیپلماسی ما در این هشتسال به کار گرفته نشد و رییسجمهور محترم سابق، بنا بر سلیقه و مشیی که داشت دیپلماتهایی را منطبق با آن انتخاب کرده بود. اگر دکتر روحانی رییسجمهور بود، تیم دکتر ظریف را انتخاب میکرد. اگر آقای ولایتی بود، حتما ذایقه دیگری داشت. نمیتوان گفت دیپلمات نداشتیم و اگر داشتیم شرایط بهتر پیش میرفت و مسایل دیگر. هر کسی در این مسیر 10ساله، تلاشهایی کرده و توجه به تاکتیکها و رویکردها میتوان درباره عملکرد آنها سخن گفت.
مدافعان دیپلماسی هستهای دوران اصلاحات، معتقدند با توجه به فشار جهانی در مورد ابعاد پرونده هستهای و منشأ آلودگی اورانیوم با غنای بالا و اینکه حتی امکان حمله پیشگیرانه به ایران وجود داشت، تعلیق و دیپلماسی تعامل، امری ناگزیر بود. در سوی مقابل، همچنان عدهای اصرار دارند که تعلیق غنیسازی، اقدامی منفعلانه بود. نظر شما چیست؟
اولا موضوعات سیاست خارجی را نباید سفید و سیاه کرد. در دیپلماسی، اگر شرایط برد- برد میخواهیم، حرکت در لایههای خاکستری هم گاها، امری ناگزیر است. منتقدان سیاست خارجی دو دسته هستند؛ یک دسته که با اغراض گروهی و حزبی به مساله نگاه میکنند و یک دسته آنهایی که اعتقادی و بر اساس تحلیل، تعلیق موقت و داوطلبانه غنیسازی در دوران اصلاحات را اشتباه میدانند. اینها قابل احترام هستند و باید با آنها سخن گفت و قانعشان کرد. دسته نخست را نمیتوان قانع کرد چون اکثرا میدانند آن اتفاق برای مدت محدود در راستای اهدافی که اشاره کردم، امری اجتنابناپذیر بود. باید اجازه داد گروه دوم، دیدگاههای خود را مطرح کند چون نیروهای طرفدار دموکراسی، علاقهمند به آرامش گورستانی نیستند. نباید از انتقاد ناراحت شد. رهبریمعظم در ابتدای کار دولت دکتر روحانی، تاکتیک «نرمش قهرمانه» را مطرح کردند. زمانی که موضوع قطعنامه 598 مطرح شد، من سفیر بودم. وقتی امام آن را پذیرفتند و از تعبیر «جام زهر» استفاده کردند ما داشتیم دق میکردیم اما بعدا دیدیم چه برکاتی به همراه داشت. نتیجه این بود که صدام را پس از یک دوره زندگی خفت بار، از یک چاه بیرون آوردند و اعدام کردند اما جمهوری اسلامی روز به روز قویتر شده است. اگر قطعنامه را نمیپذیرفتیم معلوم نبود چه اتفاقی رخ میداد؟ عراق با کمک غرب، سازمان ارتش خود را نوسازی کرده بود و میخواست همه شهرهای ما را با سلاح شیمیایی هدف قرار دهد. این هوشمندی امام بود که در آن مقطع، اینگونه تصمیم گرفتند. در عرصه سیاست خارجی گاهی باید عقب رفت. این مانند قهرمان پرش طول است که برای آنکه بیشتر بپرد دو، سهمتر عقب میرود تا بلندتر بپرد. ما با تعلیق موقت غنیسازی، زمان خریدیم و وقتی دیده شد که غرب حاضر نیست حقوق ایران را بپذیرد، رهبری دستور دادند که تعلیق شکسته شود.
منتقدان دیپلماسی آن دوره بر این باورند حداقل در مورد اجرای پروتکل الحاقی، میشد با چانهزنی و امتیازگیری و پیشدستانه عمل کرد نه اینکه سه وزیرخارجه اروپایی به تهران بیایند و گویی ایران تحت فشار، تصمیم به اجرا گرفته است. در این مورد چه دیدگاهی دارید؟
حتما میشد روشهای بهتری داشته باشیم. خودخواهانه است که فکر کنیم ما بهترین اقدام را در آن دوره انجام دادیم و راههای بهتری نبود. آقای جک استراو وزیرخارجه وقت انگلیس در کتابش نوشته: «ما - سهکشور اروپایی- سپر ایران شدیم در مقابل حمله آمریکا.» آنهایی که از پیشدستی سخن میگویند حتما باید بدانند که ایران با چه شرایطی بهناگاه مواجه شد. بالاخره کارهای صورت گرفته بالای 70درصد درست بود و حاصل خرد جمعی و استفاده از نظرات بهترین کارشناسان و مقامات ارشد نظام. یادمان باشد شرایط با امروز متفاوت بود. الان 19هزار سانتریفیوژ در حال کار است. ایران برتری فناوری دارد. اقدامها، زمینهسازیها و زیرساختهایی که در دوران سازندگی و اصلاحات و حتی دوران جنگ ایجاد شد، باعث شد در هشتسال گذشته شرایط بهتری ایجاد شود. چرا آمریکاییها، امروز مقابل ما مینشینند و ناچارند با ایران صحبت کنند؟ چرا به قول رسانههای غربی، ششسنگین وزن را مقابل دکتر ظریف قرار میدهند تا شاید امتیاز بیشتری بگیرند؟ به هر حال ما در این هشتسال بیکار نبودیم. بنیانهای فنی و تکنولوژیک را قوی کردیم. شاید عدهای بگویند تعلیق در آن مقطع کوتاه آنچنان مطلوب نبود اما اثرات آن را که میبینند. نباید کتمان کرد ایستادگی دولت قبل، در کنار توان مذاکراتی دوستان ما در وزارت خارجه در دوره اخیر و گفتمان جذاب دکتر روحانی و حمایتهای مقاممعظمرهبری، همهوهمه باعث موفقیت امروز شده است. بدترین کار در سیاست خارجی این است که همه توفیقات را بهتنهایی مصادره کنیم. این اشکالی بود که به برخی دوستان در هشتسال اخیر داشتم چرا که گویی انقلاب فقط در دوران آنها وجود داشت و متاسفانه کار تیمهای قبلی مذاکرهکننده و دولتهای قبل را تخطئه میکردند.
طرفهای غربی در آن مقطع، برخی تعهداتی را که به ایران داده بودند رعایت نکردند و ایران در دولت اصلاحات، تعلیق غنیسازی اورانیوم را شکست. البته بعدها کشورهای «شرق» مانند هند و چین و روسیه نیز به تعامل دولتهای نهم و دهم، روی خوش نشان نداده و چه در شورای امنیت و چه در آژانس، علیه ایران رای دادند. چرا با وجود روشنبودن ابعاد معاهدات و توافقنامهها، باز هم در عمل بهخوبی از سوی طرف غربی رعایت نمیشوند؟
برای اینکه سیاست کنونی دنیا، اخلاقمحور نیست. الان راحتتر میشود در اینباره حرف زد. امروز موبایل خانم مرکل نیز توسط سرویسهای جاسوسی ایالات متحده شنود میشود. انگلیس از آلمان شنود میکند. اینها مثلا همپیمان هستند و دور یک میز شام میخورند و میگویند از مصاحبت هم لذت میبرند. رویای اروپای واحد را در خواب میبینند اما مدام به بدترین شیوهها، از هم جاسوسی میکنند. رسوایی این فضاحت خیلی بالاست اما چون همه آنها دستشان آلوده است به روی هم نمیآورند. در این دنیا انتظار داریم آنها وفق موافقتنامهها عمل کنند؟ الان توافق اولیه بین ایران و ششکشور صورت گرفته و متن منتشرشده، کاملا واضح است. پایداری ایران، حق غنیسازی را تثبیت کرده است. اما کنگره آمریکا بازی درمیآورد و وزیر خارجه این کشور هنوز از ژنو خارج نشده، میگوید ایران حق غنیسازی ندارد. چندین دور مذاکره فشرده صورت گرفته تا به آنها حقوق ایران بر اساس انپیتی قبولانده شود! البته من تعجب نمیکنم اینها خلاف توافق سخن بگویند. ریگان جملهای معروف داشت که «صلح از دریچه قدرت بیرون میآید.» نمیگوید منطق و انصاف، میگوید قدرت! نباید خیلی از اینگونه اظهارنظرها یا حتی رفتارها تعجب کرد. مهم نشاندادن منطق ایران است که امروز دشمنان را بهشدت عصبانی کرده و بهانه را کاملا از دست آنها گرفته است.
دیپلماسی دولت اصلاحات را که با رویکرد ممانعت از رفتن پرونده به شورای امنیت تنظیم شده بود را موفق میدانید؟ فکر نمیکنید خواهناخواه، این پرونده سر از شورای امنیت درمیآورد؟ منتقدان احمدینژاد اما مواضع اعلامی وی علیه غرب و اسراییل را در سختشدن فضا علیه ایران و حساسشدن فضای بینالمللی موثر میدانند. کدام مورد به واقعیت نزدیک است؟
نمیتوان به شکل قاطع سخن گفت. یکنفر میرود خیابان و ماشین او را زیر میگیرد. در دادگاه میتوان گفت اگر بیرون از خانه نمیرفت، اکنون زنده بود؟ دیگری میگوید اجل وی رسیده بود در خانه هم میمرد! هر کدام از ما دیدگاهی داریم. بهنظرم اینها بحثهای نظری است و تجربی نیست که بگوییم فلان قدر اسید و باز را مخلوط میکنیم، نمک میدهد. البته من دیپلماسی دولت اصلاحات را پویا و موثر میدانم. پس از آن، پرونده هم میتوانست به شورای امنیت برود هم نرود. البته مواضع دولت قبل، این روند را تسریع کرد. اگر گفتمان دیگری بود شاید به قول شما پرونده به هر حال از سوی کشورهای ظالم غربی به شورای امنیت ارجاع میشد اما حتما طولانیتر این اتفاق میافتاد و در ضمن، در آنجا قطعنامههایی با لحن آرامتر صادر میشد. مشکل ما با غرب و آمریکا صرفا بحث هستهای نیست. قبل از پرونده هستهای، موضوعات دیگری مطرح بود. این هم حل شود که باید حتما حل شود تا به دنیا نشان دهیم صلحطلب هستیم، ممکن است بهانههای دیگری پیدا کنند. اما وقتی دولتی در ایران بر سر کار باشد که بفهمد باید با تدبیر، قوی شد و پس از آن، فشارها کاهش مییابد، میتوان امید داشت که غرب، بهتدریج ایران را بهعنوان یک کشور توانمند بپذیرد. بهکارگیری دیپلماسی هوشمندانه کاری که دکتر روحانی انجام میدهد فضا را برای طرف مقابل، دشوار میسازد. ایشان در نطق خود در مجمع عمومی سازمانملل، به رژیم صهیونیستی بهطور مستقیم حمله نکرد اما تمام نطق ایشان، رسواکردن این رژیم بود و نقطهمقابل، نخستوزیر آن رژیم، بیش از آنکه از اسراییل نام ببرد از ایران نام برد و از عصبانیت انزوا، به هر کاری دست میزند. پس میشود با تدبیر، کاری کرد که تمرکز دشمن را بر هم زد بدون آنکه بهانهای به دست غرب دهیم. بله دیپلماسی هوشمندانه در مسیر خود، گاهی عقب میرود و گاهی جلو. پس یادمان باشد پدیدهها را با توجه به ماهیت آن، تحلیل کنیم.