عصر ایران - خشک شدن دریاجه ارومیه ، باتلاق های مرگباری را در دل آن به وجود آورده است که بی توجهی به این موضوع می تواند به قیمت جان انسان ها تمام شود.
این موضوعی است که مدیر کل حفاظت محیط زیست آذربایجان
غربی آن را با خبرنگار عصرایران در میان گذاشته تا با اطلاع رسانی درباره این پدیده، مردم دچار خطرات ناشی از این باتلاق های جدید الظهور نشوند.
حسن عباس نژاد می گوید: هم اکنون ، باتلاق هایی به عمق 20 الی 50 متر در بستر دریاچه خشک شده وجود دارد که روی آن را بسترهای نمکی ناپایداری پوشانده است که ظاهری فریبنده دارند اما در برخی نقاط ، ضخامت شان به حدی اندک است که حتی تحمل وزن یک انسان را ندارد. این پدیده باعث می شود افرادی که با خودرو با حتی با پای پیاده ، به بستر دریاچه می روند تا به مناطق باقی مانده آبی برسند یا وضعیت موجود را تماشا کنند، با خطر فرو رفتن در این باتلاق ها مواجه شوند.
خاطره مدیر پارک ملی دریاچه ارومیه از جدال مرگ و زندگی در باتلاق های نمکی
خبرنگار عصرایران، برای پیگیری موضوع باتلاق های نمکی در بستر دریاچه ارومیه به سراغ مدیر پارک ملی دریاچه ارومیه رفت. امید یوسفی با تأیید وجود چنین باتلاق های مرگباری در بستر می گوید: خود من در یکی از مأموریت ها درگیر این باتلاق ها شدم و اگر لطف خدا و کمک به موقع همکاران نبود ، در باتلاق ها غرق می شدم.
وی می گوید: یکی از 102 جزیره پارک ملی دریاچه ارومیه جزیره اشک است که زیستگاه یکی از با ارزش ترین گونه های جانوری جهان یعنی گوزن زرد ایرانی است. در بین تمامی گونه های گوزن ، گوزن زرد ایرانی زیباترین و البته حساس ترین
نوع محسوب می گردد. چه بسا اگر تلاش های شبانه روزی محیط بانان نبود شاید هم اکنون
برای دیدن این حیوان زیبا به موزه های تاریخ طبیعی و یا آرشیو فیلم ها و عکس ها
مراجعه می کردیم. بنابراین ، به طور دائمی از محیط زندگی این گوزن بازدید می کنیم تا احیاناً اگر زیستگاه و یا خود این حیوان دچار مشکلی شده باشد
آن را برطرف کنیم؛ مشکلاتی مانند ،کم شدن میزان ذخیره آب شرب ، کم شدن میزان ذخایر علوفه ، احتمال ورود حیوانات شکارچی به داخل جزیره ،احتمال ورود افراد متخلف و شکارچیان غیر مجاز به داخل جزیره و ... .
در یکی از این بررسی ها که من نیز حضور داشتم مقرر شد که از ضلع جنوبی جزیره که موسوم به "خرمن تپه لر" است شروع به حرکت نموده و تا ضلع شمالی آن حرکت کنیم. شکل این جزیره به گونه ایست که از شمال به جنوب کشیده شده است، مانند یک قطره اشک.
سه نفر بودیم و در سه مسیر متفاوت شروع به حرکت کردیم. من در ضلع شرقی جزیره حرکت نمودم. مسیر حرکت پر از پستی و بلندی بود و با توجه به گرمای طاقت فرسای هوا حرکت در چنین مسیری دشوارتر می شد. همچنین به علت خشک شدن دریاچه و وجود بلورهای نمک بر روی زمین دمای حرارت منطقه بسیار غیر قابل تحمل تر شده بود که دمای هوا گاه حتی به 50 درجه سانتی گراد هم می رسید.
با توجه به اینکه نزدیکترین دکل تلفن همراه کیلومترها از آنجا فاصله داشت، گوشی های تلفن همراه نیز به یک وسیله بلا استفاده تبدیل می شد. از طرفی نگران ذخیره آبی بودم که همراه داشتم.
حدودا پنج ساعت بود که بی وقفه در حال پیاده روی بودم. ذخیره آبی که همراه داشتم به پایان رسید. در آن هوای 40 درجه من هنوز 4 ساعت دیگر نیز پیاده روی داشتم تا به محل مقرر برسم.
ساعت 2 بعد از ظهر بود. گرمای هوا طاقت فرسا بود و تشنگی نیز اذیت کننده و راه ناهموار نیز انرژی ام را گرفته بود. اینگونه پیش بینی کردم که اگر همین مسیر را با همین روند ادامه دهم حتما از فرط تشنگی و خستگی از پا در خواهم آمد.
بنابراین مسیرم را به سمت جزیره اسپیر تغییر دادم. فاصله این دو جزیره تقریبا 6 کیلومتر بود که پیاده روی بین آنها تقریبا یک ساعت طول می کشید. در جزیره اسپیر یک چشمه آب شیرین وجود داشت که حداقل می توانست تشنگی ام را رفع کند و می توانستم در آنجا منتظر همکاران بمانم و بعد با موتور سیکلت به پاسگاه محیط بانی جزیره کبودان برویم.
شروع به حرکت کردم.مسیر یاد شده در واقع بستر دریاچه ارومیه بود که کاملا خشک شده و لایه ای از نمک سطح آن را پوشانده بود. پس از بیست دقیقه پیاده روی شدت گرما و تشنگی مرا کلافه کرده بود که ناگهان احساس کردم زمین زیر پایم رفته رفته نرم تر می شود. از قبل می دانستم که مسیر ممکن است باتلاقی باشد ولی از شدت خستگی و گرما نای بازگشت دوباره این مسیر و طولانی تر کردن آن را نداشتم.
هرچه بیشتر پیش می رفتم پاهایم بیشتر در لجن فرو می رفت. ولی به خودم دلداری میدادم که به زودی این زمین باتلاقی تمام می شود. کم کم تا زانو در باتلاق فرو می رفتم. حرارت خورشید به داخل باتلاق نفوذ کرده بود و گرمای داخل آن به قدری بود که پوستم را می سوزاند و بالاخره من تا کمر در باتلاق فرو رفتم.
در این حین سعی کردم هرطور که هست دراز بکشم تا بتوانم سطح تماس بدنم را با سطح باتلاق بیشتر کنم تا وزن کمتری به آن وارد شده و کمتر درون آن فرو بروم. در یک لحظه احساس کردم تا مرگ فقط یکی دو قدم فاصله دارم. ضمن اینکه همکاران نیز نمی توانستند جای مرا حدس بزنند چون من یک تغییر مسیر خارج از برنامه داده بودم.
تقریبا 40 دقیقه داخل و روی باتلاق داغ دراز کشیده بودم و گرمای شدید و تشنگی و خستگی قدرت تفکر را از من گرفته بود. با دوربین چشمی که همراه داشتم نگاهی به اطراف انداختم. متوجه شدم که تقریبا 700 متر آنطرف تر رنگ زمین کمی تیره تر است. این می توانست بدین معنی باشد که آنجا باتلاق به پایان می رسد. تمام نیروی خود را جزم کرده و سعی کردم به آن سمت حرکت کنم.
در این شرایط راه رفتن محال بود. بنابراین بهترین راه غلت خوردن روی زمین بود. بعد از یک ساعت من فقط توانسته بودم 50 متر به جلو بروم. کاملا نا امید شده بودم. در این لحظه فقط به خانواده ام و تنها پسرم فکر می کردم. ناگهان احساس کردم از دور کسی مرا صدا می زند. کمی دقیق تر شدم ولی اثری از کسی نبود. باز هم آن صدا را شنیدم. صدای پسرم بود. همین به من روحیه داد.تمام توان باقی مانده ام را جمع کرده و شروع به غلت زدن کردم. بعد از حدود 200 متر دیدم که زمین به شکل دایره هایی به قطر 50 سانتی متر,خشک است و اثری از باتلاق در آن زمین های دایره ای شکل نیست. من این اتفاق را یک معجزه می دانم. دقیقا در لحظاتی که انرژی ام رو به پایان بود این اتفاق باعث شد ته مانده توانم را در باتلاق ها تلف نکنم.
هرچه پیش می رفتم بر تعداد این دایره ها افزوده می شد. در آن شرایط که من از شدت خستگی و تشنگی حالت خواب و بیدار داشتم , گاها احساس می کردم که در کنار یک چشمه آب هستم. کمی که دقت می کردم می دیدم سرابی بیش نیست. کم کم توانستم سرپا بایستم. ولی باز هم وقتی فاصله دایره ها از هم زیاد می شد به ناچار تا کمر در باتلاق فرو می رفتم. ولی با کمک این زمین های دایره ای شکل از آن نجات می یافتم.
به هر مصیبتی که بود به آن منطقه تیره رنگ رسیدم. حدسم درست بود. آنجا خبری از باتلاق نبود. ساعت 7 عصر بود. ناگهان از دور صدای موتورسیکلت شنیدم. همکاران که نگران من شده بودند با موتورسیکلت دنبال من می گشتند. پیراهنم را که به دستانم بسته بودم تا گرمای سوزان باتلاق به آنها آسیب نزند، باز کرده و بالای سرم چرخاندم تا توجه آنها را به خودم جلب کنم ... و بالاخره نجات پیدا کردم.