بلاگر «خاطرات یک عاقد» در یکی از آخرین پستهایش باز هم یکی از خاطرات جالبش را تعریف کرده است.
در این پست میخوانیم:
« - خانم حالا نمیشه بدون عکس ما رو به آزمایشگاه معرفی کنی ؟!
- نه آقا نمیشه… حتما باید برگه آزمایش عکسدار باشه…
- ای بابا خانم الان ساعت هشت و نیم صبحه تا بخواد عکاسیها باز بشن آزمایشگاه دیگه پذیرش نمیکنه !!
- چارهای نیست ! خوب باید عکس همراهتون میآوردین .. توی برگه مدارک لازم که قبلا گرفتین نوشته شده..
- ببین خانم همسر من باید بره شهرستان...فقط همین امروز فرصت داریم که بریم کار آزمایشگاه رو تمام کنیم…
داماد نوجوان با صورت کشیده و گونههای بدرجسته به اصرارش ادامه داد تا اینکه گویا فکری به نظرش رسید. گفت : خیلی خوب حالا شناسنامهام رو بدین تا برم کپی کنم.
او شناسنامه را برد و چند دقیقه بعد بازگشت با یک قطعه عکس در دست : بفرمایید این هم عکس ..
برگه معرفی به آزمایشگاه کامل شده ، او به اتفاق خانم به سوی آزمایشگاه رفت.
دوسه روز بعد دوباره برگشت و برگه آزمایش را به بهانه اینکه به خانمش که توی ماشین نشسته ، نشان دهد با خود برد و چند دقیقه بعد بازگشته ، هم شناسنامه و هم برگه آزمایش را تحویل داد .
فردای آن روز بود که او با عروس و خانواده و اطرافیان برای عقد به دفتر آمد خانم همکارم در هنگام بررسی مدارک متوجه وجود مهر اپیوم منفی بر روی عکس شناسنامه شد… او برگه آزمایش را که نگاه کرده متوجه شد هیچ مهری بر عکس الصاقی آن نیست.
داماد جوان عکس شناسنامه را کنده و برای معرفی آزمایش تحویل همکارم داده بود و بعد با برداشتن آن عکس پس از آزمایش و چسپاندن دوباره به شناسنامه ، عکس دیگری بر روی برگه آزمایش قرار داده بود.
راضی نشدم با این اسناد مخدوش مراسم عقدشان را برپا کنم .
تجربه یک عاقد : یک راه حل عجییب ایرانی برای حل یک مشکل کوچک!»