عصر ایران؛ احسان محمدی
1 -
درخت که می شوم / تو پائیزی ! / کشتی که می شوم/ تو بی نهایت توفان ها !/ تفنگت را بردار/ و راحت حرفت را بزن! -گروس عبدالملکیان
2- دعوای کلامی علی دایی و علی کریمی تمامی ندارد. بی حاصل. کش دار. بی محتوا. با ردیف کردن واژه ها و جمله ها برای لج در آوردن همدیگر. دو ستاره ای که نامشان در تالار فوتبال ایران حک شده است. ماندگار. فارغ از گزند باد و باران. هر دو پرسپولیسی. هر دو لژیونر. هر دو در لباس تیمی افسانه ای مانند بایرن مونیخ. هر دو ایستاده بر قله ثروت و شهرت. هر دو لج باز!
چرا یک نفر این دو را به دوئل دعوت نمی کند؟ دو اسلحه دست شان بدهد، پشت به پشت هم، ده قدم بروند و برگردند، بنگ... و تمام! این جنگ زرگری بی حاصل و اعصاب فرسا شاید اینگونه باید خاتمه پیدا کند! علی دایی و علی کریمی از جان هم چه می خواهند؟ چه اشتهای سیری ناپذیری برای تخریب همدیگر دارند. برای لگد زدن به بلور ظریف و دوست داشتنی خاطره های بی نظیری که از هر دویشان داریم. به امروز دایی نگاه نکنید که خشمگین است. با همه دعوا می کند، فریادهایش پرده صوتی تماشاگرهای تلویزیونی را هم آزار می دهد. او روزگاری« یک سنجاقک انسان نما» بود. یک گلادیاتور لاغر. چنان می جنگید که انگار تنها سرباز باقی مانده یک ملت است.
با علی دایی ایران همیشه 1-0 جلو بود. حتی قبل از شروع بازی. این روزها با او سر لج افتاده ایم و گل هایش مقابل لائوس و مالدیو را به رخ اش می کشیم. زمانی روی شانه هایش می ایستادیم. دسته جمعی. برای تمام کشورهای عربی کُری می خواندیم. اخبارش در آرمینیا بیله فلد، گل هایش با لباس هرتا و ایستادن شانه به شانه اش به آن سبیل های ایرانی کنار اولی کان و ستاره های تیم ملی آلمان را با افتخار برای هم تعریف می کردیم. ما با علی دایی پادشاهی ها کرده ایم. با گل هایش روی ابرها لم داده ایم، با آن پاس گل های ابدی اش به خداداد عزیزی مقابل استرالیا، به مهدوی کیا مقابل آمریکا.... بعد از گل هایش به هوا پریده ایم؛ وزن کره زمین را سبک تر کرده ایم ...
از علی کریمی هم خاطره خوب کم نداریم. مارادونای عصر بازیکنان فرتوت بود. جادوگری که توپ را از بین پاهای بازیکنان رقیب غیب می کرد. پیراهن اش را می بخشید به جانباز کنار زمین. هزینه درمان بیماری را بی سر و صدا می پذیرفت. مقابل اراده های غیرفوتبالی مردانه می ایستاد/ می ایستد.
3- یک نفر به علی دایی و علی کریمی بگوید شما سرمایه های یک ملت هستید. درست مثل تخت جمشید. مثل دماوند. مثل قالی کرمان. ما شما را آسان به دست نیاورده ایم. از آن جوانی که در شرجی بوشهر کارگری کرد و پولش را بلیت اتوبوس خرید تا به ورزشگاه آزادی بیاید و نام شما را فریاد بزند تا پیرزنی که روبه روی تلویزیون نشست و با تسبیح دانه دانه برای سلامتی و موفقیت تان در لباس ایران صلوات نذر کرد دل هایشان را به ساق های شما بستند تا مردانه بایستید، تا علی دایی و علی کریمی بشوید. تا مردهای این مردم باشید.
این فوتبال دوست داشتنی لعنتی روزی تمام می شود، پیر می شوید با استخوان هایی که دیگر یاری تان نمی کند تا تکل بزنید، با موهایی یک دست سفید. آن وقت سر برمی گردانید و می بینید چقدر آسان و ناسپاس به بلور ظریف و دوست داشتنی خاطره های بی نظیری که برای مردم ساختید سنگ زدید. یک نفر به علی دایی و علی کریمی بگوید اگر می جنگید برای یک آرمان بجنگید، برای یک تفکر. امروز اما مردم دعوای شما را به جاه طلبی فردی ترجمه می کنند. شما که برای مردم تان با توپ فوتبال تا پای جان جنگیدید و شادمانی آوردید، اندکی آرام تر باشید و روزنامه ها را از جملات و طعنه های درشت خالی کنید؛ لطفاً.