این یک افسانه یونانی است: "پیگمالیون" ، مجسمه سازی از قبرس بود. زمانی او مجسمه یک زن را ساخت و شیفته اثر خود شد آنقدر که او را همانند یک معشوقه می پرستید. سرانجام، مجسمه بی جان ، تحت تأثیر عشق پیگمالیون زنده شد و آن دو با یکدیگر ازدواج کردند.
امروزه "پیگمالیون" ، نه فقط یک شخصیت خیالی در یونان باستان ، که یک اصطلاح روانشناسی و مدیریتی است.
خلاصه اصل پیگمالیون در روان شناسی این است:
افراد تمایل دارند در نظر دیگران ، توانمند جلوه کنند و در عمل نیز ثابت کنند که توانمند هستند. آنها تمایل دارند انتظاراتی که دیگران از ایشان دارند را برآورده کنند تا تصویر ذهنی دیگران نسبت به آنان ، مثبت باشد.
این اصل در مدیریت این گونه عملیاتی می شود:
در مرحله اول ، یک مدیر باید کارمندانش را به عنوان نیروهایی که توانمند هستند به رسمیت بشناسد و با آنان همانند نیروهای حرفه ای و کارآمد رفتار کند. اگر تصور مدیر از کارمندانش این باشد که با یک عده انسان ضعیف و بی عرضه طرف است، ناخودآگاه از آنها در حد انسان های ضعیف و بی عرضه انتظار خواهد داشت.
یک بار از تعدادی دانش آموز ، تست هوش گرفتند و چند نفر از آنها را که برنده "نشده بودند" را به عنوان دانش آموزانی با IQ بالا به معلمان شان معرفی کردند. نوع نگاه معلمان آنها به این دانش آموزان و رفتاری جدیدی که با آنها در پیش گرفتند، باعث رشد عملکرد دانش آموزان شد در حالی که برندگان واقعی ، پیشرفتی را شاهد نبودند.
مدیر نیز باید کارمندان خود را به عنوان نیروهای کارآمد به رسمیت بشناسد و بر این اساس با آنها رفتار کند.
در مرحله دوم، مدیر باید این نگاه را به کارمندانش منتقل کند و سطح بالای انتظاراتش از آنان را صراحتاً بیان کند.
اگر بخواهیم یک مثال بسیار ساده را مطرح کنیم، می توانیم یک کارگاه را تصور کنیم که هر کارگر در طول روز ، 10 واحد از یک محصول را تولید می کند.
اگر مدیر ، به کارگرش بگوید: تو آنقدر توانمند هستی که می توانی در روز 13 واحد بسازی و من هم از تو چنین انتظاری دارم" ، به احتمال قوی ، میزان تولید کارگر ، از 10 واحد کنونی فراتر می رود ، حتی اگر به 13 واحد هم نرسد.
فراموش نکنیم که اکثر انسان ها ، توانمندی هایی بیشتر از آنچه بروز می دهند دارند؛ هنر یک مدیر این است که این توانمندی ها را حتی المقدور، از قوه به فعل درآورد و تقویت کند؛ "پیگمالیون" ، یکی از راه های رسیدن به این مهم است.