عصرایران - تبدیل مقامات اجرایی کشور به موجودات قابل پرستش، از ویژگی های جهان سوم است. در همین عراقی که بیخ گوش مان است ، سال ها ، رئیس جمهوری به نام "صدام حسین" ، به یک بت تبدیل شده بود و مردم ولو در ظاهر ، خود را فدایی صدام می دانستند و در همه انتخابات ریاست جمهوری، با آرای نزدیک به صد در صدی ، او را برمی گزیدند.
بعضی از همین فدایی ها ، در حوزه های اخذ رأی و در برابر دوربین ها ، دست خود را می شکافتند و نام صدام را را خون شان بر روی برگ رأی می نوشتند.
این وضعیت مبالغه آمیز ، البته در کشورهایی مانند عراق دوران صدام یا کره شمالی کنونی دیده می شود و در کشورهای دیگر جهان سوم ، با ظاهر معقول تری خود را نشان می دهد؛ آنجا که یک رئیس جمهور، مثلاً به دلیل گرایش های ایدئولوژیک یا رفتارهای پوپولیستی اش ، مورد ستایش گروه هایی از مردم قرار می گیرد و خوب و بدش ، همه خوب دیده می شود: "هر چه آن خسرو کند ، شیرین بود!"
در دوران ریاست جمهوری سید محمد خاتمی ، شاهد بودیم که اصلاح طلبان ذوق زده ، به ویژه آنان که سرد و گرم دنیا را کمتر چشیده بودند ، خاتمی را نه فقط به عنوان رئیس جمهوری که باید از او کار اجرایی خواست ، که به عنوان یک اندیشمند می پرستیدند و به ویژه در سال های نخست دوران اصلاحات، منتقدان را با این جمله می نواختند که "پیام دوم خرداد را نگرفته است." خاتمی برای خیلی ها ، الهه بود.
این وضعیت ، در زمان محمود احمدی نژاد، از سوی حامیان وی به شکلی غلیط تر و عیان تر ، تشدید شد.
"به بهشت نمی روم ، اگر احمدی نژاد آنجا نباشد." ، باوری بود که فداییان سینه چاک رئیس جمهور وقت ، از بیان آن ابایی نداشتند. حتی برخی بزرگان که شیفته اش شده بودند، اطاعت از او را مساوی اطاعت از خدا اعلام کردند و اندک اندک ، چنان بتی از او ساختند که در نهایت ، در ماندند با این بت خود ساخته ، چه کنند؟!
البته ،پایان داستان عاشقان احمدی نژاد و قصه دل دادگان خاتمی، یکسان نبود و اولی به سرخوردگی انجامید و دومی همچنان ماند. هر چند برخی از کسانی که از صدقه سر احمدی نژاد به نان و نوایی رسیده بودند که فکرش را هم نمی کردند و در عین حال ، نمک نشناس هم نبودند، همچنان خود را فدایی او می دانند و امیدوارند که روزهای خوب در قدرت بودن، بار دیگر بازگردد و روز از نو "روزی" از نو!
اتفاقی که در دوره جدید ریاست جمهوری افتاده ، این است که حسن روحانی، برخلاف خاتمی و احمدی نژاد ، "فدایی" ندارد و این ، اتفاق بسیار فرخنده ای است.
رئیس جمهور ، نباید فدایی و عاشق داشته باشد ؛ او باید حامی و منتقد داشته باشد که وجه مشترک شان هم ، پرسشگری است.
حامیان رئیس جمهور، هر چند ممکن است او را بسیار هم دوست داشته باشند ، اما ملاک دوست داشت شان ، رفتار و رویکرد و عملکرد است. عاشق و فدایی ، فقط تأیید می کند و با هر که درباره معشوقش نازک تر از گل بگوید در می افتد بی آن که اندیشه کند که راست گفته اند یا خطا.
اما "حامی" ، تا زمانی که قضاوتش این باشد که رئیس جمهور در مسیر درست است ، حمایت و کمکش می کند و در عین حال ، مطالبه گر و منتقد منصف هم هست؛ کار خوبش را می ستاید و بر خطایش، می تازد.
روحانی ، نه مانند خاتمی که برای نخستین بار ، ادبیات اصلاحات را مطرح کرد ، شیفتگان فکری دارد ، نه مانند هاشمی که از بنیانگذاران نظام است، کاریزمای تاریخی دارد و نه مانند احمدی نژاد که کوشید خود را منجی یک ایدئولوژی جلوه دهد، باورمندان ایدئولوژیک دارد.
در چهارمین دهه از عمر جمهوری اسلامی، روحانی را شاید بتوان اولین رئیس جمهوری دانست که فارغ از محبوبیت شخصی، تاریخی و گفتمانی، صرفاً یک مدیر اجرایی منتخب ملت است و قرار است درباره اش ، نه بر مبنای کاریزما که بر اساس عملکرد قضاوت شود.او هر چند حامیان جدی فراوانی دارد ، اما فدایی ندارد. اگر این اتفاق ، نهادینه شود، تحول بزرگی در کشور رخ داده است چه آن که دولت، جای عشق و عاشقی نیست.