آیا واقعاً میتوان بدون قضاوت حرف زد؟ ضمن اینکه «بدون قضاوت حرف زدن» گاهی به ابزاری برای «بستن دهان دیگران» تبدیل میشود. وقتی من به همکارم میگویم که «فلان شخص، مدیر ضعیفی است و فساد مالی زیادی هم دارد» و او میگوید: «تو نباید قضاوت کنی!». من بیشتر احساس میکنم که «قضاوت نکردن» ابزاری است که با آن، زبان مخالف خود را در جامعه یا محیط کار میبندند. چگونه میتوان گفتگوهای روزمره را انجام داد و تعاملات روزمره و «گفتگوی زندگی» را همچون همیشه ادامه داد، بدون اینکه در دام «جنگ قضاوت» گرفتار شویم؟
شناخت کلمات «ذهنی» و «عینی»:
کلمات «عینی» کلماتی هستند که «همه شنوندگان» از آنها معناهای تقریباً مشابه را دریافت میکنند. کلمات «ذهنی» کلماتی هستند که افراد مختلف، مصداقها و معانی مختلفی را از آنها دریافت کنند. در کلمات «ذهنی»، شنونده بخشی از معنای کلمه است. مثالهای زیر را بخوانید:
کلمات عینی: ساعت هفت، میز ناهارخوری، آشپزخانه، کتاب، تهران، شهر، روستا، ایران، سیاه، قرمز
کلمات ذهنی: صبح، حکومت، بد، خوب، خسیس، فداکار، مومن، ظالم، دزد، فرسوده، فاسد
ویژگی کلمات عینی در سری اول، «حذف نقش گوینده» در آن است. وقتی می شنوی «ساعت هفت» مستقل از اینکه گوینده چه کسی بوده است میتوان فهمید که در مورد چه چیزی حرف زده است. همینطور وقتی میگوییم: «تهران». یا «خودرو فرسوده».
اما ویژگی مشترک کلمات ذهنی در سری دوم، «اهمیت نقش گوینده» در آنهاست. اگر ندانی که چه کسی آن لغت را به کار برده، نمیتوانی معنی دقیق آن واژه را بفهمی. «صبح» برای یک نفر، ۵ بامداد است و برای دیگری ساعت ۱۱. حکومت برای یک نفر هر کسی است که حقوق خود را از دولت میگیرد و برای دیگری، دولت زیرمجموعهای از نهاد بزرگتری به نام حکومت است. خسیس برای من، ممکن است کسی باشد که مرا شام مهمان نکرده است و برای دیگری، کسی که فرزندانش را با وجود توانمندی مالی، به خاطر کاهش هزینهها به مسافرت نمیبرد.
آیا میتوان کلمات ذهنی را از گفتگوهای روزمرهی ما حذف کرد؟ چنین چیزی غیر ممکن است. اما میتوان برای کاهش «فضای جنگ» به این کلمات «رنگی از زندگی» اضافه کرد. کافی است سهم «گوینده» را هنگام استفاده از کلمات «ذهنی» افزایش دهیم.
زبان جنگ:
آقای امیدی، یک مدیر دزد است.
تو خیلی کار بدی کردی که در آن جلسه، راجع به «مشکلات مالی کارمندان» حرف زدی.
مریم، نمونهی یک مادر فداکار است.
فاصله گرفتن از «زبان جنگ» و نزدیک شدن به «زبان زندگی»:
من آقای مدیری را دزد میدانم.
من فکر میکنم تو خیلی کار بدی کردی که در آن جلسه راجع به مشکلات مالی کارمندان حرف زدی.
من، مریم را نمونهی یک مادر فداکار میدانم.
با افزایش سهم گوینده در جملات بالا، همچنان «قضاوت» وجود دارد، اما لااقل به خودمان و به شنونده یادآوری کردهایم که با یک «قضاوت شخصی» روبرو هستیم نه یک حکم قطعی.