روزنامه شهروند در مطلب شماره امروز به جزئیاتی از این حادثه پرداخته و آورده است: از روزی که اسید زندگی خانواده بهرامی را سوزاند 10 سال میگذرد اما باز هم تبعات شوم حادثهای که عواطف اعضای خانواده را برانگیخته بود، دامنگیر آنها شد.
وقتی آمنه مورد هجوم خواستگار اسیدپاش قرار گرفت محمد تنها 25 سال داشت. او اولین کسی بود که بر بالین خواهر که با صورتی سوخته روی تخت بیمارستان خوابیده بود، رفت؛ حادثهای که او را در شوکی عمیق فرو برد و از آن روز به بعد احساسش، همراه با صورت اسیدی آمنه، تحلیل رفت. سالهای اول سختتر بود. همان زمان شیرین بهرامی - خواهر آمنه - نامهای برای یکی از منتقدان قصاص مرد اسیدپاشی که چشمهای خواهرش را هم گرفته بود نوشت و در آن از آنچه بر خانواده بهرامی گذشت خبر داد.
شیرین نوشت: «شما از دور در حال تماشای جریانی هستید که درک و فهمش برایتان دشوار است. فقط خواندهاید. ندیدهاید. یادم میآید روزی که برادرم «فرهاد» بعد از سه ماه دوری از خانه و خدمت در اطراف شیراز، بیخبر به خانه آمد تا غافلگیرمان کند، چه بد غافلگیر شد. برادر دیگرم «محمد» که در شوک و سکوت ناظر بود و ناباورانه فقط نگاه میکرد. چه خوب که آمنه نبود تا گریه دستهجمعی ما چهار خواهر و برادر را ببیند. او رفته بود برای پانسمان و بعد از آن گریه بود که ما قول دادیم جلوی آمنه صبور باشیم و او را بخندانیم و امیدوار کنیم.»
همین جملههای شیرین کافی بود تا عمق روزهای سختی که تکتک اعضای خانواده در این سالها یدک کشیده بودند، تصویر شود. 10 سال و 8 روز از آتشی که زندگیشان را خاکستر کرده بود گذشت اما این تنها آتش زیر خاکستر بود و دوباره ماه آبانی فرارسید که شاید هیچگاه از خاطرشان نرفت. 12 آبانماه سال 83 و حالا 20 آبانماه سال 93 است.
خانواده بهرامی باز هم قربانی دادند، اما نه قربانی اسیدی. این بار قربانیشان در پی پیامدهای اسیدی به مرگ خودخواسته تن داد. از همان سالهای اول که تاب دیدن خواهرش را نداشت مشکلات عصبی به سراغ محمد آمد. چندباری به روانپزشک مراجعه کرد، قرص خورد، در بیمارستان بستری شد اما هرگز نتوانست با حادثهای که زندگی خواهرش را زیر و رو کرده بود کنار بیاید. غمگین بود، افسردگی گرفت و پا به پای خواهرش تحلیل رفت تا اینکه ظهر روز دوشنبه دوباره بیتابیهایش شروع شد. اضطراب داشت و در چشم بر هم زدن به سمت راهروی خانهشان رفت و مرگ را در آغوش گرفت.
آمنه بهرامی که از خودکشی برادرش شوکه است، به «شهروند» گفت: «از روزی که آن اتفاق برای من افتاد، برادرم افسردگی گرفت. نمیتوانست من را با صورت سوخته ببیند. همیشه میگفت میخواهم چشمهایم را به تو بدهم. امروز هم از صبح اضطراب داشت. نگرانش بودیم. میخواستیم با خودروی برادرم او را به دکتر برسانیم که در یک لحظه از خانه خارج شد. اما کسی او را ندیده بود. اطراف را گشتیم که ناگهان متوجه شدیم محمد خودش را از داخل راهروی ساختمان به طبقه پایین پرتاب کرده است.»