عصر ایران؛ مهرداد خدیر- مهم ترین رخداد هنری این روزها درعرصه نقاشی برگزاری نمایشگاهی از آثار آیدین آغداشلو است که بیشتر از این نظر اهمیت و تازگی دارد که بدانیم طی نزدیک به 40 سال گذشته او هیچ نمایشگاهی برپا نکرده بود.
اولین و آخرین نمایشگاه آیدین آغداشلو در سال 1354 خورشیدی در محل انجمن ایران و آمریکای سابق – در خیابان وصال که بعد از انقلاب منحل و به کانون زبان بدل شد و بعدتر در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ادغام شد- برگزار شد و پس از آن دیگر هیچ نمایشگاهی بر پا نکرد.
نویسنده این سطور البته سررشته ای از نقاشی ندارد اما آیدین آغداشلو هم تنها نقاش نیست و به عنوان نویسنده و منتقد سینمایی نیز شهرت دارد. کما این که خود 15 سال پیش در گفت و گویی تصریح کرد:
«اولین مقاله ام را در 22 سالگی نوشتم، برای مجله اندیشه و هنر در سال 1342. از آن زمان تا به امروز – سال 78- صدتایی مقاله درباره مسایل مختلف نوشته ام؛ از نقد نقاشی تا نقد فیلم و نقد شعر و مباحثی درباره نقاشی و خوشنویسی قدیم ایرانی و سفر نامه و مصاحبه و گزارش و غیره که اغلب در روزنامه ها و مجله های این سال ها منتشر شده است.»
غرض از این نوشته هم یادآوری سه کتاب خواندنی حاوی گفت وگو و خاطرات اوست که در سه جلد با این عنوان ها منتشر شده: «از خوشی ها و حسرت ها، ازپیدا و پنهان و سال های آتش و برف.»
او 6 سال پیش و در گفت و گو با روزنامه اعتماد راز نمایشگاه برگزار نکردن خود را صادقانه در میان گذاشت: «من زندگی خودم و خانواده ام را از طریق فروش نقاشی هایم تامین می کنم. در نتیجه هر نقاشی یی را که می کشم پیشاپیش فروخته ام!
معمولا مبلغی هم به عنوان پیش قسط می گیرم که آن را خرج می کنم و وقتی می خواهم نقاشی کنم مدام می گویم چرا من باید با این قیمت نقاشی کنم.
در حالی که قیمت، کم نیست و نصف آن را هم پیشتر گرفته ام و خرج کرده ام و حالا فکر می کنم دارم به نصف قیمت نقاشی می کنم. در مجموع من همه کارهایم را پیش از تمام شدن فروخته ام. در حال حاضر تا انتهای سال باید 10 نقاشی تمام کنم و به خریداران شان و آنها که خواسته اند تحویل بدهم. در حالی که نقاش باید نقاشی بکشد،نمایشگاه بگذارد و علاقه مندانش بیایند نمایشگاه و آثارش را بخرند و او پول زندگی یک سال بعد خود را به دست بیاورد. فکر می کنم نقاش - چه معروف و چه غیر معروف - باید سالی یک نمایشگاه برگزار کند.»
در میان نوشته های آیدین آغداشلو اما هیچ یک به اندازه پایان مقدمه او بر «سال های آتش و برف» تکان دهنده نیست و با توجه به این که نقاشی های عرضه شده از دو مجموعه «آتش و برف» و«خاطرات انهدام» انتخاب شده نقل آن مناسبت دارد که یک تشبیه بسیار قابل تامل و تکان دهنده درباره رشته های وابستگی به این سرزمین است:
«موزه پمپئی، نمایشگاه بازمانده های آدم ها و اشیایی است که در آتش فشان سال 79 میلادی کوه وزوویوس، در شهر رومی پمپئی مدفون شده اند. موزه مفصل و مرتبی است و هربار به وقت تماشای آن، به سوی غرفه ای کشیده می شوم که آدم ها و حیوان های بیرون آمده از زیر گدازه ها را به نمایش گذاشته اند، اینها که مجال گریز از آتش فشانی را پیدا نکرده اند- در آخرین لحظه های عمرشان منجمد مانده اند و باستان شناسی به نام فیورللی، با قالب های گچی این لحظه را برای همیشه تثبیت کرده است.
در میان شان جسد گچ شده سگی هست که دست و پایش چون کلافی در رعشه نهایی در هم پیچیده است و دهانش با دندان هایی تیز در جست و جوی بلعیدن آخرین ذره های هوا نیمه باز مانده است و گردنش در گیر و دار جان کندن، به قلاده و زنجیری بسته است که صاحبانش – لابد در هراس و آشفتگی یافتن گریزراهی برای خودشان- فراموش کرده اند باز کنند.
به تماشایش خیره می مانم: این سگِ من است. این سگ، منم؛ مچاله و در تقلا و بسته به قلاده و بندی که مرا به این سرزمین متصل کرده است، بندی تافته و بافته از تاریخ و فرهنگ و مردمان آن. بندِ مهرِ من به هر کی و هر چه در آن و مهر مردمی به من مراقبت و تیمار کرده ام. بند محکمی است این بند و مجال رهایی از آن ندارم. و کدام رهایی؟ سعدی راست می گوید: در بند تو بودن بهتر که رهایی»
بمانيد برايمان.