سال گذشته را به یاد میآورد؛ "بیخوابی باز هم کلافهاش کرده بود، رفت به درمانگاهی در نزدیک کوهسنگی، با دیدن حالش گمان کردند معتاد است، به یکی از مراکز بهداشتی اطراف خانه برای زدن آمپولهایش رفت، آنجا وقتی وخامت حالش را دیدند، چند داروی خواب آور دیگر هم به داروهایش اضافه کردند و گفتند هرچه سریعتر خودت را به خانه برسان.
وقتی به خانه رسید، هنوز لباسهایش را در نیاورده بود که حدود 3 یا 4 ساعت بیهوش یک گوشه خانه افتاد."
این اولین خاطره آقا رجب است وقتی پس از 26 سال حالتی شبیه خواب برایش مجسم میشود، مردی که حالا قویترین قرصهای صلیب سرخ هم حریف بیخوابیهایش نمیشود.