صادق زیباکلام درنشست بررسی کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» گفت: کتاب در «خدمت و خیانت روشنفکران»، مانیفست ضدیت ایران با غرب است. ابراهیم فیاض نیز گفت: چیزی به عنوان روشنفکری در ایران وجود ندارد.
به گزارش خبرآنلاین، هفتاد و چهارمین نشست دوشنبه های کتاب اندیشه با نقد و بررسی کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» نوشته جلال آل احمد، عصر روز گذشته، با حضور صادق زیباکلام و ابراهیم فیاض در فرهنگسرای اندیشه برگزارشد. خلاصه سخنان مطرح شده در این نشست را به نقل از مهر می خوانید.
صادق زیباکلام: کتاب در «خدمت و خیانت روشنفکران»، مانیفست ضدیت ایران با غرب است* به نظر من موضوع روشنفکری در ایران یک موضوع اساسی است. به عبارتی موضوع «ما و غرب» موضوعی است که به هیچ وجه مربوط به گذشته نیست و اگر کسی از من بپرسد که اصلیترین مسئله ایران چیست پاسخ من این خواهد بود: ما و غرب.
* کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» زیربنای بحث ماست و با اینکه حدود ۵۰ سال از انتشار کتاب می گذرد اما به جرأت می توان آن را مانیفست، قانون اساسی یا آئیننامه ضدیت و دشمنی ایران با غرب دانست. درست است که کتاب برای نیم قرن پیش است ولی میتوان آن را دستورالعمل ایران در سیوشش سال گذشته دانست و بعید می دانم که کتاب دیگری پیدا شود که تا این اندازه به زمانه ما متصل باشد.
* این کتاب به شکل تدوینشده و امروزی بعد از فوت جلال منتشر می شود. کار تدوین اثر دی ماه سال ۱۳۴۲ شروع میشود یعنی درست ۷-۸ ماه پس از ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ و به گفته خود جلال انگیزه وی برای نوشتن چنین اثری دیدن خونی بود که از مردم در تهران ریخته شد و روشنفکران در مقابل این خون تنها کاری که کردند این بود که دست های خود را با بیاعتنایی شُستند. پیش از اینکه یادداشت های جلال در قالب کتاب به شکل امروزی در بیاید، دو فصل آن را رضا براهنی در مجله جهان نو چاپ کرد. اولین نسخه کتاب در سال ۱۳۵۷ پیش از انقلاب اسلامی یعنی ماههای آخری که رژیم شاه سرکار بود توسط انتشارات خوارزمی منتشر شد.
* نسخه فعلی که امروز دست من است و گفته هایم براساس آن است در سال ۱۳۷۴ زیرنظر شمس آل احمد و توسط انتشارات فردوس منتشر شده و قیمتش هم در آن زمان ۱۳۰۰ تومان بوده است. کتاب نامبرده هفت فصل دارد. جلال در فصل اول به این موضوع پرداخته است که روشنفکر کیست؟ او در پاسخ به این سوال گفته که اساساً با این لغت مشکل دارد و آن را واژه درستی نمی داند. جلال با منورالفکر هم مشکل دارد و میگوید: «ما در ایران روشنفکر و منورالفکر به معنایی که در غرب وجود دارد، نداریم».
* جلال در فصل دوم که عنوانش «روشنفکر خودی یا بیگانه است؟» است توضیح داده که روشنفکری در غرب معنا و مفهوم دارد چرا که در آنجا جایگاه و شأن نزولش مشخص است. اگر کسانی مثل کانت، دکارت و ... وجود دارند، جایگاهشان هم معلوم است اما در ایران روشنفکر تقلید مسخره و کاریکاتورواری از روشنفکر غربی است یعنی اگر روشنفکر ما با مذهب درمیافتد به این دلیل است که روشنفکر غرب این کار را کرده نه اینکه پشت آن تفکری داشته است.
* جلال در اواخر فصل دوم مشخصات روشنفکر در ایران را اینگونه معرفی می کند: روشنفکر در ایران، فرنگیمآب و مقلد است، تظاهر به بیدینی میکند، درسخوانده و نسبت به محیط بومی خود بیگانه است. با این مشخصه ها تنها ویژگیکه بین روشنفکر ایرانی با روشنفکر غربی مشترک است درس خواندگی است. همچنین فصل دوم دو ضمیمه دارد: نگاه گرامشی به روشنفکری و آماری که جلال از کسانی که در دهه ۲۰ و ۳۰ به کار فکری اعم از استاد، دانشجو، روزنامهنگار و...بودهاند، آورده است.
* فصل سوم کتاب که فصل نسبتاً مفصلی است به نوعی تاریخچه روشنفکری است که وی از مادها و زرتشتیها شروع کرده و به این ترتیب تاریخچه کسانی که در کار فکر واندیشه اند را آورده است. جلال در فصل چهارم که جزو کوتاه ترین فصل های این اثر است به موضوعات مختلفی پرداخته ولی ماحصل آن این است که آیا نظامیان و روحانیون تحصیلکرده هم جزو نخبگان فکری هستند؟ اما فصل پنجم، جزو فصول مهم این اثر است چرا که در آن مطرح شده که روشنفکر ما کجا قرار دارد؟ در واقع در این فصل جلال مقایسه ای بین وضعیت روشنفکران ایران و سایر کشورهای اسلامی و روشنفکران غربی انجام داده و نتیجهگیری کرده است جهان اسلام به طور کلی وضعیت خوبی در حوزه روشنفکری ندارد.
* فصل ششم کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» خیلی ارتباطی با سایر مطالب کتاب ندارد و داستان حزب توده است. اما فصل آخر کتاب که درخصوص روشنفکر امروزی جامعه ایران است، همان چیزی است که من معتقدم الگو و دستورالعمل روشنفکر ایرانی است، همان چیزی که من آن را در ابتدا مانیفست یا قانون اساسی ایران در این حوزه دانستم. البته خوب است که پیش از اینکه درباره جلال حرف بزنیم، جامعهشناسی جلال داشته باشیم و او را بهتر بشناسیم و بدانیم که چه شد که جلال و آثارش جاودانه شدند.
داستان دویست ساله «ما و غرب»* داستان «ما و غرب» داستان دویستساله ای است که در طول تاریخ ادامه داشته است. اولین دور آشنایی ایرانیان با غرب به دوران صفویه یعنی قرون ۱۶ و ۱۷ برمی گردد، منتها آن آشنایی تأثیری در جامعه ایران نداشت چون غربِ آن زمان، غربی که الان هست نیست. وقتی در زمان قاجارها برای بار دوم با غرب قرن ۱۷ و ۱۸ آشنا شدیم و فرق فاحش و باورنکردنی آن را مشاهده کردیم، نخبگان ایران بیدارشدند و متوجه درماندگی و عقبماندگی خود شدند و با خودشان گفتند که نخبگان غربی به کجا رسیدند و ما به کجا رسیدیم. از طرفی در ایران از شهریور سال ۱۳۲۰ تا کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ فضای باز و آزادی حاکم شد که در این دوره جریانات فکری مختلفی وارد ایران شد از جمله آن مارکسیسم بود.
* در واقع در آن دوران نفوذ و رسوخ احزاب چپ و کمونیست در همه کشورها باب شد منتها مشکل از اینجا شروع میشود که در کشورهای غربی مارکسیسم، منحنی صعود و نزول خود را طی و در نهایت هم به فراموشی سپرده شد ولی در ایران منحنی مارکس نه تنها هنوز افول نکرده بلکه نیرومندتر هم شده است. بنابراین اصلی ترین کاری که باید بکنیم این است که بررسی کنیم چرا مارکس در جامعهای که اتفاقاً مذهبی هم هست این همه مدت دوام آورده است.
* دلیل اینکه من اعتقاد دارم جلال جاودانه شده به غربستیزی او بر میگردد و این کتاب هم ادعانامهای علیه غرب و جریان روشنفکری در ایران و چرایی تمایل روشنفکر ایرانی به روشنفکر غربی است. به عقیده من اصلیترین کاری که باید انجام دهیم این است که کالبدشکافی کنیم که چه شد که غربستیز شدیم و تا وقتی به موضوع غربستیزی نپردازیم نمی توانیم اوضاع را سامان دهیم.
ابراهیم فیاض: چیزی به عنوان روشنفکری در ایران وجود ندارد* مشکل جامعه ما این است که در ایران فعلی افرادی مثل جلال و شریعتی بازتولید میشوند. چندی پیش که در نمایشگاه قرآن حاضر شدم دیدم که ناشری بستهبسته کتاب شریعتی میفروشد و خب این به نظرم غیرمعمول است که کتاب های شریعتی به این اندازه آن هم در نمایشگاه کتابی که در باغ موزه دفاع مقدس است فروخته شود. پس معلوم است که اینها در جامعه ایرانی در حال بازتولید هستند. همان طور که امروزه میبینیم جامعهشناسی مثل یوسف اباذری چرخش ۱۸۰ درجه ای کرده است و از این رو به آن رو شده است. در واقع او یک بار یک راهی را رفته وبعد دور زده و برگشته سر جای اولش.
* هر جامعهای یک نقد اجتماعی و یک تئوری هنجاری دارد. نقد اجتماعی احتیاج به فلسفه و تئوری هنجاری، احتیاج به علوم اجتماعی دارد. به این ترتیب فلسفه و علوم اجتماعی دو بازوی اصلی و کمکی جامعه هستند که کمک می کنند یک جامعه از گذشته به آینده برسد، اما چون ما در کشورمان هنوز نقد اجتماعی و فلسفه نداریم، پس در نتیجه آینده هم نداریم. به عبارتی ما چون شناختی به گذشته نداریم، آینده هم نخواهیم داشت و الکی دلمان خوش است.
* زمانی که جلال در سال ۴۸ فوت می کند شریعتی تازه شروع می کند. به عقیده من اگر جلال نبود، شریعتی هم نبود. جامعهای که نقد اجتماعی نداشته باشد نمی تواند یک تئوری هنجاری هم داشته باشد. ما چون گذشته را نمیبینیم، آینده را هم نمی بینیم در نتیجه سرکار هستیم و نمیدانیم باید چه کنیم. یک روز خیلی عجیب غریب ناراحت و غصه داریم، روز دیگر الکی و بیدلیل شاد هستیم.
* مشکل اصلی من با موضوع روشنفکری این است که به نظر من ما اصلاً روشنفکر نداریم. چون کسی را نداریم که بتواند نقد اجتماعی کند. نه مارکسیستهای ایرانی ما روشنفکرند نه روشنفکران امروزی مان. چرا؟ چون ما حتی مارکس را هم نشناختیم. کدام یک از مارکسیست هایی که سراغ دارید مارکس را خوب شناختند؟ مارکس ۲۰ جلد کتاب ۴۰ هزار صفحهای دارد چه کسی اینهمه کتاب را از مارکس خوانده است؟ همه فقط این عبارت که دین افیون توده هاست را از او یاد گرفتند و مدام تکرار میکنند در حالیکه نمی دانند مارکس در جای دیگری هم گفته دین برای انسان امروزی که در حال له شدن زیرچرخدنده های سرمایه داری است نوعی مسکن و مرهم است. دین روح جهان بیروح و قلب جهان بیقلب است. همه ما مدام از آدرنو، وبر و ... حرف میزنیم اما یک جلد از کتابهای آنها را درست حسابی نخواندهایم.
جلال و شریعتی فقط راه را پیچیده کردند/ ملاصدرا هم غربزده بود* روشنفکری در ایران فقط یک صورت است و چیزی به عنوان روشنفکری در ایران وجود ندارد چون عیاری برای سنجیدن آن وجود ندارد. حتی خود جلال هم که امروز از آن حرف میزنیم، مقلد هایدگر است. به عقیده من جلال و شریعتی فقط راه را پیچیدهتر کردند و کار خاصی دیگری انجام ندادند. فقط باعث شدند که ما بیشتر گم شویم و گمشدگی مان ادامه پیدا کند و نتیجه اینکه همیشه یا خیلی خوشحالیم یا خیلی غصه دار.
* علاوه براین جلال و شریعتی پس از انقلاب در ایران بیشتر تبدیل به خشونت شدند تا روشنگری. به همین دلیل من معتقدم که روشنفکری برای کشورهای سوسیالیستی مثل فرانسه است. کشورهای لیبرالیستی به جای روشنفکر، کارشناس دارند چون آینده به روشنفکری نیست به کارشناسی است. حتی آمریکا هم که امروز پیشتاز دنیاست رویه اش برپایه زندگی روزمره و کاملاً ضد روشنفکری است.
* حتی ملاصدرا هم که خیلیها از آن با شور و شعف صحبت میکنند باعث شد که ما ۳۰۰ سال عقب بیفتیم چون او هم غربزده است و من حتی معتقدم رمز انحطاط ما ملاصدراست؛ چون ملاصدرا باعث شد که اخباریگری به وجود بیاید منتها ما چون اینها را و به طور کلی تاریخ را نمیدانیم مرتباً عقب میافتیم. دینی که امروز وجود دارد، دین مداحان است نه دین اقناعی در حالیکه دین قرار است در یک جامعه عنصر اجتماعی باشد، قرار است نظام معنایی بک جامعه را تولید کند. اتفاقی که متأسفانه در کشورما نیفتاده است.
* نظام های رسانه ای و شبکههای اجتماعی امروز روشنفکری را نابود کرده اند، امروز دیگر یک نفر روشنفکر نداریم، امروز همه ما باهم روشنفکریم. امروز به جای اینکه آینده را ما بسازیم، آینده ما را می سازد و آن قدر منفعل شده ایم که به هرشکلی در میآییم. برای ما امروز جلال و شریعتی نوستالژیهایی هستند که برای شان غم می خوریم همان طور یک سری نوستالژی هم داریم که با آنها شادیم.