روزنامه اعتماد نوشت: تصور ما از دنياي مجازي چيست؟ جوانهايي كه ميخواهند سرگرم باشند، ميخواهند خبرها را پيگيري كنند و شوخيهايشان با برنامههاي تلويزيون را در كسري از ثانيه به اشتراك بگذارند.
تصور ما اين است كه زندگي مجازي هم يك سرگرمي ناب است كه اگر كسي براي دسترسي به مقالههاي معتبر دنيا از آن استفاده كند، لابد يك جاي كارش ميلنگد. يا دستكم خودش را از ديگران بهتر ميداند.
تصور ما اين است كه دنياي مجازي، يك فرصت جوانپسند است كه پول اينترنت و مودم و دم و دستگاهش را خانوادهها تقبل ميكنند اما سودي از آن نميبرند. اما اين تصور، تحريف واقعيتي است كه اين روزها در آن نفس ميكشيم.
بخشي از واقعيت امروز ما، پدربزرگها و مادربزرگهايي هستند كه عينك روي چشم ميگذارند و از پشت صفحههاي لمسي يا مانيتورهاي الايدي قربان صدقه دست و پاي بلورين نوههايشان ميروند. نوههايي كه در كشوري ديگر بزرگ ميشوند.
نوههايي كه به اندازه چند اينچ خودنمايي ميكنند اما مادربزرگها و خالهها و عمهها از بلند شدن قدشان ذوقزده ميشوند. از مدل حرفزدن بچهها قند توي دلشان آب ميشود و سعي ميكنند ولو شده چند كلمه با آنها درباره اتفاقهاي روزمره صحبت كنند.
باهوش بودن بچه را از چهار كلمه فارسي- انگليسي دست و پا شكسته حدس ميزنند و از ربط ميان جملهبنديها به اين نتيجه ميرسند كه چه دلتنگي عظيمي روي شانههايشان سنگيني ميكند. نمونهاش همين چند روز پيش اتفاق افتاد. وقتي كه يك نفر به ديگري گفت: «كيميا ديگه ياد گرفته كه نبايد به مامانبزرگش بگه من ميام خونهتون يا تو بيا خونهمون.»
اين جمله در يك جمع خانوادگي به زبان آمده است، وقتي كه تازهترين پيشرفت نوه چهار ساله اين بود كه بگويد: «ولي تو نميتوني بياي خونه ما» همه قربان صدقه كيميا ميروند كه بزرگ شده و حالا نخستين نشانهها از پذيرش مهاجرت پدر و مادرش را به زبان ميآورد.
حالا ديگر ميداند زندگي در كشوري ديگر، يعني مادربزرگت را توي صفحه كامپيوتر ببيني و بداني كه پايان هر بار صحبت كردن با او، نميتواني بگويي: «پس بيا پيش من.» نميتواني بگويي: «من ميام پيش تو.» دو روز پيشتر از اينكه كيميا تبديل به سوژه داغ جمع خانوادگي شود، مادربزرگ ديگري آمده بود و ميگفت؛ براي ديدن عكسها و ويديوهاي نوه تازه رسيدهاش رفته يكي از اين گوشيهاي هوشمند خريده تا با اين نرمافزارهاي پرتعداد عكسهاي نوه را برايش بفرستند.
باز هم همه قربان صدقه ميروند. مادربزرگ خودم از ١٨-١٧ سال پيش نوههاي خارج از كشور دارد و دلش به آن چهار عكسي خوش بود كه ماه به ماه به دستش ميرسيد. اين روزها كه بند دلش بسته به مونيتور كامپيوتر است و مدام از ديگران ميپرسد: «پريچهر از بچهها عكس نفرستاده؟»تصور ما اين است كه دنياي مجازي، دنياي سادهاي است. ديگر نبايد منتظر باشي تا اداره پست پاكتي برايت بياورد و روي آن دستخط دختر يا پسرت را ببيني.
مجبور نيستي سال و ماه از عزيزان خارجنشينت بيخبر باشي و توي سختيها ياشاديهايشان تلفن به كمكت نيايد. مدام ساعت را حساب كني و ببيني كه سركار است؟ الان شب است؟ خواب است؟ ساعت چند است؟ تصور ما اين است كه دنياي مجازي با نرمافزارهاي هزاررنگش زندگي را ساده كرده و ميتواني در روزمرگي آدمهاي مهاجرتكرده شريك شوي.
اما اينها هم تصور است، تصوري كه واقعيت را تحريف ميكند. كدام مادربزرگي با ديدن عكس نوهاش براي او مادربزرگي كرده، كدام پدربزرگي با گوشي موبايلش توانسته نوه را به پارك ببرد و برايش بستني بخرد. كدام رفيقي توانسته توي لحظههاي ناخوش دوستش با اين نرمافزارهاي متنوع به او دلداري بدهد، كدام خواهر توانسته با اين نرمافزارها مراقب بچههاي خواهرش باشد.
تصور ما اين است كه ميشود با اين نرمافزارها بار دلتنگي را كم كرد، اما كدام نرمافزاري پيدا شده كه وقتي نوه چهار ساله متوجه شد ديگر نبايد به مادربزرگش بگويد: «تو نميتواني بيايي خونه ما» معجزهاي بسازد و حقيقت را تغيير دهد.
به نظر ميرسد دنياي مجازي كمي و فقط كمي باعث شده تا از آن بيخبري محض فاصله بگيريم و دلمان خوش باشد كه دوري آنقدرها آزارمان نميدهد. ميدانيد؛ دلخوش بودن به آزار نديدن و دلتنگي نكشيدن، به معناي آزار نديدن و دلتنگي نكشيدن نيست