شرق/ ناصر فکوهی _ استاد دانشگاه تهران
یکی از پرسشهای مهمی که امروز در جهان توسعهیافته وجود دارد این است: علوم اجتماعی باید چه جایگاهی در حل مشکلات جامعه داشته باشد؟ در معرفتشناسی این علوم، از ابتدا گرایش انتقادی و رودررو علیه قدرت از یکسو و گرایش کاربردی و همکار دولت از سوی دیگر، در برابر هم بودند.
اما امروز باید اذعان کرد فرایندهای پیچیده و پیچاپیچ اجتماعیِ شبکههای مدنی واقعی و مجازی، رسانهها و...، دیگر اجازه نمیدهند خود را در استدلالها و چارچوبهای نظری پیشین محدود کنیم.
علوم بینرشتهای مهمترین گرایش علمی جهان بوده و مهمترین اندیشمندان بر فضایی رسانهایشده و تعمیمیافته در شناخت، تأکید دارند و تلاش میکنند با روشهای جدید، امکان مدیریت بهینه میان حوزههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فناوری، هنری و شناخت را در محیط تودرتو و دائما متغیرِ بافتهای شهری فراهم کنند.
ازاینرو، روشهای پیشپاافتادهای مثل نظرسنجی، تقریبا نقشی کمرنگ در شناخت یا حل مشکلات دارند و هرچند هنوز دائم در ایران به آنها استناد میشود، در موقعیتهای توسعهیافته با وجود شکلگیری مؤسسات بزرگ، کار آنها بیشتر بازاریابی اجتماعی مقطعی است تا تحلیل جامعهشناسانه: سنجیدن گرایشهای مقطعی در حوزه انتخابات، محبوبیت شخصیتها و وضعیت بازار کالاهای رسانهای و مصرفی.
اما این در حالی است که متخصصان اجتماعی نیز امروز دیگر کمتر در کار نظریهپردازی برای «زیر و رو»کردن جوامع در مقابلههای رودررو با قدرت هستند. جهان شاید با وجود خواست ما، به صورتی نسبی، به فرایندهایی بیشتر فناورانه و کمتر ایدئولوژیک تبدیل شده و زندگی به معنایی به ساختن قدرت محدود شده است.
زیرا جوهر قدرت، پیش از هر چیز با کنترل همه ابعاد زندگی روزمره از طریق فناوریهای موجود و دائما پیچیدهتری تبیین میشود. بنابراین قدرت نه امری متمرکز در رأس جامعه، بلکه امری پراکنده در کل جامعه است و نه به وسیله گروه سیاسی بلکه به وسیله کل جامعه بازتولید میشود.
حال آیا باید با چهره جامعهشناس منتقد وداع کرد؟ پاسخ ما در این زمینه منفی است. کارِ جامعهشناس و متفکر بیش از هر چیز بازنگری، انتقاد و ارائه تحلیل است، اما با این چشمانداز که قرار نیست این ایدهها به وقایع «زیر و رو کننده» منجر شوند چراکه چشماندازی واقعی برایش وجود ندارد مسئله این است که این اندیشهها بتوانند در بهبود و تغییر ولو تدریجی موقعیتهای اجتماعی و معضلات پیشرو اثرگذاری کنند. باورداشتن به رسانه، خود حاصل همین تغییر رویکرد و ایجاد پیوند نظری و عملی میان جامعهشناس ِ صرفا منتقد و جامعهشناس کاربردی خواهد بود.
بنابراین باید با افزایش فضاهای بازاندیشی و ایجاد و دامنزدن به این نگاه انتقادی اما سازنده، درعینحال از شکلگیری یک جامعهشناسی زرد و در خدمت دولت پرهیز کرد. چنین فرایندی اگر به وجود بیاید، بدون شک ما را به موقعیتی نظیر وضعیت علوم اجتماعی در کشورهای بلوک شرق سابق یا بخشی از علوم اجتماعی آمریکا در سالهای ١٩٥٠ تا ١٩٨٠ میرساند: جامعهشناسیای که دغدغهاش نه بهبود موقعیتهای اجتماعی بلکه خدمت به دولت برای بازتولید آن با تمام نقصانها و ضعفها و سرپوشگذاشتن بر آنها باشد.
در روششناسیهایی که تاکنون داشتهایم، مؤسسات نظرسنجی، بدترین نمونه این تمایل به «خدمتگزاری» در معنای منفی کلمه بودهاند، چه برای دولت چه برای قدرتهای مالی خصوصی. اما فراتر از این مؤسسات، ما گروههای نظری متمایل به این وضعیت را هم داشتهایم که خواسته و ناخواسته کار جامعهشناس را با کار مبلغ اشتباه میگیرند و بهخصوص اگر قدرت، کوتهبینانه، تصور کند بهترین راهحل برای مشکلات، نه انتقاد بلکه تمجید است.
در برابر این گرایش پیشنهاد نظری ما، تأمل بر موقعیتهای جدید پیچیده جهان کنونی است که به همان اندازه که ابزارهای دخالت و تأثیرگذاری جامعهشناس را زیاد میکنند، بر مسئولیت او نیز میافزایند؛ جداشدن از تمایلات تندروانه و موضعگیریهای رادیکال غیرقابلاجرا و در عین حال پناهبردن به یک علمگرایی بیمعنا با فاصله انداختن میان «امر علمی» و «امر رسانهای».
اگر این نکات درست درک شوند، به نظر ما قدمی بسیار مهم در رابطه میان دولت و علوم اجتماعی برداشته خواهد شد.