سایت معتبر project-syndicate یادداشتی را از آنگس دیتون، برنده جایزه نوبل اقتصاد بازنشر کرده است که نخستین بار در سال 2013 منتشر شده بود.
به گزارش دنیای اقتصاد، این بار به بهانه اعطای جایزه نوبل به این پژوهشگر، نگاهی دوباره میاندازیم به این یادداشت وی که حول همان موضوعی است که او را به یک نوبلیست اقتصادی تبدیل کرد.
دوران بچگی من در اسکاتلند در این خیال گذشت که پلیس همیشه متحد ماست و در مواقع لزوم، میتوان از آنها کمک گرفت. اما غافلگیری من زمانی اتفاق افتاد که وقتی برای اولین بار در 19 سالگی وارد آمریکا شدم و از یک مامور پلیس که در حال تنظیم عبور و مرور در میدان تایمز نیویورک بود آدرس نزدیکترین اداره پست را پرسیدم، با سیلی از فحاشیهای او روبهرو شدم.
گیجی و پریشانی بعد از این اتفاق باعث شد که اسناد کاری مهم خودم را در سطل آشغالی انداختم که به نظرم خیلی شبیه صندوق پست بود. اروپاییان در مقایسه با آمریکاییها احساس بهتری نسبت به دولتهای خود دارند.
برای آمریکاییها شکست و عدممحبوبیت بین سیاستمداران فدرال، ایالتی و محلی موضوعی معمولی محسوب میشود. دولتهای مختلف آمریکا مالیاتهای زیادی میگیرند و در مقابل خدماتی را برای مالیاتدهندگان فراهم میکنند که بدون آنها گذران زندگی برای مردم دشوار است.
آمریکاییها مانند بیشتر شهروندان کشورهای ثروتمند مالیاتهایی برای سیستم قانونی و نظارتی، مدارس دولتی، بهداشت و درمان و امنیت اجتماعی برای افراد مسن، جادهها، امور دفاعی و دیپلماسی و سرمایهگذاریهای سنگین توسط دولت در پژوهش بهویژه در پزشکی، پرداخت میکنند.
قطعا همه این خدمات بهخوبی آنچه باید باشد نیست و به تمام افراد بهطور یکسان نیز ارائه نمیشود؛ اما اغلب مردم مالیاتشان را پرداخت میکنند و چنانچه اهداف مخارج دولت برای افراد ناخوشایند باشد، بحثهای عمومی پر جنب و جوشی در مورد آن رخ میدهد و بهعلاوه بر وجود انتخابات منظم به افراد امکان میدهد که اولویتهای دولتها را تغییر دهند.
تمام این موضوعات آنقدر واضح است که نیاز به گفتن ندارد، دستکم برای مردمی که در کشورهای ثروتمند با دولتهای کارآ زندگی میکنند؛ اما اغلب جمعیت دنیا چنین شرایطی را ندارند. در اغلب کشورهای آفریقا و آسیا، حکومتها از ظرفیت افزایش مالیاتها و ارائه خدمات برخوردار نیستند.
قرارداد بین دولتها و مردم –که بهشکل ناقص در کشورهای ثروتمند وجود دارد- در بیشتر کشورهای فقیر وجود ندارد. پلیس نیویورکی بیادب بود (و سرش شلوغتر از آن بود که خدماتی را به من ارائه کند)، اما در بیشتر کشورهای دنیا، پلیس به مردمی که قرار است محافظتشان کند به چشم طعمه نگاه میکند، بهخاطر پول، آنها را تحت فشار قرار میدهد یا از طرف مراجعهکنندگان قدرتمند، آنها را مورد آزار و اذیت قرار میدهد.
حتی در کشورهای با درآمد متوسط مثل هند، مدارس و درمانگاههای دولتی با کاستیهای زیادی مواجه هستند.
پزشکهای خصوصی آنچه را که بیمار میخواهد –از جمله تزریقات، داروها و آنتیبیوتیکها- تجویز میکنند بدون آنکه نظارتی دولتی وجود داشته باشد و از آن بدتر اینکه بسیاری از پزشکان کاملا فاقد صلاحیت هستند.
در سراسر کشورهای در حال توسعه، کودکان به این دلیل میمیرند که با بدشانسی در محلی نادرست به دنیا آمدهاند، نه به دلیل بیماریهای عجیب و غریب و علاجناپذیر بلکه بهدلیل بیماریهای شایع دوران کودکی که بیش از یک قرن است شیوه درمان آنها در غرب شناخته شده است.
با فقدان دولتی که قادر به فراهم ساختن مراقبتهای بهداشتی معمولی برای مادر و کودک باشد، مرگ این کودکان ادامه خواهد داشت. به همین ترتیب، فقدان ظرفیتهای دولت و با وجود مقررات و قوانین اجرایی که به درستی کار نمیکنند، انجام فعالیتهای بازرگانی نیز دشوار است.
در نبود دادگاههایی که وظایف خود را بهطور کامل انجام دهند، هیچ تضمینی وجود ندارد که کارآفرینان نوآور، پاداش ایدههای جدید خود را دریافت کنند.
فقدان ظرفیت دولت –به معنای خدمات و حمایتهایی که مالیاتدهندگان در کشورهای ثروتمند از آن برخوردار هستند- یکی از دلایل اصلی فقر و محرومیت در سراسر دنیاست. در فقدان فعالیتهای موثر دولتها و مشارکت فعال شهروندان، شانس زیادی برای توسعه کشورها و کاهش جهانی فقر وجود ندارد.
متاسفانه امروزه کشورهای ثروتمند در حال بدتر کردن اوضاع هستند. جنبه مثبت کمک خارجی–پرداختهای بلاعوض کشورهای ثروتمند به کشورهای فقیر- در قالب مراقبتهای بهداشتی این است که باعث زنده ماندن افرادی میشود که بدون وجود این کمکها شانسی برای زندگی نداشتند. اما این کمکها در مقابل، باعث کند شدن رشد ظرفیتهای دولتهای محلی میشود.
این موضوع در کشورهایی که در آنها –اغلب در آفریقا- کمک خارجی بهشکل مستقیم به دولت پرداخت شده و نسبت این مبلغ به هزینههای دولت زیاد و بیش از نصف است، با وضوح بیشتری قابل رویت است.
چنین دولتهایی نیازی به قرارداد با شهروندان و پارلمان و حتی نظامی برای جمعآوری مالیات ندارند. این دولتها تنها به اهداکنندگان پاسخگو هستند؛ اما حتی همین نیز در عمل رخ نمیدهد زیرا کشورهای اهداکننده، (که بهدرستی میخواهند به کشورهای فقیر کمک کنند)، تحت فشار شهروندان خود باید دقیقا به میزان نیاز دولت کشورهای فقیر پول خرج کنند و نه بیشتر از آن.
حال چه میشود اگر اهداکنندگان با دور زدن دولتها، کمکهای خود را بهطور مستقیم به افراد فقیر پرداخت کنند؟ مسلما تاثیر آنی این موضوع مثبت خواهد بود بهخصوص در کشورهایی که کمکهای بلاعوض دولت-به-دولت واقعا بهدست فقرا نمیرسد. برای اینکه تمام افراد به بالای خط فقر -بر حسب درآمد روزانه به دلار- برسند، مجموع پولی که هر فرد بالغ ساکن کشورهای ثروتمند باید بپردازد بهطور شگفتانگیزی کم است، یعنی تنها 15 سنت آمریکا در هر روز. البته این راهحل نیست.
مردم فقیر نیاز به دولتی دارند که زندگی بهتری برایشان فراهم کند؛ دور زدن دولتها در پرداخت کمکها ممکن است در کوتاهمدت وضع را بهتر کند؛ اما راهحل مشکلات این کشورها نیست.
کشورهای فقیر نمیتوانند تا ابد برای خدمات بهداشتی خود چشم به کمک خارجی داشته باشند. آنچه کشورهای فقیر واقعا نیاز دارند دولتی است که برای امروز و فردای مردمش کار کند؛ ولی کمکهای بلاعوض خارجی قطعا باعث شکلگیری چنین دولتی نمیشوند.
کاری که از ما بر میآید این است که دولتهای خود را ترغیب به توقف اقداماتی کنیم که خروج از چرخه فقر را برای کشورهای فقیر دشوار میکند. کاهش کمکهای بلاعوض یکی از این امور است.