همشهری / رسول عودهزاده - هر روز صبح خروس خوان با 3 بچه و همسرش خداحافظی میکند و میرود به سمت مین؛ مینهایی که تخریب آنها دیگر کار روزانهاش شده است.
جفیر، طلاییه، فکه و چذابه برایش فرقی نمیکند. خانوادهاش با کارش کنار آمدهاند و دوستانش میگویند تا زمانی که او سرکار است، حتی به تلفن همراهش زنگ نمیزنند، چون برخی از خمپارهها به صدای موبایل نیز حساس هستند.
«محمد شبیبی» جوان 38 سالهای است با چشمهایی سبز آبی و موهایی پرپشت که از یک دهه پیش به پاکسازی مین میپردازد. اهل سوسنگرد است و 3 فرزند دارد. محمد گرچه فقط ۳۰ دقیقه مهمان ما در دفتر روزنامه بود، اما وقتی به همراه پسرش سجاد از روی صندلی بلند شد که برود، دلم برایش تنگ شد.
در این نیم ساعت ما توانستیم با هم درد دل کنیم و بسیاری از جنبههای پنهانی و البته سختیهای کارش را بشنویم. با گفتن این سختیها آن قدر متاثر شد که دیگر نخواست حرفی بزند، خداحافظی کرد و آخرین جملهاش این بود که «من کارم را واقعا دوست دارم و میخواهم ادامه بدهم، شاید چون چارهای ندارم.» گفتوگوی ما را با سرگروه تخریبچیها درباره ماجرای ورودش به این حرفه و اوضاع و احوال شغل جذابش میخوانید.
چگونه وارد این کار پرخطر شدی؟
به واسطه شهیدی به نام «سعید سیاحی» وارد این کار یعنی پاکسازی مین شدم. سعید پاسدار و جانباز شیمیایی بود که آثار شیمیایی منجر به شهادتش شد. بسیاری از دوستان و برخی از اعضای خانواده من را از ورود به این کار منع و نهی میکردند، اما واقعا به این کار علاقه مند بودم.
چقدر از کارت میترسی؟
در اثر تجربه فنی و همچنین شهادت برخی از همکاران در جلوی چشمانمان دیگر ترسی در ما وجود ندارد، اما باید مراقب باشیم تا پایمان را هر جایی نگذاریم.
روزهای ابتدایی چطور بود؟
روزهای اول واقعا میترسیدم. وقتی به چاله مین میرسیدم که ممکن است ۷۰۰ مین داشته باشد، میترسیدم، اما امروز دیگر این مساله برایم عادی شده است. ولی باید به همه چیز توجه کنیم.
واقعا نمیترسی؟
(با خنده) نه.
صبح که راهی کار میشوی، چه افكاری ذهنت را درگیر میکند؟
کار ما مثل بقیه حرفهها یكنواخت نیست و چالش و استرس دارد. البته این به معنای ترس نیست. ناگفته نماند که ما همیشه منتظر رخ دادن یک اتفاق هستیم. فرایند کار ما از ورود به میدان تا تشخیص و همچنین خنثی سازی ترسناک نیست. همه ما میدانیم که کوچکترین اشتباهی منجر به از دست دادن جانمان میشود و بنابراین محتاطانه قدم بر میداریم. زیرا اولین اشتباه، آخرین اشتباه است. ما ساعت ۴ صبح به سمت محدوده معین شده حرکت میکنیم و تا ساعت ۱۱ کار می كنیم.
وقتی به خانه بر میگردی، آیا با خودت نمیگویی «یه روز به خیر و خوشی تمام شد»؟
هر روز که از محدوده تفحص بیرون میآیم، خدا را هزار مرتبه شکر میکنم که زنده مانده ام. به همراه دیگر همکاران صلوات میفرستیم که اتفاقی برای نیروهای ما نیفتاده است.
چه چیزی در حرفه شما حرف اول را میزند؟
دقت، حرف اول را میزند. صحبت کردن با همکاران دیگر و حواس پرتی آفت کار ماست.
احساس مادر و همسرت نسبت به کارت چیست؟
یک نگرانی همیشگی در آنها وجود دارد. آنها روز اول با این کار مخالف بودند. حق دارند زیرا نگران من هستند. روزانه چند بار به من زنگ میزنند و از زنده بودنم مطمئن میشوند، به ویژه ساعت ۹ صبح. دوستانم به شوخی به من میگویند که «بالاخره تو هم یه روز شهید میشی، خیلی طول کشیده و دیگه وقتشه.»
وضعیت شغلیات چطور است؟
وضعیت شغلی ما قراردادی است. شرکتهایی که ما با آنها همکاری میکنیم، خصوصی هستند. این شرکتهای پاکسازی را معمولا به یک پاسدار میدهند. البته بیمه هستیم و هر شرکتی ممکن است ۶ تا ۱۰ گروه چند نفره داشته باشد و با توجه به تراکم مین در محدودههای مشخص نیرو افزایش مییابد.
تقسیم بندی نیروها چگونه انجام میشود؟
ورود نیروی زیاد به یک منطقه ممکن است به دلیل کم شدن فاصله خطر ایجاد کند و از این رو باید فاصله میان هر کدام از همکاران ۵۰ متر باشد تا خدای نکرده در صورت رخ دادن اتفاق برای هر شخصی، دیگری آسیبی نبیند.
آیا بیمه مزایایی به همکارانت داد که در این راه شهید شدند؟
بله. حقوقی به خانوادههایشان تعلق گرفت. آنهایی که جانباز شدند و صدمه دیدند نیز تحت پوشش قرار گرفتند.
وقتی برای همکارت اتفاقی میافتد، شما چه عکس العملی باید داشته باشید؟
اولین اقدام یک تخریبچی حفظ خونسردی و تحرک نداشتن است. در گام دوم بهیار از معابر ایمن شده وارد محدوده میشود. او ممکن است به کمک نیاز داشته باشد که باید با هماهنگی وارد عملشویم.
کدام یک از همکارانت را که شهید و مجروح شدند، در ذهن داری؟
«سیدصاحب موسوی» و «حمزه عبیاوی» از سوسنگرد، «ناجی بیت سعید» از حمیدیه و «سیدعلی موسوی» از بستان شهید و «امید حویزاوی فرد» و «مکی غرباوی» از سوسنگرد مجروح شدند
.
البته مناطق جنوب غربی استان مارهای بزرگ و خطرناکی دارند که این هم خطر دیگری در شغل ماست. مارهای شاخ دار که آن را با افعیهای آفریقایی مقایسه میکنند و ما روزی حداقل 3 مار را که ممکن است ۲ متر طول داشته باشند، میکشیم.
با شهید شدن همکارانت ته دلت خالی نشده است؟
بله. بعضی وقتها حالتی از یأس ما را در بر میگیرد. پیش آمده است كه کار را رها کردم و پس از رایزنی مجدد به کار برگشتم. البته این كار تخصص ماست.
اعتقاد تا چه اندازه در این كار نقش ایفا میکند؟
خیلی زیاد. مسیر چذابه را با عشق پاکسازی کردیم، این مسیر محل گذر هزاران عاشق اباعبدالله الحسین (ع) شده و این مایه خوشحالی است که ما جاده عبور زائران را هموار كردیم. سال گذشته و همزمان با گذر راهپیمایان حسینی در ایام اربعین مینهای ضدتانک، ضدخودرو و گوجهای زیادی را در همان منطقه چذابه خنثی و تخریب کردیم. محوطه بازارچه مرزی چذابه را نیز پاکسازی کردیم تا منجر به رونق گرفتن اقتصاد منطقه شود.
یعنی مسیر بستان تا چذابه صددرصد پاک شده است؟
در پاکسازی صددرصد وجود ندارد و شاید بتوان گفت50 درصد این مسیر پاکسازی شده است. مثلا ۵ سال پیش همین زمینها را پاکسازی کرده بودم، اما میبینیم دوباره این زمینها نیاز به پاکسازی دارند.
آیا تا به حال خواب دیدهای که مشکلی در هنگام تفحص برایت به وجود آمده باشد؟
بله. البته تا حالا در عالم واقعی و نه خواب 2 بار مین زیر پایم منفجر شده است، اما خدا رحم کرده و اتفاق خاصی نیفتاده است. یک بار مین کیکی (به قول عراقیها لغم سیدی) و یک بار مین احتراقی. حوادث کار ما معمولا در آغاز کار یعنی اوایل صبح یا در پایان کار و در هنگام ترک محدوده اتفاق میافتند.
تا حالا شی یا اثر عجیبی هنگام پاکسازی پیدا کردهای؟
بله. در اغلب مناطق به دلیل اینکه آثار کاوش نشده قدیمی دارند، عتیقه پیدا میکنیم.
کوزه و ظروف شبیه به آن تا دلت بخواهد، زیاد است، اما ذهنمان درگیر چیز دیگری است و اعتنایی به آنها نمیکنیم و به راننده مینی بوس و آمبولانس میدهیم. برخی از همکارانمان هم این اشیا را رها میکنند. البته ما تا ۲ متر بیشتر کاوش نمیکنیم.
پاکسازی مین چه زمانی پایان مییابد؟
در استان ما مناطقی چون چذابه، جفیر، محدوده مرزی دشت آزادگان، فکه و آوینی نیاز به پاکسازی دارند. به قول یکی از پاسداران اگر تا ۱۰ سال دیگر نیز مداوم کار کنیم، باز هم مین وجود دارد که نیاز به تخریب و خنثی سازی داشته باشد.