۲۳ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۳ آبان ۱۴۰۳ - ۰۶:۲۶
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۴۴۲۴۲۱
تاریخ انتشار: ۲۰:۱۱ - ۱۵-۱۰-۱۳۹۴
کد ۴۴۲۴۲۱
انتشار: ۲۰:۱۱ - ۱۵-۱۰-۱۳۹۴

چطور جوانان دین گریز می شوند؟


سید محمد ناصر تقوی اسلام پژوه شیعه ؛ معاون مرکز اسلامی هامبورگ (2009تا2004) ؛ نایب رییس مجلس شیعیان آلمان (2008 تا 20011) و عضو هیات رییسه اتحادیه اروپایی علماء و تئولوگهای شیعه (2007 تاکنون) است. او در گفتگو با صدرا صدوقی روزنامه نگار به بررسي هويت ديني مسلمانان مهاجر در اروپاپرداخته است.

 در  ابتدادر مورد سابقه فعالیت های خود در اروپا و خارج از کشور توضیح دهید .چطور جوانان دین گریز می شوند؟

به جز فعالیتهای علمی و فرهنگی ، به طور مشخص و با تمرکز بر سالهای اخیر می توانم بگویم که از ابتدای سال 2004 در مسؤولیتهای قائم مقام مرکز اسلامی هامبورگ ، عضوهیئت رییسه مجلس شیعیان آلمان ، جانشین دبیرکل اتحادیه اروپایی علمای شیعه در آلمان و اروپا ، حضور داشتم و با توجه به نوع و گستره سیاستهای راهبردی ای که در زمان مدیریت آیه الله قائم مقامی که برای نخستین بار در طول حدود 50 سال تاسیس مرکز اسلامی هامبورگ ، به عنوان نمایندگی مرجعیت شیعه در اروپا حضور مؤثرپیداکرد ؛ این حقیر در مسؤولیتی که ذکر شد در آن مرکز انجام وظیفه می کردم و در حوزه کشورهای اروپایی با طیف های مختلف مخاطبین اعم از مسلمان و غیر مسلمان مواجهه و دیالوگ داشتیم و در این دوره بنا به آنچه که در کارنامه پنج ساله مدیریت مرکز اسلامی هامبورگ است ، ضمن توحّد و نظام مندی امور و سازمانهای مسلمان ونیز شیعیان ، در حوزه تفاهم و دیالوگ بین ادیان و جامعه اروپایی فعالیتهای گسترده ای انجام شد که در بخش مسلمانان می توان به تاسیس و تشکیل قانونی و رسمی دو تشکیلات مهم « اتحادیه اروپایی اسلامی علماء و تئولوگهای شیعه » و نیز « مجلس شیعیان آلمان » اشاره کرد و در بخش تفاهم و مخاطبه با جامعه اروپا ، به تشکیل نشست سالانه رهبران مذهبی اروپا با مسؤولان « اتحادیه اروپا» اشاره داشت . همینطور به انتخاب اعضای جمعیتها و مؤسسات شیعی در آلمان به عنوان نایب رییس مجلس شیعیان آلمان ( ایی – گ – اس ) و همچنین به عنوان عضو هیئت رییسه اتحادیه اروپایی اسلامی علمای شیعه  مشغول بوده ام و هم اکنون نیز در مدیریت انستیتو عقلانیت اسلامی و الهیات صلح همکاری دارم .

برای جذب هر چه بیشتر جوانان به فعاليت مذهبي  در اروپاچه راهکاری را پیشنهاد می کنید؟

برای این گونه جلسات و رونق آنها ، یا به تعبیر شما جذب مخاطبان و به طور خاص جوانان ، دو محور و موضوع مهم است : یکی محتوا و غنای محتوایی و  دوم  روش و متد ارائۀ آن محتوا که هر دوی اینها در جای خود بسیار حایز اهمیت است . در مسأله غنای محتوایی ، انتخاب موضوعات و اولویت بندی آنها بسیار مهم است . موضوعات مورد نیازی که جامعه مخاطبان و جوانان تشنه دانستن آن هستند و سؤالهای عصری خود را در این جلسات پاسخ یابی می کنند . اگر محتوا دور از آن اولویتها باشد جاذبه خود را از دست خواهد داد . علاوه بر انتخاب موضوع مناسب و درهمین بحث محتوایی ، باید گفت کسانی که طرح موضوع می کنند می بایست از غنای علمی و عمق علمی ومعرفتی کافی در طرح آن موضوعات مطروحه  برخوردار باشند.

جوان امروز پرسشگری خود را از راههای مختلف در عصر اینترنت و ماهواره می تواند محک بزند . بنابراین او در یک مقایسه حتمی این پاسخ ها را مورد ارزیابی و سنجش قرار می دهد . اگر جلسات ما و اداره کنندگان جلسات مان از منطق اقناعی کافی برخوردار نباشند ، نه تنها جاذبه ای نخواهد داشت که این مباحث و جلسات می توانند دافعه هم ایجاد کنند. یادمان باشد که مخصوصاً در مکتب اهل بیت (ع) منطق عقلانی حرف اول را در دین و مذهب ما می زند . حتی در احساسی ترین مراسم ما و عاطفی ترین سنت های مذهبی ما مثل عاشورا و محرّم ، پس از « سخنرانی » روضه می خوانیم و می شنویم . یعنی پس از یک ساعت معرفت اندوزی و تقویت شناخت ، اشک می ریزیم و بر مبنای آن شناخت ابراز احساسات می کنیم . به عبارت دیگر ابتدا إشراب عقل و معرفت صورت می گیرد و بعد  آن محبتِ بر آمده از معرفت است که در احساسات ما متبلور می شود . حالا اگر آن اصلِ معرفت زایی را حذف کنیم یا کمرنگ کنیم و نسبت را معکوس کنیم و یک ابراز احساسات و احساس نمایی فربه داشته باشیم، در واقع مجالس خود را تهی از محتوا کرده ایم و انگار خانه ای که از پای بست درست نیست را مشغول بزک کردن نقش ایوانش می شویم! اتفاقی که کم و بیش افتاده است و جای تاسف هم دارد . چون این نسبت غیر معقول ، مانند کف روی آب میشود و سریع الزوال است .

در این مورد سخن بسیار است که اینجا جایش نیست.اما محور دومی که عرض کردم ، مسئله روشی است و متد ارائۀ بحث است که مخصوصاً در خارج کشور و برای مخاطبین جوان مسئلۀ زبانِ تبلیغ و زبانِ ارائۀ آن محتوا بسیار حائز اهمیت است . مقصودم از زبان ، صرفاً زبان گراماتیکی نیست که البته این هم خیلی مهم است . مخصوصاً که بسیاری از نسلهای دوم و سوم ، زبان پدران خود را خوب نمی دانند و در مجالس مذهبی حضور پیدا می کنند ولی به علت آنکه هشتاد درصد یا نود در صد مباحث را متوجه نمی شوند ، از روی علاقه و همراهی با خانوادۀ خود یکی دو جلسه می آیند و بعد دیگر خدا حافظ ! چون استفاده ای نمی کنند . پس همین زبان گراماتیک هم بسیار مهم است . اما جدای از این ، زبانِ بحث و روش ارائۀ مباحث اگر به صورت تحکمی و دستوری و ایمپراتیو باشد ، کمترین جاذبه را برای مخاطب جوان خواهد داشت . جلسات سنتی با وعظ و خطابه های سنتی می بایست جای خود را به روش های جدید بیان و نیز روشهای جدید اجرا مثل پرسش و پاسخ و خروج از حالت گفت و شنفت یک سویه به حالتهای میز گرد و بحثهای چند سویه یا به قول آلمانی ها « پودیوم دیسکوسیون » بدهد یا لااقل در کنار و مکمّلِ آن جلسات سنتی باشد.

البته اینها روشهای مستقیم جذب بود که عرض شد اما روشهای غیر مستقیم و موثر دیگری هم هست. از جمله اینکه به توصیه قرآن کریم کسانی که اداره کنندگان جلسات مذهبی هستند ، خودشان در رفتار وعمل ، عامل به آنچه می گویند بوده باشند و خدای ناکرده از زمرۀ « تقولون مالاتفعلون » که قرآن فرموده : (می گویند آنچیزی را که عمل نمی کنند) نباشند. اینکه برخی از علمای ربّانی ، وجودشان و حرکتشان و نشست وبرخاستشان برای مردم و جوانان جاذبۀ فراوان داشت ؛ یکی از اصلی ترین دلایلش ، همان عمل خالصانۀ آنها بود که اگر یک کلمه می گفتند ، خودشان ده برابرش را عمل کرده بودند و همه به چشم دیده بودند . نمی شود در زندگی معنوی و اخلاقی ، در سطحِ زیر متوسط جامعه عمل کرد و حرکت کرد و وقت شروع مجالس مذهبی ، روی صندلی بنشینیم و حرفهای مرغوب تحویل مردم بدهیم و تازه آنوقت هم بیاییم و بگوییم ما مدرن هستیم و اینجوری عمل میکنیم و در عین حال بالای منبر هم می رویم!! طبیعتاً این از مصادیق « کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم » هرگز نخواهد بود و تاثیر گذاری هم نخواهد داشت.

تعریف شما از هویت دینی چیست ؟ برای شیعیانی که در غرب زندگی می کنند ، پایبندی به این هویت تا چه اندازه اهمیت دارد؟

خیلی ساده اگر بخواهیم بیان کنیم هویت یک چیز ، یعنی فاکتورها و عواملی که باعث شناسایی آن چیز از اشیاء و موارد دیگر شود . یعنی به خاطر وجود این فاکتورها و مشخصات « این» ، «این» می شود و نه «آن دیگری» . یعنی وقتی بگوییم  آن شخص «شهری» است و نه «روستایی» یا او «ایرانی» است و نه «اسپانیایی» و او «اروپایی» است و نه «آفریقایی» و نیز بگوییم او و یا این «دینی» است و نه «غیر دینی» ... این عناصر و خصائصی که که باعث سازندگی آن « او» می شود عناصر هویت بخش هستند و هر چه از این عناصر کم شود ، هویت آن چیز ویا شخص دچار بحران و آسیب می شود و قدرت تمایز و تشخیص و شناسایی آن چیز از موارد دیگر کم رنگ می شود . مثلاً وقتی می گوییم « هویت ملّی » ، باید به عناصر سازندۀ یک ملت توجه داشت که مجموعه ای می شود از تاریخ ، فرهنگ ، تمدن، آداب و رسوم یک ملت که در بستر زمان شکل گرفته و یک توحّد سیاسی جغرافیایی و ژئوپولیتیکی هم داشته اند. توجه به همین عناصر است که به عنوان مثال هویّت ملی را از هویت قومی تمایز می دهد و تفاوتهای ملت را از یک قوم باز می شناساند. برای هویت دینی هم مهم است که به خود «دین» به عنوان یک فکت توجه کنیم .

در یک نگاه کلی و به زبان ساده می توان گفت که دین، مجموعه ای از باور ها و رفتارهاست . به بیان قرآن کریم می توانیم از تعبیر دو وجهی «ایمان » و «عمل صالح» یاد کنیم. الذین آمنوا و عملوا الصالحات . البته ایمان و عمل صالح ، دریای بیکرانی هستند و مرتبه ها و اعماق و درجاتی را شامل می شوند که در هویت دینی منظور نظر نیستند بلکه حداقلهایی از این ایمان که بعلاوۀ حد نصابهایی از عمل صالح می شود در هویت دینی مورد نظر است . وقتی صحبت از هویت دینی می کنیم اولاً باید روشن کنیم مقصودمان کلیت دین است یا دین خاصّ؟ چون اگر کلیّت دین (منظورم دینی آسمانی است ) باشد ، عناصر و آن حدّ نصابهای هویت ساز یک تعریفی دارد و وقتی می گوییم « هویت دینی یک مسلمان » یک تعریف دیگری را شامل می شود.در حوزۀ عقاید و باورها  یا همان ایمان به تعبیر قرآنی ، ایمان به وحدانیت خداوند (توحید) و ایمان به همه پیامبران و نیز به رسالت پیامبرش حضرت محمد (ص) و همچنین ایمان به روز جزا و جهان دیگر (که خود این جهان پس از این دنیا مجموعه ای است که شامل ثواب و عقاب ، رستاخیز ، بهشت و دوزخ و وجود ملائکه و ... می شود ) و قرآن کریم تمام این مجموعه و پکیج را تعریف می کند به « ایمان به غیب » . چون هیچکدام از اینها در عالم شهود نیستند که ما به صورت مادی و متریال ببینیم و در دنیای محسوسات مادی از آنها دریافت و درک مادی داشته باشیم! این در حوزۀ اعتقاد و باور؛ و در حوزۀ «عمل صالح» نه فقط مناسک وشعائر مثل نماز ، روزه و حجّ ؛ بلکه مهم ترین اعمال اخلاقی دینی مثل راستگویی و امانت داری ، انفاق و احسان به دیگران ، گذشت و بخشش و خطاپوشی دیگران و ... می باشد .

اینها مجموعه ای است از باور ها و ارزشهای دینی . در مسئلۀ هویت دینی باید توجه داشت که عنصر تعهد فرد نسبت به این باورها و ارزشها مهم است . یعنی احساس تعهد و ادای مسئولیت او در قبال این مجموعه است که برای او هویت ساز می شود . به عنوان مثال ، دو نمونه یکی از حوزۀ باورها و یکی از حوزۀ عمل صالح برایتان ذکر می کنم : ما اگر اعتقاد به « توحید » داریم ، این یک آثار و توابع و مسئولیتی برایمان دارد . نمی شود معتقد به توحید باشیم و فقط او را پروردگار عالم بدانیم و از توکل صحبت کنیم ولی در مسیر زندگی خود بندۀ پول باشیم و به عبارتی پول پرست شویم . خدا پرستی و پول پرستی جمع نمی شود ( البته توجه دارید که منظورم کسب حلال که آنهم با توکل به خدا انسان دنبال معاش می رود و خودش عبادت است، نیست! ) همانطور که خدا پرستی  و هوای نفس پرستی و شهوت پرستی جمع نمی شود . کسی که به بیان قرآن کریم « من اتخذ الهه هواه » می شود ، نمی تواند دم از توحید بزند و بگوید که من تعهد و مسئولیتم را به عنصر هویت بخش « توحید » اداء کرده ام .در حوزۀ عمل صالح هم به عنوان مثال ، راستگویی و امانت داری مقولاتی هستند که تعهد و مسئولیت ویژۀ خود را طلب می کنند . یک بار این صداقت و امانت داری در حوزۀ شخصی و خانوادگی محدود است و یکبار شما از مال دوستان و یا حرف و سخن دوستتان امانت داری می کنید و یک بار هم امانت دار میلیونها رأی مردم می شوید .
 یعنی یکبار حوزۀ صداقت شما در محیط و محدودۀ خانواده آزموده می شود و یکبار در مقابل وجدان یک ملت و بلکه یک تاریخ راستی آزمایی در امانت داری می شوید! نمی شود حرفهای قشنگ بزنیم و بگوییم که اینها را در بست قبول داریم ولی از تعهد و مسئولیت نسبت به این ارزشها شانه خالی کنیم. آنوقت است که می شود : ذالک قولهم بأفواههم ؛حرفِ بی تعهد و بدون التزام به مسئولیت آن ، بادِ هواست! پس می بینید که این عناصر اعتقادی و عملی که تعهد آفرین هستند ، تا چه میزان اهمیت پیدا می کندد . تا آنجا که می توان گفت این فرد متدّین است یا کمترمتدیّن  و یا اصلاً عناصر هویت دینی در او موجود نیست .
 این مسئله به خصوص در جوامع غیر دینی و غیر اسلامی بیشتر اهمیت می یابد . جایی که  محلّ تلاقی آراء و عقاید و باورها و عمل هاست . کسی که هویت دینی دارد طبیعتاً قابل تشخیص است. او راه خود را می شناسد و در آن مسیر مسئولیتها و تعهدات خود گام بر می دارد . در مسایل فکری ، اعتقادی و عملی توجه به این عناصر هویت بخش بسیار حایز اهمیت است . نه فقط در حوزۀ هویت دینی ، که در سایر موضوعات هویتی دیگر هم چنین است . اگر کسی به عناصر هویت بخش خود توجه نداشته باشد و در پی تحفّظ آن نباشد ، به یکباره خود را سرگردان و متحیّر و بی هویّت می یابد و دچار بحران هویّت می شود . یا اگر به معیارها و خط کش های هویت ساز توجه نکند  « هویّت ها » از  « لا هویت ها » برای او فرقی ندارد و گمان می برد که در جای درستی که می خواسته ایستاده است ولی غافل از آنکه فرسنگها فاصله گرفته از جایی که مدّ نظرش بوده است.

البته در خصوص هویت دینی – و طبعاً هر هویت دیگری – باید توجه داشت که بخشی از این هویت در ظواهر دینی جلوه و نمود دارد ؛ یعنی به طوریکه هر کس با دیدن رفتارهای یک فرد بتواند تشخیص دهد که او دیندار است یا نیست ! و در یک بخش دیگر که البته این بخش مهم تر و اساسی تر از آن بخش اول است ، به درون و باور های قلبی باز می گردد که در حقیقت همین بخش ، زیر بنای اصلی هویت است و به بیانی می توانم بگویم آن بخش اول را پمپاژ و تغذیه می کند و اگر این دومی نباشد و فقط بخش اول باشد ، یا آن رفتارهای بخش اول و ظواهر از ثبات و دوام چندانی برخوردار نمی شود و یا در برخی موارد حتی به ظاهر سازی و خود فریبی و یا دگر فریبی می تواند بدل شود! و می شود همان ذلک قولهم بافواههم ، یعنی قول و فعلی که ریشه ای در درون ندارد و از زمین باورها برنیامده و نروئیده است .  این نکته را هم بد نیست  در پایان پاسخ به این سئوال عرض کنم که هویت دینی و یا هویت ملی داشتن منافاتی با این ندارد که انسان در جامعۀ جهانی اهل تعامل باشد . آنهم در مورد دینی مثل اسلام که عقلانیت و گفتگو و تفاهم در ذات این دین نهفته است . شهروند جهانی بودن در عین حفظ هویت دینی ، فرق می کند با این که به خاطر آنکه در جامعۀ جهانی حضور داشته باشیم تمام عناصر هویت بخش دینی و ملی خود را منهدم کنیم و به تعبیر حضرت علی (ع) پشه های سرگردان در باد (همج الرّعاع ) شویم ! و به هر طرف که باد وزید ما هم به آن سو روانه شویم .

عملکرد اشتباه و غلط بعضی از مسلمانان و پرچم داران دین،  باعث شده است دین گریزی در میان جوانان توسعه یابد . به نظر شما چگونه می توان به جوانان تفهیم کرد که عملکرد این گونه افراد با گوهر دین منافات دارد؟

به نظرم بهترین راه این تفهیم و تشخیص عملکرد نادرست برخی مسلمانان از اسلام آنست که دین و معیارهای دینی را به آنها بشناسانیم . اگر حقیقت دین را بشناسند خودشان فرق دین دارواقعی و دین نما را از هم باز می شناسند . به فرمایش حضرت علی (ع) « إعرف الحقّ تعرف أهله » وقتی حق را بشناسید ، اهل حق و پیروی کنندگان از حق را هم خواهید شناخت  و کما اینکه در جهت مقابل هم فرموده « إعرف الباطل تعرف أهله » باطل را بشناس و بدان که باطل چیست ، آنگاه اهل باطل را هم خواهی شناخت . مشکل اساسی اینست که ما این مسیرِ شناختی را وارونه معمولاً می پیماییم و همانی می شود که شما در سؤال خود مطرح کردید . یعنی می خواهیم دین را از شناخت مسلمانان یا حتی برخی پرچمداران اسلام که دین فروشی می کنند و به نام دین بر خلاف دین عمل می کنند بشناسیم . کلید اصلی همین مسیر و روش شناخت حق از باطل است که حضرت امیر (ع) فرمودند : « إنّ الحقّ والباطل لایعرفان بأقدار الرجال » یعنی حقّ و باطل با قدر ومنزلت افرادی که دم از حقّ می زنند و یا به افرادی که به آنها انگِ باطل می زنند شناخته نمی شود. البته استثنائاتی مثل خود مولی الموحدین حضرت علی (ع) هست که به خاطر اوج توحیدش با حق ممزوج و آمیخته می شود و به فرموده حضرت رسول اکرم (ص) الحق مع علی و علیٌ مع الحق می شود و خودش خط کش و به تعبیری میزان الأعمال می شود . اما « أین علی؟! » دیگر مثل علی کیست و کجاست؟
ما باید بر اساس همان ملاکی که حضرت امیر(ع) فرموده عمل کنیم و حق و باطل را بشناسیم.شما وقتی دین اسلام را شناختید ، که دینِ رحمت است و برای انسانها کرامتِ ویژه ای قائل است ( یعنی قرآنش فرموده : ولقد کرّمنا بني آدم ) ؛ دیگر هیچگاه نمی توانید به هیچ وجه قبول کنید که گروهی به اسم اسلام و مسلمانی آدم بکشند و سر ببرند و زنان را به اسارت بگیرند و دیگر ادیان را تحقیر کنند و یا دیکتاتوری و زور گویی و خفقان را روش کار خود قرار دهند . حالا اسمش را «دولت اسلامی » هم بگذارند و آرم پرچمشان را هم لا إله الّا الله انتخاب کنند .شما وقتی حقیقت دین را شناخته اید و به آن معرفت پیدا کرده اید ، این دروغزنان و خلافگویان  را که بر خداوند افترا می بندند را هم می شناسید . یا اگر گروهی و جمعیتی و حکومتی خلافهایی را مرتکب شد ، آن خلافها و غلطهایش را به اسلام نسبت نمی دهید ، بلکه آن گروه و یا حکومت را در آن زمینه ها خطا کار و منحـرف می دانید.

برای غرب نشینان ، پایبندی به احکام اسلام تا چه اندازه اهمیت دارد ؟

در خصوص پایبندی به احکام دین و در واقع «التزام به شریعت » صرفاً برای غرب نشینان اهمیت ندارد . هر مؤمنی در هر کشور و هر کجا که باشد ، این التزام برای او لازم است .( اگر چه طبعاً در شرایط یک کشور اسلامی این ظواهر دینی یک اهمیتی دارد و در شرایطی مثل غرب علاوه بر آن اهمیت ، بعضی از ظواهر البته جنبۀ هویتی هم پیدا می کند .) البته همۀ مواردی که شما در سؤالتان اشاره کردید به نظرم در یک درجۀ اهمیت نیستند . مثلاً در خصوص تراشیدن ریش ، همه فتاوای مراجع تقلید شبیه هم نیستند ؛ اما در خصوص مثلاً خوردن گوشت ذبح اسلامی که در قرآن کریم تصریح شده است « ولا تأکلوا ممّا لم یذکر إسم الله علیه » ( انعام / 121) اجمالاً اتفاق نظر وجود دارد . اما در اینجا دو نکته را لازم است اشاره کنم .اول آنکه بالاترین و مهم ترین شاخصه های دینداری ، این مواردی نیست که شما فرموده اید و به عنوان مصداق معرفی کرده اید . بنا به آنچه امام صادق (ع) می فرماید ، حتی گاهی اوقات تمسّک به برخی ظواهر دینداری رهزن می شود تا حاشیه ها را به جای اصل بنشانیم و جا بزنیم! حضرت صادق (ع) می فرمایند : «لا تنظروا إلی طول رکوعهم و سجودهم » به رکوع های طولانی و سجده های زیادشان نگاه نکنید ، پس به چه نگاه کنیم برای تشخیص ایمان و دیندار بودنشان ؟  « بل أنظروا إلی صدق حدیثهم و أداء أماناتهم » بلکه به این نگاه کنید و با این محک بزنید آن فردی را که نماز و روزۀ خوبی دارد را که  چقدر راست می گوید و صداقت دارد و نیز در امانت داری ، وفای به عهد و راست کرداری تا چه اندازه موفق و کوشاست.

بنا براین شما چه در غرب باشید و چه در شرق ، اگر نمازتان را خوب بخوانید ، حجاب هم داشته باشید ، گوشت ذبح اسلامی هم بخورید و ریش هم نتراشید و .. ولی به فرمایش امام صادق (ع) راست گفتار و امانت دار و راست کردار نباشید ؛ معلوم می شود روحِ ایمانی آن نماز و شعائر را جذب نکرده اید . بله صد البته که اگر راست گفتار بودید و نسبت به دیگران درست رفتار کردید ، آنگاه آن نمازِ شما نورانی ترین نماز می شود و شما را به اوج ملکوت می برد و آن روزۀ شما کارستانی در جانتان ایجاد می کند . ( یعنی طبق تقسیم بندی که در مورد هویت دینی داشتیم ،در واقع آن عناصر درونی هویت دینی شما که ریشه در عمیق ترین باورهایتان داشته در بخش ظاهری هویت دینی ظهور یافته و آنرا تغذیه نموده است و پوسته ای است که مغز دارد و پوک نیست ) اما اگر در کشور اسلامی هم بودید و گوشت ذبح اسلامی هم خوردید ولی با خلاف گویی اموال نامشروع کسب کردید ، این پلیدیِ مال حرام ، بنیانِ نمار شما را از بین خواهد برد .

چنانکه حضرت رسول (ص) فرموده اند : « الّصلوه مع أکل الحرام کالبناء علی الّرمل »  نماز با حرامخواری مثل ساختمان سازی روی ماسه های بادی است که به هیچ وجه استوار نیست و با اندک ضربه ای فرو می ریزد .نکتۀ دومی که می خواهم اینجا و در پاسخ به سؤالتان عرض کنم اینست که در هر یک از موارد عدم التزام به شریعت ، ما در همان موردی که رعایت نکرد ه ایم (بنا به اهمیت آن مورد ) دچار خسران و ضرر می شویم ؛ ولی این به معنی آن نیست که گمان شود در این قضیه ما با گزارۀ یا همه یا هیچ مواجهیم ! این نکته را هم برای متشرّعین می گویم و هم برای کمتر متشرّعین!یعنی حالا که کسی حجاب ندارد ، پس خودش گمان کند که دیگر کارش تمام است و چون این یکی را رعایت نکرده است نماز هم نخواند و روزه هم نگیرد و ... و آن فرد متشرّع هم به او چنین نگاه کند که اویی که حجاب ندارد ، پس دیگر دین ندارد!! طبعاً این قضاوت غیر منصفانه ، غیر مؤمنانه و بر آمده از کوته اندیشی است که اینگونه تصور شود . مگر آنکسی که حجاب دارد ولی غیبت می کند و یا خدای ناکرده دروغ می گوید ، مورد عتاب  و قضاوت قرار می گیرد که حالا که تو دروغ گفتی و یا غیبت کردی و گناه کبیره هم مرتکب شدی ، دیگر نماز نخوان ، یا دیگر حجاب نداشته باش! مسألۀ حجاب هم همینطور است . بله بدون شک هر یک از این موارد قطعی و ضروری شریعت و احکام دینی در تکمیل و تتمیم پیکرۀ ایمانی انسان مؤثرند ولی چنین نیست که با فقدان یکی ، آن را بهانه ای قرار دهیم تا از همه محروم شویم . امیدوارم با این توضیحات مختصر توانسته باشم این مطلب مهم را منتقل کرده باشم.

 به نظر شما مهم ترین چالش فرد مسلمانی که در غرب زندگی می کند چیست و برای حفظ هويت دیني اش چه باید بکند ؟

به نظرم  مهم ترین چالش حفظ هویت دینی است که برای آن باید میان عناصر اصلی و هویت بخش دین و عناصر فرهنگی هر کشور تفکیک قائل شد. خلط بین عناصر عارضی و فرهنگی با عناصر اساسی و ذاتی دین ، می تواند بسیار مخاطره آفرین باشد . اگر این مرزها شناخته نشود ، یا به تصلب و سلفی گری و افراط گرایی دچار می شویم (چرا که در پی آن هستیم که سنت ها و فرهنگ های  مثلاً عربی ، فارسی ، ترکی و ... خود را به نام دین به جامعۀ غربی تحمیل کنیم ) و یا در در ورطۀ تفریط و هُرهُری مذهبی و لاقیدی می افتیم و به بهانۀ اینکه اینجا غرب است و شرایط فرق می کند ، بنیانهای اعتقادی خود را فرو می ریزیم . شناخت این اصل و فرع ها و یا به عبارتی « جوهر » و « صدف » دین ، نه فقط برای خود انسان که برای انتقال مفاهیم اساسی و بنیادین دینی به نسلهای آینده بسیار حائز اهمیت است .
 به نظر من این دومی چالش اصلی است . چرا که یک فردی که از نسل اول است ، به هر ترتیب ممکن است و لو درک نظری مشخصی از آن تفکیک یاد شده نداشته باشد ولی لنگ لنگان هم که شده بار اعتقادش را به منزل برساند ! اما همین شخص، دیگر قدرت اقناع و اِشراب فکری و اعتقادی فرزند خود و نسلِ دوم را ندارد . یعنی مثلاً از 100درجۀ نسل اول ، 20 درجه به  نسل دوم می رسد و مثل جریان الکتریسیته که در یک فاصلۀ ارتباطی طولانی ضعیف می شود ، همان 20 درجۀ وقتی از نسل دوم به نسل سوم می رسد ، به 2 درجه تقلیل می یابد! یعنی در این مسیر، چیزی از اعتقادات و دین برای آن نسل های بعدی باقی نمی ماند . اما اگر به این عناصر هویت ساز توجه شود (که در یکی از سؤالات قبلی  به آن اشاره کردیم )  دین اسلام آنقدر انعطاف پذیر و عقلانی است که در هر شرایط فرهنگی می تواند ظهور شایسته و انسان ساز خود را داشته باشد. یعنی وقتی عناصر هویت دینی خود را بشناسیم ، درعین متدین بودن و درعین حفظ هویت دینی خود می توانیم با جامعه ای که در آن زندگی می کنیم اینتگریره شویم و این فرق می کند با حل شدن و ذوب شدن و استحاله شدن هویت در آن جامعه . کما اینکه تفاوت می کند با گارد گرفتن و عملاً ایزوله شدن از آن جامعه .

به عنوان آخرین سؤال، تعرّب بعد از هجرت، برای مهاجرین مسلمان به غرب چه معنایی دارد ؟

«تعرّب بعد از هجرت» یک اصطلاح فقهی است و به طور خلاصه معنایش اینست که نهی شده که انسان به جایی برود و مهاجرت کند که نتواند دین خود را حفظ کند. یعنی ملاک اصلی این حکم آنست که نباید انسان عملی را انجام دهد که موجب آن شود که به مفسده بیفتد و امکان دینداری از او سلب گردد. اما در خصوص آنچه که ناظر به سؤال شماست ، باید بگویم هرگز این حکم به این معنا نیست که هر مهاجرت و عزیمتی از جانب مسلمانان به غرب  « تعرّب » است و هر ماندنی در کشورهای اسلامی «عدم تعرّب » و حفظ دین!  اتفاقاً نمونه های عینی بسیاری داریم که با حضور در کشورهای غیر اسلامی ، رفتار و عمل مؤمنانه داشته اند و از دیگر اعضای خانوادۀ خود که در یک کشور اسلامی هستند بسیار معتقد تر و باور مند تر زندگی می کنند . مهم ملاکِ این حکم است.
شما نباید شرایط را به گونه ای فراهم کنید که موجب مفسدۀ در دین و زندگی معنوی تان شود . این ملاک مهم است . اگر شما در کشور اسلامی هم باشید و به نحوی مجبور به دروغگویی ، ریاکاری و یا خدای ناکرده خلافکاری شوید و بعد در روز قیامت پروردگارتان از شما پرسید که  چرا این گونه عمل کردید؟ نمی توانید بگویید که چون در یک کشور اسلامی بودم و می خواستم آنجا بمانم و همه اینطوری بودند و اینطوری گذران زندگی می کردند  و شرایط مرا مجبور به این گونه عمل کردن کرد و ....، خداوند به شما خواهد گفت : ألم تکن أرض الله واسعه ؟ این در قرآن کریم است . در سورۀ نساء آیۀ 97 و در پاسخ به کسانی که با گناهانشان به خودشان ظلم کرده اند. وقتی می گویند ما ضعیف بودیم و مقهور شرایط محیطی مان بودیم و می گویند « کنّا مستضعفین في الأرض » ، ملائکه به آنها می گویند: آیا زمینِ خداوند پهناور نبود تا شما درآن هجرت کنید؟ ( ألم تکن أرض الله واسعه ً فتهاجروا فیها ) این فقط حکم یک طرفه نیست که از سرزمین غیر اسلامی به کشور اسلامی مهاجرت کنید ؛ بلکه همانطور که گفتم ملاک این امر در این آیه مهم است . یعنی مهاجرتی مورد اشاره است که شما در آن مکانِ مقصد ، آزادانه اعتقادات خود را داشته باشید و نه فقط بحث اعتقاد ، که آزادانه به گشایش امور خود و آسایش برسید .

منظورهم آسایش فکری و اخلاقی و اعقتادی است و هم آسایشی که برای معیشت و خود و خانواده تان است و این عین آیه قرآن است که فرموده « یجد في الأرض مراغماً کثیراً وسعه ً » ( یعنی آسودگی و گشایش و وسعت در امور) (نساء / 99) .پس با توجه به آنچه که گفتیم ، چه در حکم حرمتِ تعرّب بعد از هجرت ،  و چه وجوب هجرت در آیاتی که نقل شد و شرایط خاصی که گفته شد ، ملاک آنست که شرایط  و محیط ، شما را مقهور به گناه وفساد نکند . اتفاقاً ممکن است شخصی به خاطر وجود مرز بندی های شفاف و روشن ، خیلی بهتر بتواند حافظ دین و اعتقاداتش در یک کشور غیر اسلامی باشد و شاید توجهش بیشتر به خداوند معطوف باشد .مخصوصاً که احساس می کند که در میان غفلت زدگان ، به یاد خداست و ذاکرِ میان غافلین است . چنانکه رسول الله (ص) می فرماید : الذاکر في الغافلین کالمجاهد في سبیل الله .  همچنانکه ممکن است برای شخص دیگری این شرایط بر عکس باشد و در یک کشور اسلامی ، خود و خانواده اش در آرامش بهتر و بیشتری باشند و دیندارانه تر و آسوده تر زندگی کند.اتفاقاً در روایتی که از حضرت امام صادق (ع) نقل شده است به این « ملاک گرایی » که باعث می شود گاه اقامت در سرزمین غیراسلامی بر اقامت در سرزمین اسلامی ترجیح داده شود، تاکید گردیده است . شخصی به نام حماد سمندری می‌گوید: به امام صادق(ع) گفتم: من به سرزمین های شرک سفرمی‌کنم، اما کسی [ از مسلمانان و مومنان ] نزد ماست که می‌گوید: اگر در آن جا  بمیری با مشرکان محشور ‌خواهی شد. حضرت فرمود: ای حماد آیا وقتی در آنجا که هستی آموزهای ما را یادآور می شوی و دیگران رابسوی آن فراخوان  می‌کنی ؟ گفتم: آری. حضرت فرمود: آیا وقتی در این شهرها، یعنی شهرهای اسلامی به سر می‌بری امکان آن را داری تا از آموزه های ما  یاد کنی ودیگران را  بسوی آن فرا بخوانی ؟   گفتم: نه.  حضرت فرمود:  در اینصورت  اگر در آن سرزمین بمیری، خود به تنهایی همسان یک امّت محشور خواهی شد و نور تو فرارویت شتابان  به سوی بهشت راهگشایت  خواهد بود.) (این روایت در کتب روایی معتبر از جمله وسایل الشیعه  آمده : جلد 15 ، کتاب الجهاد  ،باب 36 ، حدیث 6 )

از مجموعه این روایات و نیز ملاکهای عقلانی ای که وجود دارد دانسته می شود که  صرفِ مهاجرت، نه تنها ناپسند و مورد نهی نیست، بلکه متناسب با ضرورتهایی که در پسِ آن می تواند وجود داشته باشد، چه بسا ضروری و بایسته هم می شود. اما درعین حال مهاجران مسلمان باید تا آنجا که می توانند در ایجاد موقعیت های مناسب فرهنگی، اخلاقی  و دینی بکوشند و ضمن همگرایی با " جامعه مقصد " ( یعنی جامعه ای که به آن مهاجرت کرده اند ) برای حفظ هویت و اصالتهای اعتقادی  و اخلاقی خویش تلاش نمایند. همگرایی( یا همان اینتگراسیون ) هرگز به معنای رها کردن خود و همرنگی کامل با آنچه که در جامعه و محیط در جریان است نیست . قانونپذیری ، تحکیم انسجام اجتماعی با مشارکت در فعالیتهای جمعی از نمودها و مصادیق همگرایی است که با حفظ هویت و شخصیت اخلاقی و دینی فرد کاملاً سازگار است. و آنگاه که دیگران نمودهای این شخصیت فردی که تربیت یافته دین و اخلاق است را در رفتار و گفتار ما مشاهده نمایند، بی تردید مصداق قطعی و روشن سخن امام صادق خواهیم بود که آموزه های اهل بیت را یاد کرده و دیگران را بر آن فراخوانده ایم.

 بنابراین تعرب بعد از هجرت اساسا مفهومی جغرافیایی ندارد بلکه ناظر به قراردادن خود در هر موقعیت و محیط خاص فرهنگی و اخلاقی است که انسان را دچار پسرفت و ارتجاع فکری ، اعتقادی و رفتاری کند و این یک قضیۀ جزئی و مصداقی برای هر فرد و شرایط اوست و ملاک آن حکم مهم است که گاه برای یک نفر حکم به مهاجرت و برای یکی حکم به عدم آن می دهد.
ارسال به دوستان