مرحوم «محمدعلی اینانلو» در سالهای پایانی عمر خود فعالیتهای زیادی در حوزه محیط زیست و حفاظت از آن انجام داد. یکی از یادداشتهای او برای «جنگل»، در دوران حیاتش منتشر نشد.
به گزارش ایسنا، در این یادداشت که در «ایرانآنلاین» منتشرشده، آمده است: در 20 دی 1341 که جنگلهای ایران ملی اعلام شد - البته مانند همین الان! - هرکس کار خودش را میکرد؛ جنگلنشین هرکاری که میخواست، میکرد و مسئولان هم در دفترشان نشسته بودند و بخشنامه صادر میکردند.
جنگلنشینی که برای خودش آغُل یا کلبه درست میکرد، برایش مهم نبود که باید درختان را قطع کند. طبق محاسبه نگارنده، برای هر آغلِ متوسط، حدود 40 درخت اَوَرس یا اُرس باید قطع شود. درختی که هر سال، تنها 5/1 میلیمتر به قطرش اضافه میشود و آن درختان، هر یک، چیزی در حدود 50 سانتیمتر قطر داشتند.
حالا این را، در کنار ساخت کارخانه کاغذسازی چوکا در یکی از بهترین نقاط
شمال کشور - یعنی تالش - قرار دهید. به جای اینکه میتوانستند در مقابل
سوزاندن باقیماندههای مواد مصرفی کارخانه نیشکر هفت تپه در خوزستان، از
آنها کاغذ تهیه و تولید کنند، آن را در شمال کشور احداث و ایجاد کردند، اما
شاید آنها که به فکر «ملی کردن جنگلهای ایران» افتادند، در این اندیشه
بودند که آنها را از انحصار دولت به درآورده و از رانت دولتی نجات دهند تا
به دست مردم اداره شوند.
غافل از اینکه اگر فرهنگسازی و به اصطلاح زیرساخت آن درست نباشد، نتیجهای حاصل نمیآید و جز ایستایی در ظاهرِ امر، اتفاقی نمیافتد. شاید در ایران، از این دست ملی شدنها، تنها بتوان ملی شدن صنعت نفت را یک واقعه مهم قلمداد کرد که واقعاً رخ داد. به عنوان کسی که عمومِ عمرم را در بیابان و طبیعت سپری کردهام و مسائل زیست محیطی را عملی لمس کردهام، میگویم - و البته نمیدانم، شاید هم اشتباه میکنم - آنچه در ادارهها و دوایر دولتی تحت عنوان قانون، بخشنامه یا دستورالعملهای شِداد و غلاظ، به تصویب میرسد، در عرصه، قابل اجرا نیست.
باید فرهنگسازی شود و آن هم، نه به شکل فرهنگسازی اروپایی و امریکایی یا با زور و سرنیزه، بلکه باید مشکل را در اساس و بنیان تاریخی فرهنگی مان جستوجو کرد. مردم ما حس مالکیت و تعلق خاطر ندارند که اگر داشتند، جنگلهای هیرکانی و ارسباران، در طول 50 سال گذشته از 18 میلیون هکتار به کمتر از 2 میلیون هکتار نمیرسید. شاید به آن سبب که از همان روزگار قدیم، حکومتها مفهومی تحت عنوان «قُرق شاهی» را به رعیت فهماندهاند. در نتیجه هنوز هم، مردمِ ایران، تنها خانه خود را از آن خود میدانند.
تا همه سرزمین ایران را متعلق به خود ندانند و این کمبود تاریخی حل نشود،
این درک ایجاد نمیشود. علاوه بر این، افراد پیش از فرهنگمند شدن، ثروتمند
شدهاند؛ شخصی را تصور کنید که با اتومبیل آخرین مدل و میلیاردی خود در
حال حرکت است. دستی از پنجره بیرون میآید که اگرچه به آن، جواهرات
گرانقیمتی بسته شده است اما در حال ریختن و رها ساختن پوست میوه خود در سطح
جاده است.
مردم ما باید احساس کنند که مِلک طَلق شان، تنها خانه و اتومبیل نیست؛ کوه و دشت و جنگل و دریا و بیابان هم میتواند برانگیزاننده حس تعلق خاطرشان باشد. ای ایرانی اگر وقتی سرود «ای ایران» را میشنوی، اشک در چشمانت جمع میشود، «ایران»ت را حفظ کن.