چه
سرنوشت
غم انگیزی دارد
مردی که
در عصر ارتباطات
هنوز
به
نامه نوشتن
برای تو
عادت دارد
**********************
رنجیده ام
دستم را در دست لحظه ات بگذار
که آغوش این شهر افق ندارد
که خواهش بزرگیست
دلتنگ نبودن در کوچ
و آرزوی زیباییست
بازگشت
**********************
آخر قصه را بردار و با خودت ببر
همان یکی بود و یکی نبود
همان گنبد کبود
را برای من بگذار
در فکر شروعی دوباره ام
من بودم و هنوز کس دیگری نبود
**********************
میز ماهرانه ای چیده ای
در ترکیبی از رنگهایی که به خود میزنی
اینهمه زحمت چرا؟!
یک لقمه از تو کافیست تا گلو گیر کند!
**********************
همیشه
نداشته هایمان را بیشتر دوست داریم
مثلا
همین دوستت دارم هایی
که تو
هیچ وقت
نمی گویی به من
نمی دانی چقدر دوست شان دارم
**********************
وقتی تصاویر شاد را، دیگر
تنها در خواب می توان دید،
گمان می کنید
بیدار شدن از خواب آسان است؟
**********************
اینجا مسافران دل زده محبتند
گریزان عادتند
و غریب شکایتند
تو نیز مسافری شاید
**********************
عمرم
شبیه شعرم
کوتاه نمی شد
اگر
بلند بلند
می گفتی
دوستت دارم…
**********************
قاب عکس تو
افتاد زمین
هرتکه ای ازمن
به گوشه ای پرت شد
رد سرخ کف پایم رابگیری
می رسی به زنی
که خودکشی می کند
باشکسته های خودش.
**********************
فردا
تو را خواهم دید
و حالا
هرچه می کنم خوابم نمی برد.
با آفتاب نسبتی داری؟!