از شاخه پر نمی کشید
پرنده ای
با زمزمه ی
گشودن پلک پنجره
اگر عشق را
جز سکوت
زبان دیگر بود …
********************
بی تابانه
میکوبد
موج موج گیسوانت را
باد
بر صخره ی اندامم
در هزاره ای دیگر
عشق می روید
از سنگواره ی جنون ما!
********************
دروغ می گویند:
"آینده همین فرداست”
آینده دیروزی بود
که با خودت بردی
********************
می خواهم تو را بغل کنم
تمام یک میلیون و
ششصد و چهل و هشت هزار و صد و نود و پنج کیلومترت را
به سینه بگیرم
همه سنگ ها و ریشه ها و گورهایت را
هرچند
سنگینی اندوه قرن هامان را هم که آوار کنی
در این چمدان
بسته نمی شود
قله ها و رودخانه ها
از درزهای وجودم بیرون خواهند ریخت
تنها لقمه ای خاک به من بده
با ریحان و واژه و قند مکررت
نازنینم
********************
تو را تیرباران کردند
تنها
لباس هایت به من رسید
سال هاست
از سوراخ های روی پیراهنت
دنیا را نگاه می کنم
********************
گاهی هیچ چیزی درست عمل نمی کند
جز همان دولولی که رویِ شقیقه ی زندگی گذاشته ای
به معجزه ی لحظه ی آخر هیچ اعتباری نیست
حواست به قمارهایی که هنوز نباختهای باشد
********************
هزار پلک زدم
تو هنوز آن روبرو نشسته بودی
سرد و سنگی
با تنی که بوی دل زدگی می داد
پلک می زدم و عشق
کوچک و کوک تر می شد
عشق برکه ای بود
کوچک اما عمیق
و من آفتاب تند
که پیش از عصر
از سر برکه گذشته بودم
********************
بگو چه وقت دوستت نداشته باشم
کدام روز
کدام ساعت
بگو تا نگویند
مرگ خبر نمی کند…
********************
دستی
از غروب بیرون می زند
روی کاغذ
عکسِ یک قلب می کشد
عکسِ خطی شکسته و سیاه
شعری بی دوام
عکسِ اشک
عکس آهی ناتمام
عکس امضای شاعری همچنان درگیرِ سراب
دستی
جمعه ها را دلگیر می کند
********************
همیشه اولین ها خوب به خاطر می مانند
اولین معلم
اولین نگاه
اولین هم آغوشی
اولین نفر نبودم که تو را بوسید
برای همین زود فراموش شدم