سیامک آقایی نوازنده سنتور بعد از بهبود مصدومیت دستش، در تازه ترین کنسرت خود که جمعه شب ۲۳ مرداد ماه با عنوان «باز عشق» در تالار وحدت تهران برگزار شد، قطعات جدیدی را با همراهی کامران منتظری نوازنده تمبک اجرا کرد.
این نوازنده و آهنگساز مولف موسیقی ایرانی در ابتدای کنسرت که با استقبال قابل توجه مخاطبان مواجه شد خطاب به تماشاگران گفت: قصد ندارم امشب با حرف های زیادی سر شما را به درد بیاورم اما طی ماه های گذشته با اتفاقاتی روبه رو بودم که باعث شد زودتر از موعد مقرر در خدمت شما عزیزان باشم و این موضوع باعث شد که نکاتی را برای شما عزیزان بازگو کنم. البته این اتفاقات در همه زندگی ما می افتد و به زودی هم فراموش می شود اما من بسیار خوشحالم که امشب به واسطه رفتار تعدادی از همراهان و انرژی مثبت شما خاطره بد چند ماه گذشته را تبدیل به یک خاطره خوب کردم.
وی افزود: چند ماه گذشته وقتی دستم دچار مصدومیت شدیدی شد هرگز فکر نمی کردم که بتوان به این زودی ها دوباره در برنامه های زنده و تولید آثار حضور فعالی داشته باشم ولی امشب به دلیل تلاش و حمایت های بی دریغ پزشک و فیزیوتراپم و انرژی های مثبتی که در این چند مدت از شما گرفتم باعث شد که گذران یک پروسه دو تا سه ساله تبدیل به یک مدت کوتاه شود و من در خدمت شما عزیزان باشم. به هر ترتیب به سهم خودم از همه شما عزیزان که در این مدت همراه من بودید صمیمانه قدردانی می کنم وامیدوارم از این پس بتوانم حضور بیشتری در صحنه های اجرا داشته باشم.
قطعات «پیشواز» (قطعه آوازی قبل از پیش درآمد)، «مقدمه – بداهه پردازی بر اساس ملودی محل»، «چهار مضراب حجاز»، تصنیف «نسیم سحر» استاد علی اکبر شهنازی، «باز عشق»، «فریاد بی صدا» و «جان من فدای خاک تو» آثاری بودند که در تازه ترین کنسرت موسیقی سیامک آقایی و کامران منتظری برای مخاطبان اجرا شد که با توجه به فضای موجود در آثار و توانایی و تسلط منحصر به فرد آقایی مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت.
این نوازنده و آهنگساز در توضیحات بروشور کنسرت نیز نوشته بود: «شوق «موسیقی خوب» و ذوقی که به تدریج و آهسته آهسته در من انباشته می شود، معمولاً انگیزه و بهانه اصلی است که پس از چند سالی شبی را در کنار هم به «ضیافت عشق» بنشینیم. جرقه اولیه برپایی این مجموعه «باز عشق» اینگونه رقم خورد که انگاری از پی نگاهی به خاطرات و تصاویر مبهم این همه سال، به ناگاه دریابی، عمیق ترین دوردست روحت را؛ شاید هم می دانستی ولی یارای بیانت نبوده است. البته همیشه و در لحظه لحظه آن روزها، دقیقاً نمی دانستم چیست که اینگونه مرا پیش می برد، که اینک دریافته ام «عشق» است که به پیش می بُرد و می بَرد، آن قدر که عرض و طول عمرت را فدای آن «لحظه» کنی.
دوستان موسیقی دان و نوازنده ام قطعاً به نیکی می دانند که زندگی ساده امثال ما پر است از این «لحظه ها»، لحظاتی بسیار تعیین کننده و ساده، لحظات خاطره انگیز «عشق با دنیای جزئیات هنر موسیقی»، که همین دوستان در طی دوران فعالیت حرفه ای خویش بعید نیست که هیچ وقت و مجالی برای بازگویی و یادآوری چند و چون مکاشفات شان در این دنیای پر رمز و راز پیدا نکنند، و چه حیف!
بسیار خوش وقتم که در این لحظه اندک و گذرا، به تصاویری از این داستان عشق و دل دادگی در آن سالهای ورود به عالم موسیقی اشاراتی بکنم. عشقی که به یمن پیدایش اش، می شد درس و مدرسه را، تشویق و تایید مجموعه معلم ها را، جوشش با هم کلاسی ها را، آژیر قرمز را، و موشک باران های وقت و بی وقت سالهای ۶۴ و ۶۶ را به راحتی نادیده گرفت (اما فراموش نکرد).
لحظات تنهایی و کنجکاوی های کودکانه که با اجسام مصوت اطراف و اکناف خانه سپری می شد! از دیگ و قابلمه آشپزخانه تا میله های نازک و خوش صدای حفاظ بخاری پذیرایی خانه مان در یوسف آباد از ملودیکای برادرم تا اُرگِ! باتری دار کاسیوی بچه پول دارهای کلاس پنجم. از سنتوری که نباید در کوچه و خیابان دیده می شد و به جای استفاده از جعبه اش، ترمه پیچ اش می کردیم که شکل و شمایل اش قابل تشخیص نباشد. از همت بی مثال پدرم و پای مردی هایش در آن روزگار نامرادی ها و ناجوان مردی ها، تا تصویر چشم های خندان اش در لحظه خرید اولین سنتور مشقی و بعدها اولین ناظمی.
از همراهی های جانانه مادرم، «مادر خستگی ناپذیر آن سالها» و سه کورسِ ترکیبی با اتوبوس و تاکسی از خانه تا «مرکز حفظ و اشاعه» در خیابان ویلا، از دیدن رخ ماه خانم حلاج و مهربانی هایش، تا بسته شمع های ده تومانی و برق رفتن ها و آژیرها، از در به در دنبال «استاد پرویز» گشتن ها و اشتباه گرفتن های افراد با چهره و موی مشابه! تا ورود به دانشگاه و اولین کنسرت ها با گروه آفتاب و روزگار خوشِ همراهی با دوستان جانم که هر کدام به نوعی فخر نسل خود محسوب می شوند.
از کشف کُرُن! و انواع ربع پرده ها و فواصل خاص موسیقی دستگاهی، از کشف «ردیف» تا «دوتار شمال خراسان»، از مضراب بانمد تا بی نمد! از برومند و دوامی و فروتن و هرمزی و نی داود و قمر و نکیسا و طاهرزاده و اقبال و روح انگیز و وزیری و صبا و محجوبی و بنان، تا حاج قربان و علی بخشی و براگُجر طهماسبیان و عاشق بهاری و مظهر خالقی و علی اصغر کردستانی و همت علی سالم و درویش حیاتی و شهمیرزا مرادی و... تا جشنواره های موسیقی مقامی و حوزه هنری و استاد جان، محمدرضا درویشی، عزیز همه شهر ایران! از گروه سنتور نوازان تا پروژه جاده ابریشم، از مهربانی ها و تجربه ها و راهنمایی های بزرگوارانه برادرم، استادِ عشق؛ کیهان کلهر، تا کارگاه سنتورسازی و ور رفتن با صفحه و پل و تراش و خرک و لنگه لنگه دو هزار مضراب آرشیو شخصی ام.
از اولین شیطنت ها و عجیب و غریب کوک کردن ها و سیم پاره کردن ها، از ضبط دوکاسته و «مکسلUR» و سونی CHF» تا گردآوری حدود چند هزار کاست از آرشیو بازها و نوار فروشی های خیابان انقلاب، روبروی دانشگاه تهران، به کمک همراه و مشوق همیشگی ام، بابک، برادر عزیزم. از اولین جواب آواز به صدای خوشِ پدرم تا همنوازی با استادم، از رامکلی و ابوعطا تا حزین و کرد بیات، از ... تا ... همه عشق بوده و بس.
نه عشقی آسمانی و رویایی در هاله ای از عرفان و دود چراغ، بلکه عشقی این جایی، قلبی، روشن و ماموس، هر روز، هر شب...مجموعه ای که در این اجرا به سمع و نظرتان خواهد رسید، برگزیده ای است از این شرح عاشقی.
در پایان کنسرت، اجرای قطعه «جان من فدای خاک تو» شرح عشقی است به وطنم ایران، با هزاران هزار تصویر و ایماژ گوناگون و رنگارنگی که هر بار هنگام اجرای آن به ذهن ام هجوم می آورند: تصاویر، صداها و احساسات همراهاش که هر کدام از ما بیشک، از هر نژاد و رنگ و قوم، از جای جای آن برای همیشه در یاد و خاطرهی خود به همراه داریم، به عشق آن هستیم و به امید بهتر شدناش جان گرفته و به پای مخاطراتاش بر سر عهد دیرین می مانیم.»