حجتالاسلاموالمسلمین محمدجواد حجتیکرمانی خاطرات متنوعی از آیتالله
خامنهای دارد، از زمانی که با هم در تبعید بودند تا زمانی که آیتالله
خامنهای به ریاستجمهوری رسیدند.
به گزارش خبرآنلاین، تنها به عنوان یک مبارز و زندانی
سیاسی پیش از انقلاب شناخته نمیشود. محمدجواد حجتی کرمانی اگرچه پیش از
انقلاب از اعضای اصلی حزب ملل اسلامی و همبند با مرحوم آیت الله طالقانی،
بازرگان و سحابیها بوده، اما پس از انقلاب اسلامی نیز عرصه را ترک نکرده و
به عنوان یکی از اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی در تدوین قانون اساسی سال
58 نقش ایفا کرده است. یک سال بعد از آن لباس نمایندگی اولین مجلس شورای
اسلامی را بر تن کرده و پس از آن مشاور فرهنگی رئیس جمهور وقت، آیتالله
خامنهای شده و شش سال در این سمت فعالیت کرده است. او سال 69 برای دومین
مجلس خبرگان رهبری از زادگاهش کرمان کاندیدا شده و هشت سال عضو مجلس خبرگان
میشود. حجتی کرمانی سال گذشته نیز میخواست برای دومین بار خود را در
معرض انتخاب مردم برای مجلس خبرگان قرار دهد اما شورای نگهبان صلاحیتش را
کافی ندانست.
حجتی کرمانی خاطرات زیادی از دوران معاصر و از
بزرگان کشور دارد. او اگرچه اکنون در اتاقی در دفتر حقوقی روزنامه اطلاعات
مینشیند اما چندان فعالیت حقوقی و مطبوعاتی ندارد و آخرین کتابش با عنوان
«عشق و تلاش» را به همین خاطرات اختصاص داده است.
یکی از کسانی که
این شیخ کرمانی با او خاطرههای زیادی دارد رهبر معظم انقلاب است. آنها در
دوران پهلوی، هر دو تبعیدی در ایرانشهر بودند. حجتی کرمانی وقتی میخواهد
از ایرانشهر و رابطهاش با آیتالله خامنه ای خاطرهای نقل کند، برایش راحت
نیست. مدام مکث کرده، بغض میکند و چشمانش پر از اشک میشود. می گوید: «من
عاشق آقای خامنهای بودم، هنوز هم هستم.» و خاطره در خاطره میآورد تا به
تدریج خاطرهاش از ایرانشهر را کامل کند.
با این روحانی شوخ طبع بیش
از یک ساعتی گپ زدیم و عمده صحبت درباره همکاریاش با سومین رئیس جمهور
ایران و دیدگاهها و کنشهای فرهنگی ایشان بود. از آنجا که بیان خاطراتش
گاهی پراکنده میشد، موضوعات به ترتیبی که او بیان کرده، نقل نمیشود، بلکه
موضوعات مرتبط در کنار هم آمده است؛
چرا تبعید شد؟
حجتی
کرمانی در سال 56 به ایرانشهر تبعید میشود و در سال 57 محل تبعیدش به
سنندج تغییر میکند. او درباره اینکه چطور پایش به ایرانشهر باز شد،
میگوید: من در نیمه شعبان در سال 56 ازدواج کردم. در ماه رمضان از تهران
شهید شیخ فضل الله محلاتی و مرحوم آقای مولایی به من زنگ زدند و گفتند که
آقای موسوی خوینیها که مسجدی در نیاوران را اداره میکرد، زندان است. برای
همین شما برای ماه رمضان به تهران بیایید. خانمم را هم آوردم و با هم در
محلی که بعدها محل اقامت امام خمینی شد، ساکن شدیم. دو یا سه ماه بعد آن
حاج اقا مصطفی، پسر امام مرحوم شد. من در چهلم ایشان منبر رفتم که باعث
تبعید من به ایرانشهر شد. ماه آبان بود. بعد از یک هفته آیت الله خامنهای
را به آنجا آوردند. تا فروردین 57در خدمت ایشان بودم.
وقتی آیتالله واعظ طبسی و شهید هاشمینژاد میهمان آقا در تبعید شدند و دزد به خانه حجتی آمد
او
درباره یکی از بهترین خاطرات خود با آیت الله خامنهای در ایرانشهر اظهار
میکند: خاطره من از ایشان خیلی احساسی است. من عاشق آقای خامنهای هستم و
ایشان هم با وجود اختلاف نظرهای سیاسی به من لطف دارد. عصری بود که آقای
طبسی و شهیدهاشمینژاد از مشهد به دیدن آقای خامنهای آمده بودند. من هم
به منزل ایشان برای دیدن این دو نفر رفتم. دیدار ما طول کشید. نماز و مغرب و
عشا را همانجا خواندیم و من سپس به خانه برگشتم. در زدم، دیدم خانمم پشت
در ایستاده و بدنش میلرزد و نمیتواند حرف بزند. وقتی در را باز کرد و
حالش را پرسیدم، لکنت داشت. زبانش به دست خودش نبود. وحشت زیادی او را
گرفته بود. او در را از داخل قفل کرده بود. کم کم به حال آمد و گفت نیم
ساعت پیش چهار نفر به در خانه آمدند، در زدند و گفتند آقای حجتی گفته
قالیهای اتاق دم در و اثاث را جمع کنید و خودتان هم بیایید. از قول من
گفتند که خانه ما عوض شده است. خانمم خیلی ترسیده بود، میگفت اولین کاری
که کردم این بود که قفل آورده و در خانه را قفل کرده است. البته شرایط
مکانی خانه ما هم خاص بود. بعد از خانه ما دیگر بیابان بود و دیوار خانه ما
طوری بود که اگر دزدی میخواست وارد شود، به راحتی میتوانست از بالای
دیوار بیاید.
حجتی کرمانی ادامه میدهد: خانمم گفته بود که آقای
حجتی به من چیزی نگفته و من اجازه ندارم با شما بیایم. آنها با خودشان صحبت
میکردند که چه بکنند و خانمم میترسید که از دیوار بالا بیایند. ما
نفهمیدیم چرا در رفتند، یا من را دیده بودند که از راه رسیدهام یا اینکه
خودشان فهمیده بودند که تیرشان به سنگ خورده است.
او تاکید دارد که
ما تا آخر هم نفهمیدیم آنها چه کسانی بودند اما احتمال میدهد که ساواکی
بوده باشند و درباره نحوه خانه گرفتن در تبعید میگوید: خانه را ما خودمان
اجاره میکردیم اما تحت نظر ساواک بودیم. ما آنجا رفیقهایی داشتیم که
بیشتر آنها هم مرید آقای خامنهای بودند و هم به ما علاقه داشتند. یعنی
خود مردم به ما کمک میکردند و با ما رابطه داشتند، بیشتر شیعه بودند اما
سنیها هم با ما رابطه داشتند. مخصوصا وقتی در کردستان بودم با مرحوم مفتی
زاده خیلی رفیق بودم.
حجتی کرمانی ادامه ماجرا را اینگونه روایت
میکند: من به آیت الله خامنهای خبر دادم که چنین اتفاقی افتاده است. گفتم
ما میترسیم، آقای خامنهای به خانه ما آمدند و خانمم دوباره جریان را
تعریف کردند، خوب یادم است، آقای خامنهای آن زمان هم عصا داشتند. با عصا
وسط اتاق ما قدم میزد، گوش میداد و خیلی ناراحت شد، گفتند همین فردا
باید این خانه را تخلیه کنید و به جایی در وسط شهر بیایید. دستور دادند شب
چند نفر آمدند و در خانه ما ماندند که تنها نباشیم. فردا صبح خودشان رفتند و
خانهای برای ما پیدا کردند و آمدند ما با هم وسایل را جمع کردیم. ایشان
کمک میکرد، فرش را جمع میکرد، اسباب جابه جا میکردند، وسایل را در
ماشین میگذاشتند. با هم به خانه جدید رفتیم، باید خانه جدید را تمیز
میکردیم {literal}{{/literal}بغض میکند و چشمانش پر از اشک
میشود{literal}}{/literal} آقای خامنهای جارو را دستشان گرفته بودند و
آشپزخانه ما را جارو میزدند. اینقدر خاک داشت که ریش ایشان جوگندمی شد.
گفتم آقا شما این کار را نکنید. آخر تعلیم پدری ما این بود که بسیار به سید
احترام میگذاشتیم.
آقای خامنهای را هم که مثل جان خودم دوست
داشتم و هنوز هم همینطور است. من واقعا سید را نعمت میدانم، این امنیتی
که الان داریم به برکت وجود این سیدعزیز است.
تفاوت دوباری که آقا به فرودگاه زاهدان پا گذاشتند
حجتی
کرمانی درباره حضور همسر آیت الله خامنهای در تبعید در کنار ایشان توضیحی
میدهد و سپس خاطره جالب و کوتاهی از دوران ریاست جمهوری ایشان نقل
میکند: همسرشان اول نبودند، پس از مدتی آمدند. ایشان اول در خانه ما
بودند. ایشان را تنها گرفته بودند و با دستبند به ایرانشهر آوردند. ایشان
را با توهین و جسارت در مشهد دستگیر کرده بودند. سالها بعد ما سفری به
زاهدان رفتیم. من مشاور ایشان بودم. در فرودگاه زاهدان گارد احترام برای
ورود رئیس جمهور ایستاده بود تا سرود نظامی بخوانند. آیت الله خامنهای در
همان زمان که هنوز در هواپیما نشسته بود از زمانی یادش آمد که از مشهد
ایشان را به فرودگاه زاهدان آورده بودند. به من گفت کار خدا را ببین. وقتی
مرا تبعید کردند با دستبند به این فرودگاه آوردند. اما خدا خواست اینطوری
شود.
مقالههایی که میرحسین موسوی از آنها انتقاد کرد
حجتی
کرمانی از مقالههایی میگوید که او در روزنامه اطلاعات مینوشته و
واکنشهای زیادی را برانگیخته است. البته رئیسجمهور وقت واکنشی نداشتند
اما از طرف امام پیغام میرسد که انتشار مقالات متوقف شوند. این مقالات
دستاویزی برای انتقاد از رئیسجمهور میشود، چراکه نگارنده آنها مشاور رئیس
جمهور بوده است.
حجتی کرمانی ماجرا را اینگونه روایت میکند: بعد
از جنگ من یک سری مقاله نوشتم که پنج شماره آن در روزنامه اطلاعات چاپ شد و
بعد از چاپ شماره پنجم، آقای دعایی به من زنگ زد و گفت که احمد آقا زنگ
زده و گفته امام فرمودند که دیگر این مقالات را چاپ نکنید. عنوان مقالات
«آغاز عصر خردگرایی انقلاب اسلامی» بود و بعد از پایان جنگ منتشر میشد.
همین تیتر کنایه داشت و معنایش این بود که ما تا آن لحظه خردگرا نبودیم.
یکی از جملات حساس و تند این مقالات اینگونه بود: «حالا که جنگ تمام شده و
ما از هرچه گفته بودیم صرف نظر کردیم... » آخر ما گفته بودیم جنگ جنگ تا
پیروزی، جنگ جنگ تا سقوط صدام، جنگ جنگ تا رفع فتنه از جهان. که این شعار
آخری متخذ از قرآن است که میگوید که «و قاتلوهم حتي لا تكون فتنه» اما
آیههای قرآن را باید در زمان خودش فهمید. در قرآن صلح هم دارد مثل صلح
حدیبیه. به هر حال من جنگ را در آن مقالات زیرسوال برده بودم و با فرمان
امام روند چاپ آنها متوقف شد. مقالههای من را برعلیه رئیس جمهور بهانه
میگرفتند که ببینید فلانی که مشاور رئیس جمهور است چه چیزهایی نوشته است.
وی
در پاسخ به این سوال که آیا رئیس جمهور وقت هم به این مقالات شما واکنشی
داشتند؟ نیز میگوید: خیر. ایشان واکنشی نداشتند. در آن زمان عده ای ایشان
را به ملایم بودن و مدارا متهم میکردند. از هر بهانهای هم استفاده
میکردند که به رئیس جمهور حمله کنند. یعنی همان کاری را در زمان ریاست
جمهوری دوره های بعد آوردند، همین بلاها را سر آقای خامنهای در زمان ریاست
جمهوری ایشان آوردند.
حجتی کرمانی به بیان خاطره ای از میرحسین
موسوی می پردازد و می گوید: وقتی آقای مهندس موسوی کابینه اش را معرفی
کرد، به شدت به رئیسجمهوری حمله کرد اما اسم نیاورد. اما به کسانی اشاره
کرد که «نزدیکان آنها در روزنامهها جنگ را زیر سوال بردهاند و صحبت از
خردگرایی میکنند و جلوی آنها را نمیگیرند» چون من مشاور آقا بودم مهندس
موسوی اینگونه حمله کرد. در واقع آیت الله خامنهای سپر بلای ما شدند.
ایشان رفتارشان نسبت به من خیلی خوب بود. هنوز هم همینطور است. من البته
کمتر ایشان را میبینیم اما ایشان سرور ما هستند.
تشکیل کمیته معارف به دستور رئیس جمهور سالهای جنگ
حجتی
کرمانی در موضوعات فرهنگی مختلفی کار مشاوره خود را انجام داده است. یکی
از آنها تشکیل کمیته معارف است. او در این باره توضیح می دهد: یکی از
کارهای من که ثبت شده و صورت جلسات مرتبی دارد این بود که آیت الله خامنه
ای برای کتابهای درسی دورههای دبیرستان و دانشگاه نظر داشتند. نظرشان این
بود که این کتابها برای مقاطع بالا و دانشگاه به درد بخور نیست. همین
کاری که به صورت سمت درآمده و دکتر احمد احمدی کتابهای سمت را چاپ
میکنند، ریشهاش در کاری است که ما در آن زمان انجام دادیم. در آن زمان
ایشان دستور دادند که ما کمیتهای به نام کمیته معارف تشکیل دهیم. منظور
کتابهای درسی مربوط به معارف مانند تاریخ اسلام، اخلاق، اصول دین و...
بود. دکتر احمد احمدی، مرحوم دکتر سیدجعفر شهیدی، آیت الله سیدحسن سعادت
مصطفوی (امام جماعت نیاوران و از بزرگان فلسفه ابن سینا در ایران)، شیخ
محمد مجتهد شبستری ، غلامعلی حداد عادل، مرحوم عمید زنجانی، خود من و دو
سه نفر دیگر در این کمیته حضور داشتیم. ما جلسههای هفتگی داشتیم. گاهی شخص
آقای خامنهای ریاست جلسه را برعهده داشتند، گاهی نیز ایشان فرصت نداشتند و
بدون حضورشان جلسهها را برگزار میکردیم.
نظارت بر وزارت فرهنگ خاتمی
علاوه
بر مشاوره، کارهای نظارتی را نیز تیم مشاوره به سرپرستی مصطفی میرسلیم
انجام میداد. حجتی کرمانی درباره نظارت بر وزارتخانه فرهنگ و ارشاد
میگوید: کار دیگری که به صورت مرتب انجام میشد، نظارت بر بخش فرهنگی
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود. آن زمان آقای خاتمی وزیر بود . معاون آقای
خاتمی هم آقای تاجزاده بود. من به عنوان مشاور فرهنگی آقا و با پیشنهاد
آقای میرسلیم که سرپرست مشاورین بود و من خیلی به ایشان ارادت دارم،
جلسههای مرتبی برگزار کردیم. در آن جلسهها آقای تاجزاده را به همراه جمعی
از افراد وزارت ارشاد در دفتر مشاور فرهنگی دعوت میکردیم. و توضیحاتی از
کارهایی که در وزارت ارشاد انجام میشود میخواستیم تا گزارشها را خدمت
آقای خامنهای بدهیم. کار دامنه دار و خوبی شد. خود آقا در این ماجرا به
طور مستقیم دست نداشتند اما ما گزارشها را خدمت ایشان میفرستادیم. ایشان
خیلی زیاد مشورت پذیر بودند.
وقتی موسیقیدانها در نمازخانه دفتر ریاست جمهوری جمع شدند
حجتی
کرمانی خاطره جالبی دارد از زمانی که آیتالله خامنهای جمعی از
نوازندهها را در نمازخانه ریاستجمهوری را جمع کرده و آنها با سازهای خود
آمدند. او نقل میکند: آقا هم موسیقیدان، هم شاعر، هم ادیب و هم رمانخوان
هستند. رمانهای زیادی را خواندهاند و خیلی هم سریع میخوانند. مثلا همان
زمانی که کلیدر آقای دولت آبادی چاپ شد همه جلدهای این کتاب را در مدت
کوتاهی تمام کردند. گاهی هم یادداشت برمیداشتند. در شناخت موسیقی هم ایشان
مشهور است. یک مرتبه اهالی موسیقی وزارت ارشاد را به نمازخانه ریاست
جمهوری دعوت کردند. من را هم دعوت کردند و دستور داده بودند که فقط ساز
باشد و آواز نباشد که ایشان سازها را نقد کند و ببیند اینها بلد هستند ساز
بنوازند یا خیر. تنبور، تنبک، ویولن و... آنجا بود. حدود 20 نفری از وزارت
ارشاد آمده بودند که در حضور رئیس جمهور تمرین کنند تا آقا عیبهایشان را
بگوید که کجایش غلط است و کجایش درست است. من سرم نمیشد الان هم سرم
نمیشود. من وقتی وارد شدم همان ذهنیتی را داشتم که ما طلبهها داشتیم و
همه چیز را حرام میدانستیم. از تنبک و ویولون بدمان میآمد و فعل حرام
میدانستیم. وقتی دیدم آقا نشسته و این افراد هم دورش هستند، هیچ یادم
نمیرود که گفتم چشمم روشن آقا. نشستیم و اینها شروع به نوازندگی کردند و
یک ساعتی آهنگها مختلفی را نواختند و سپس ایشان اظهارنظر کرد. منظورم این
است که در موضوع موسیقی بسیار وارد هستند.
اظهارنظرهای علم الهدی صددرصد مخالف نظر رهبری است
با
این خاطرات پس چرا کسانی مانند آیت الله علم الهدی اجازه نمیدهند در
شهری که مقام معظم رهبری به دنیا آمده اند هیچگونه کنسرتی برگزار شود.
اظهارنظرهای اینگونه افراد با سبک اندیشهای ایشان ارتباطی دارد؟ حجتی
کرمانی در پاسخ به این سوال میگوید: کاملا مخالف نظرات ایشان است صددرصد
مخالف است. آیت الله سید علی خامنهایِ هنرمندِ موسیقیشناسِ ادیبِ شاعر
اکنون وجود دارد اما مردم این شخصیت را نمیبینند چون اطرافیان ایشان نمود
دیگری را جلوه میدهند. منتقدان ایشان نیز خیلی تقصیر دارند و خیلی به
ایشان ظلم میکنند.
ماجراهای تغییر سرود جمهوری اسلامی
کلید
تغییر سرود جمهوری اسلامی نیز در زمان ریاست جمهوری آیت الله خامنهای زده
شد. حجتی کرمانی نیز در این امر دخیل بود. خودش روایت میکند: آقای
خامنهای گفتند که سرود جمهوری اسلامی سرود قویای نیست. خیلی هم طولانی
بود و هم باید مضامینی داشته باشد که با اینکه طولانی است آنها را ندارد.
حتما باید امام به عنوان موسس جمهوری اسلامی در آن باشد. حق شهیدان هم باید
ادا شود و چند مورد دیگر که یادم نمیآید اما سرودی که الان سرود جمهوری
اسلامی است تمام نظرات آقای خامنهای را پوشش میدهد. سرود کنونی تحت نظر
ایشان ساخته شد. کلید اولیه کار آن در زمان ریاست جمهوری ایشان زده شد.
ایشان به من به عنوان مشاور فرهنگی خودشان گفتند سرود باید کوتاه باشد،
درست نیست که مردم دو دقیقه سرپا بایستند. ما که نمیخواهیم سخنرانی کنیم.
دستور دادند و من عده ای از شعرا و آهنگسازها را دعوت کردم. مهرداد اوستا،
سپیده کاشانی و آقای بمی (محمود شاهرخی) شاعرانی بودند که به جمع ما
آمدند. کارهای نهایی سرود ملی را همین آقای بمی که همشهری ما بود انجام
داد. وقتی سرود نهایی شد، بردند خدمت آقا که در آن زمان رهبر شده بودند.
ایشان سرود را تایید کردند.
تعریف سعیدی سیرجانی از آیت الله خامنهای
حجتی
کرمانی به عنوان مشاور فرهنگی، سفرهایی را با رئیس جمهور وقت رفته است.
خودش اشاراتی به پاکستان، زیمبابوه و موزامبیک میکند و خاطرهای از سفر
موزامبیک را نقل میکند: از خاطراتی که در آن سفرها دارم به سفر موزامبیک
برمیگردد. در آنجا، آقای خامنهای، دیداری با رئیس جمهور آنجا، سامورا
ماشل داشتند. در اتاق مخصوصی نشسته بودند و من بیرون بودم. بعد از آن،
بیرون که آمدند در سالن بزرگی راه آمدند تا به من رسیدند. من همین طور ملبس
بودم. آقای خامنهای اسم مرا بردند و گفتند که به دلیل ضدیت با رژیم
سلطنتی سابقه 10 سال زندان در زمان شاه دارد. سامورا ماشل هم خودش و هم
خانمش خیلی انقلابی بودند. وقتی آقا مرا معرفی کرد، او دست مرا گرفت و با
دست خودش بالا برد. مثل وقتی که دست قهرمانی را بالا میبرند. عکس و فیلمش
در همان ایام در تلویزیون پخش شد. من با آقا یک عکس دیگر هم دارم. با ایشان
سفری به شیراز رفتم. کنگره بین المللی برای حافظ بود و آقای خامنهای و
آقای حائری شیرازی که در آن زمان امام جمعه شیراز بود، آنجا سخنرانی
کردند. من در یادداشت سعیدی سیرجانی در روزنامه خواندم که نوشته بود در
کنگره شیراز تنها سخنرانی به درد بخور و دارای مطلب، سخنرانی رئیس جمهور و
امام جمعه بود. سعیدی سیرجانی چندان با حاکمیت موافق نبود اما اصل انقلاب و
امام خمینی را دوست داشت.