احمد طالبي نژاد در روزنامه شرق نوشت: گاهي فکر مي کنم اين همه تلاش براي سر پا نگه داشتن نمايش سياه بازي، چه سودي دارد وقتي که دورانش سپري شده و با انواع حمايت ها به مثابه چوب زير بغل نمي توان اين سبک نمايشي را زنده نگه داشت؟
وقتي در سي ام فروردين ١٣٩٢ سعدي افشار يکي از نام دارترين و از جهاتي بهترين بازيگر نقش سياه درگذشت، در مراسم توديع اش که در محوطه تالار وحدت برگزار شد، تعداد مشايعت کنندگان از ٢٠، ٣٠ نفر تجاوز نمي کرد، اين باور در من تقويت شد که اين يعني يک پايان تراژيک براي نوعي از نمايش سنتي که بديل هاي امروزي اش همچون نمايش هاي طنز شبانه تلويزيوني و فيلم هاي شبه کمدي اي که فقط محل عرضه شان سوپرمارکت هاست که همراه با تخم مرغ و کره و مربا به مشترياني که براي يک لحظه شادماني، له له مي زنند. جايش را گرفته اند.
اما راه هاي ديگري هم براي حراست از اين هنر مردمي وجود دارد که برخي بلدند و برخي هم بلد نيستند. چندي پيش براي تماشاي نمايشي به نام «انسانم آرزوست» کار داود فتحعلي بيگي، يکي از پايدار ترين فعالان عرصه نمايش هاي سنتي، دعوت شديم و در کمال حيرت ديدم هنوز هم مي شود از اين شيوه نمايشي استفاده و آن را به روز کرد، به شرطي که درک درستي از زمانه داشته باشيم. او در بروشور نمايش، متن کوتاهي نوشته که براي درک و دريافت بهتر انگيزه هايش در اين پايمردي، مي توان به آن رجوع کرد». قريب به ٤٠ سال پژوهش و ياد گيري و تجربه اندوزي در قلمرو نمايش هاي آييني – سنتي، به من آموخته است نه تنها بايد به سرچشمه نزديک شد و از آبشخور آن بهره برد، بلکه بايد از کورشدن سرچشمه ها جلوگيري کرد؛ چراکه تا چشمه نباشد، آبي هم نخواهد بود تا تشنگي مان را برطرف کنيم» و در ادامه مي افزايد: «اگر گونه هاي اصيل نمايش آييني / سنتي به دست فراموشي سپرده شود، براساس کدام سرمشق و الگو مي توان نمايش ايراني را سروسامان داد؟». معني اين حرف ها اين است که نمايش ايراني ناگزير است از ظرفيت هاي نهفته در سياه بازي استفاده کند تا قوام و دوام لازم را پيدا کند و اين در حالي است که سالن هاي نمايشي تهران، امروزه جولانگاه انواع نمايش هاي مدرن و اولترامدرن – مثلاکار هاي رضا حداد- شده اند.
بايد به دوست عزيزم فتحعلي بيگي يادآور شوم آن قدر که نمايش هاي غربي به ويژه آنهايي که در جشنواره ها به نمايش درمي آيند بر تئاتر امروز ايران اثر گذار بوده و هستند، نمايش هاي آييني -سنتي نبوده اند. لابد اين از ناتواني اين نوع نمايش است. اما وقتي مي شنويم بهرام بيضايي آثار نمايشي و حتي سينمايي اش ترکيبي از سنت و مدرنيسم هستند -لابد او چيزي در اين سبک مي بيند که ديگران متوجهش نيستند. او همين چندي پيش نمايشي طولاني که رنگ وبوي سنتي – سياه بازي داشت را در آمريکا به صحنه برد و با استقبال ايرانيان هم روبه رو شد.
چرايش معلوم است بيضايي همواره در سنت ها تجديدنظر کرده و مي کند و آثار پيشينش هم مشحون از همين نوآوري ها هستند؛ از پهلوان اکبر و چهار صندوق گرفته تا مرگ يزدگرد و... به هر روي، گروه نمايشي «بنگاه شادماني تماشا» به سرپرستي فتحعلي بيگي، از جمله کوشندگان اين راه پرمخافت و به تعبير دوستي، بي سرانجام است. اما او مي داند که اگر مولفه هاي اصلي اين سبک نمايشي که عبارت اند از تضاد و تعارض، موضع گيري عليه بي عدالتي، تمسخر چيز هايي که ظاهرا جدي اما در عمل ناشي از بلاهت و حرص آدمي است و البته عناصر اجرائي مانند حضور سياه به عنوان عنصري افشاگر را با نشانه هايي از زندگي امروزي جامعه در حال تحول در هم نياميزد، بر سر او نيز همان خواهد رفت که بر سعدي افشار رفت. اما آرزو مي کنم عمرش دراز باد و در راهي که پيش گرفته همواره موفق باشد. او هم سواد و شناخت خوبي از اين سبک دارد و هم روزگارش را خوب مي شناسد.
نمايش در سالن نسبتا کوچک تالار سنگلج که روزگاري به عنوان نخستين سالن مدرن نمايشي محل اجراي بزرگ ترين نمايش ها در عصر طلايي تئاتر ايران در دهه ١٣٤٠ بوده، اجرا مي شود و ميدان فراخي براي حرکات موزون و ميزانس ها ندارد؛ اما به کمک خلاقيت و البته سواد، توانسته است از اين محدوديت ها به سود نمايشش بهره بگيرد و مجموعه اي دوساعته از دلپذير ترين حرکات و کلام هاي بامزه چندپهلو بيافريند و فضاي سالن را غرق در شور و نشاط کند. طراحي صحنه و لباس، کار محمدحسن ناصربخت، طراحي موسيقي، آهنگ سازي و سرايش اشعار از هنگامه مفيد که خود از خانداني اهل نمايش هاي سنتي برخاسته و طراحي حرکات موزون شاهين علايي نژاد که خود يکي از زيبا ترين نقش هاي اين نمايش را هم بازي مي کند و البته همراهي گروهي از بازيگران جوان و قديمي نمايش هاي سنتي، به ويژه داوود داداشي به نقش مهرک (سياه)، از جمله عوامل جذابيت اين نمايش است. حرکات نرم بدني، حاضرجوابي و تسلط اين بازيگر بر صحنه، از ويژگي هايي است که آدم را ياد استادان اين فن ازجمله مهدي مصري و سعدي افشار مي اندازد.
راستش سال هاست از حضور در سالن هاي نمايشي که آثار عامه پسند در آنها اجرا مي شود، پرهيز مي کنم. وقتي وارد سالن انتظار تالار سنگلج شدم نيز حس خوبي نداشتم و خود را در آن محيط بيگانه مي ديدم؛ چون جنس تماشاگران هم با کساني که معمولادر سالن هاي نمايشي مي بينيم، متفاوت بود. اغلب از طبقه متوسط شهري که ممکن است بيننده جدي جم تي وي باشند. اما هنگام تماشاي کار، خود را از همه موانع ذهني وارهاندم و همراه با مردم از ته دل خنديدم. چون با نمايشي روبه رو بودم که بي هيچ شيله وپيله اي از درد هاي زمانه مي گفت و تلخي هاي دوروبرمان را با زباني ساده، روان، پرکنايه و در مجموع شيرين و دوست داشتني بيان مي کرد و مگر خنداندن و شادکردن مردم در اين روزگار تلخ، هنر نيست؟