عصر ایران؛ احسان محمدی- توی مترو روبرویم دو پسر جوان نشسته بودند، یکی در آرامش کتاب می خواند،آن یکی زل زده بود به موبایلش و نرم لبخند می زند. مثل وقتی که کودکی صورت ماه مادرش را خواب می بیند. داشتم فکر می کردم شاید یکی از دلایلی که همه ما شبکه های مجازی را بیشتر از کتاب دوست داریم به خاطر «پاداش آنی» است.
وقتی کتابی می خوانیم ممکن است بعدها بخشی از آن به کارمان بیاید. توی مهمانی به آن اشاره ای کنیم و ملت سری تکان بدهند یعنی ای فهیم! ای کتاب خواننده! گاهی هم مثل انتگرال و کتانژانت سی درجه هیچ کجای زندگی به دردمان نمی خورد. اما شبکه های مجازی با کامنت، با لایک و با فالو شدن به ما در لحظه پاداش می دهند. ما خدا نیستیم. به تحسین نیاز داریم که حتی در انتهای آیه چهاردهم سوره مومنون هم عبارت «فتبارك الله احسن الخالقين» وجود دارد. یعنی خود خدا هم لذت برده است از آفریده اش، از کارش و تحسین شدن را دوست دارد.
* این روزها به محض باز کردن اینستاگرام باید بروی زیر پتو شلغم بخوری وگرنه از هجوم این همه عکس از برف سرما می خوری! خوب است که لذت می بریم از برف و بارانی که از راه می رسد اما یادمان نرود برفی که باعث می شود بالاخره بوت های خوشگل مان را بپوشیم و از پلیور و کت چرم مان رونمایی کنیم مثل افعی از سوراخ کفش کسی بالا می رود. از لای یقه باز کودکی، از آرنج شکافته شده مردی که روزگار با او نساخته یا او با روزگار نساخته. بالا می رود و خونش را منجمد می کند. به آنها هم فکر کنیم.
* متاسفم که این را می نویسم اما بخش بزرگی از بزرگان انگار دغدغه همه چیز دارند جز رنج مردم. ربطی به این دولت و آن دولت ندارد. انگار بی پناهان فقط عدد هستند که بمیرند و جنازه بشوند در پزشکی قانونی. شعار درمانی و سخنرانی های کوبنده وسط زمستان برای هیچکس لباس گرم نمی شود. برای هیچکس پاپوشی نمی شود که آب باران از سوراخش به داخل نلغزد.
* بزرگان! مگر نمی فرمایید مساجد خانه خدا هستند، حداقل در این شب های سرد در آنها را برای بنده های خدا باز کنید. روا نیست که استخوان های مسلمانی در کنج خیابانی تاریک از سرما بلرزد و بر در مسجدی گرم و پر نور قفل بزنید. اگر حضرت علی(ع) زنده بود و از این خیابان می گذشت و این صحنه ها را می دید، فریاد نمی زد که اگر مسلمانی از این غصه بمیرد، رواست؟
* لطفاً همین امروز بروید سراغ لباس هایتان. آنهایی که نیاز ندارید را کنار بگذارید و هر وقت به خیابان می روید چند تایی را توی کوله پشتی تان بگذارید و به خیابان خواب ها، به بچه های کار بدهید. به لطف تلاش مدیران باتقوا به محض بیرون آمدن از خانه یک نفر را می بینید که مثل بید می لرزد! به او لباس گرم بدهید و "پاداش آنی تان" را از شنیدن تشکرش، از دیدن چشم های قدردانش، از سرتکان دادنش بگیرید و لذت ببرید.
* به این افسانه های ریا می شود و ..گوش نکنید. اگر آن دنیا کسی یقه تان را گرفت که چرا ریا کردید و از کار خوبتان دچار غرور شدید، بگویید احسان محمدی گولمان زد. بیندازید گردن من. قرار نیست همیشه فقط شیطان گولتان بزند! به یک نفر گرما ببخشید و لذت ببرید، گناهی اگر بود، گردن من!
سال گذشته چند کارتن خواب گوشه خیابان ها از سرما یخ زدند،مُردند. دفن شدند. از یاد رفتند. به داد هم برسیم. سر حضرات شلوغ است.