جواد طوسی در روزنامه شرق نوشت: مرور اجمالی تولیدات سینما و تلویزیون ایران در دورههای مختلف تاریخی، اجتماعی نشان میدهد که همواره این دو رسانه در جهت جذب هرچهبیشتر مخاطب، متکی بر قصه و روایت بودهاند.
از «انتقام برادر» و «بالهوس» (ابراهیم برادر / ١٣١٣ و ١٣١٠) و «دختر لُر» (خان بهادر اردشیر ایرانی/ ١٣١٢) و «شیرین و فرهاد»، «چشمهای سیاه» و «لیلی و مجنون» (عبدالحسین سپنتا/ ١٣١٦، ١٣١٥ و ١٣١٤) تا «ولگرد» (مهدی رئیسفيروز ١٣٣١/ ١٣٤١)، «غفلت» (علی کسمایی/ ١٣٣٢)، «شبهای تهران» و «گنج قارون» (سیامک یاسمی/ ١٣٤٤ و ١٣٣٢)، «طوفان در شهر ما»، «فریاد نیمهشب» و «یک قدم تا مرگ» (ساموئل خاچیکیان/ ١٣٤٠ و ١٣٣٧)، «قیصر» (مسعود کیمیایی/ ١٣٤٨)، «تنگسیر» (امیر نادری/ ١٣٥٣) و... این نهضت در سینمای این دوران نیز ادامه داشته، کافی است تا نگاهی به فهرست فیلمهای پرفروش این ٣٨ سال بیندازیم.
حضور دیرهنگام تلویزیون در جامعه ایرانی باعث نشد که قصهگویی و قصهپردازی اعتبارش را از دست بدهد. چه در تولیدات عامهپسندی مانند «داشپلکی»، «مرادبرقی» و «تلخ و شیرین» و چه در سریالهای مهمتری مانند «سلطان صاحبقران» و «هزاردستان» علی حاتمی و «داییجان ناپلئون» ناصر تقوایی و «دلیران تنگستان» همایون شهنواز و «آتش بدون دود» نادر ابراهیمی، قصه نقش کلیدی داشته و این عنصر محوری را در تولیدات تلویزیونی بعد از انقلاب نیز میبینیم که چند نمونه شاخصش «قصههای مجید»، کیومرث پوراحمد؛ «رعنا»، «امام علی»، «معصومیت ازدسترفته» و «مختارنامه» داوود میرباقری، «روزی روزگاری» امرالله احمدجو؛ «میوه ممنوعه»، «مدار صفردرجه» و «دشتهای زایندهرود» حسن فتحی؛ «ولایت عشق» و «خواب و بیدار» مهدی فخیمزاده و «در چشم باد» مسعود جعفریجوزانی هستند، اما با دقیقشدن در آثار تلویزیونی حسن فتحی و همین سریال «شهرزاد» در شبکه خانگی به این نکته پی میبریم که برای او قصهگویی محمل و بهانهای است تا با یکسری مفاهیم ازلی- ابدی همچون عشق، نفرت، شرارت، حسادت، قدرت، انسانمنشی و شفقت، اسطورهپردازی و... بازیهای نمایشی کند و تاریخ را از زاویه دید خود مورد کالبدشکافی قرار دهد و در میان آنهمه کشمکش و خونریزی و صفآرایی و تئوری حذف، جایی امن برای عاشقانهها و موجودیت و تبار انسانی پیدا کند.
حسن فتحی در دو فیلم بلند بهنمایشدرآمدهاش (پستچی سهبار در نمیزند و کیفر) نیز کموبيش همین نگاه و سمتوسو را داشته است. بيان ساختارشکنانه او در «پستچی...»، نوعی کولاژ هولناک تاریخی بود که گذشته را به حال پیوند میداد و وضعیتی جنونآمیز را تقدیر محتوم مالی دانست. عبور از این بحران و هزارتوی کابوسزده، بستگی به قابلیتها و درک و هوشمندی نسلها دارد. در «کیفر» هم او با «سنت»، نگاه و مواجههای ستیزنده و درعینحال تراژیک دارد و در دل قصه و روایت خود این نکته مهم را یادآور میشود که جامعهای که سیکل معیوب سنت به مدرنیته را طی میکند، بیشتر در معرض آسیبپذیری قرار دارد و قربانی میدهد. متأسفانه این دو فیلم فتحی بهلحاظ شرایط نامناسب اکران، بهخوبی دیده نشدند.
اما نقطه تفاهمآمیز حسن فتحی و نغمه ثمینی در «شهرزاد»، حکایتی دیگر دارد. آنها در این گذر روبنایی تاریخی، اصرار بر واقعیتگرایی و مصداقتراشی ندارند. تاریخ با همه زمختیها و تقابلهای ناگزیرش، بستری است برای پرداختن به سقف و بضاعت جولاندهي «عشق». در این بازی پایانناپذیر فرادست و فرودست، ارباب و بنده، عاشق و معشوق، خائن و محرم، رفیق و نارفیق و... انگار بیش از همه با شکنندگی انسان و ساحت چندوجهیاش کار داریم که چقدر در موقعیتهای مختلف میتواند سمپاتیک یا منفور و «هیولا» باشد.
در این چند قسمت سری دوم «شهرزاد»، شیوه شخصیتپردازی بهگونهاي است که ناخودآگاه با آدم بدهایی مثل نصرت، قباد (شهاب حسینی)، شاپور (رضا کیانیان) و بلقیس (رؤیا نونهالی) بیشتر ارتباط برقرار میکنی تا شخصیتهایی مثل شهرزاد و فرهاد (ترانه علیدوستی و مصطفی زمانی) که این خلوت و کنتراست را ندارند. شاید باید متقاعد شویم که در این قالبهای روایتی و نمایشی، دیگر آن تقسیمبندی کلیشهای خوب و بد وجود ندارد. «شهرزاد» میتواند در ادامه مسیر، در کنار توجه به مخاطب و قصه و روایت و نوستالژی و کلوپ شیرین و ادای دین و رعایت درست قواعد بازی از این حیث، به تبارشناسی انسان و قابلیت انعطافیاش برای انحطاط یا خلیفهاللهی بهتر بپردازد. اگر اشتباه نکنم «خودشناسی» بخشی از دستور کار حسن فتحی در آثارش بوده و هست.