روزنامه جوان مصاحبه ای را با مرحوم ابراهیم یزدی منتشر کرده است.
این مصاحبه را می خوانید:
بهرغم اينكه در عرف سياسي ايران و خارج از ايران، جريان موسوم «به ملي- مذهبي» با «نهضت آزادي» يكسان انگاشته ميشود، به نظر ميرسد ساختارشكنيهاي ديني و سياسي اين طيف ميان شما و آنان فاصله انداخته است. از اينرو شناخت دقيق تاريخچه اين طيف از زبان شما ميتواند روشنگر و مفيد باشد. اين جريان سياسي از چه دورهاي و چگونه شكل گرفت؟
پيشينه ائتلاف ملي- مذهبي به ماههاي منتهي به انتخابات مجلس پنجم بازميگردد. در آن دوره با چند گروه سياسي، ائتلاف نيروهاي ملي و مذهبي را تأسيس كرديم و براي آن منشور هم نوشتيم. جزئيات ماجرا هم از اين قرار بود كه وقتي ما دعوت شديم و رفتيم، ديديم مثل روال هميشگي ائتلافها در ايران، آنها در واقعيت يك گروه هستند، ولي هر سه نفرشان، يك اسم روي خود گذاشتهاند و خودشان را يك گروه جداگانه ميدانند! عملاً ميگفتند از نهضت آزادي هم دو، سه نفر بيايند و ما هشت، نه نفر هستيم!
از اين بازيهايي كه 50 سال است كه ديدهايم! ما گفتيم تصميمات بايد به اتفاق آرا باشد. ميخواهد شما هشت تا باشيد و ما يكي، فرقي نميكند، تصميمات بايد به اتفاق آرا تصويب شود. از جمله موضوعاتي كه در آنجا توافق كرديم، اين بود كه عنوان ملي- مذهبي يك عنوان عام است و هيچ يك از اين گروهها و دستجات، حق ندارند آن را به تنهايي براي خودشان به كار ببرند. متأسفانه بعدها دوستان اين توافق را رعايت نكردند و بعدها خودشان به تنهايي از اين عنوان استفاده كردند كه شبهاتي را به وجود آورده و در مواردي ما را به بعضي از چيزهايي كه آنها مينويسند، متهم ميكنند، در حالي كه اين درست نيست.
از ويژگيهاي مهم رفتارهاي طيفي كه با اين عنوان خوانده ميشوند، نوعي راديكاليسم سياسي و فكري است. اين مواضع چه نسبتي با ديدگاههاي شما دارد؟
رفتارهاي اين طيف به خودشان مربوط است و آنها نسبت به ما هم موضع و خطكشي دارند! خودشان را چپ نيروهاي روشنفكر ديني ميدانند. خدا رحمت كند مهندس عزتالله سحابي را. بعد از فوت مهندس بازرگان، دكتر سحابي خيلي علاقهمند بود كه عزت به نهضت آزادي برميگردد.
روابط دكتر با من خيلي خوب بود و به من گفت: «برو، بلكه توانستي عزت را راضي كني». من و مرحوم عزت از دوره دانشجويي در انجمنهاي اسلامي با هم بوديم. به ديدارش رفتم و گفتم: «عزت! پدرت اين طور ميخواهد. بعد هم وقتي شوراي مركزي نهضت مرا به دبيركلي انتخاب كرد، شرط كردم كه براي دو سال دبيركل باشم. نميخواهم مادام باشم. تو به نهضت بيا، ما تو را دبيركل ميكنيم». منظورم اين است كه دوستان آقاي مهندس سحابي ميگويند ما چپ نيروهاي روشنفكر ديني هستيم و شما راست هستيد!
شما اين تقسيمبندي را قبول نداريد؟
خير، من به آنها گفتم شما مواضع اقتصاديتان را مكتوب بنويسيد و من آن را به شوراي مركزي نهضت ميبرم و اگر تصويب شد، ميآييد. گفتند ما به جريان چپ تعلق و مواضع خودمان را داريم! به هر حال آنها با ما مرز و خطكشي دارند.
مواضع سياسي اين جريان به جاي خود، اما به نظر ميرسد ديدگاههاي ديني و قرآني اين طيف، به آراي آقاي سروش بسيار نزديك شده است. البته ادعا ميكنند ما دنبالهرو دكتر شريعتي هستيم، دستگاه روحانيت را اساساً منحط ميدانند و همچنان در تز «زر و زور و تزوير» مسائل ماندهاند. به نظر ميرسد به نوعي، ديدگاههاي فرقان را نمايندگي ميكنند.
ديدگاه شما در اين باره چيست؟
بله، در يك جاهايي افراط كردهاند. ما بارها با آنها بحث كردهايم كه اين حرفهاي صد من يك غاز چيست كه ميزنيد؟ ما اساساً به راديكاليسم و براندازي اعتقادي نداريم و اين هم مربوط به امروز نيست. من در جلسه پيش كنگره نهضت آزادي در سال 63 سخنراني كردم و گفتم نهضت آزادي با براندازي مخالف است و خطمشي سياسي در جهت تغييرات را، در چارچوب همين نظام قبول و پيگيري ميكند.
اين موضع ما مبتني بر يك نظريه است. من در آنجا درباره نحوه رشد دموكراسي در كشور بحث كردم كه آيا اين روند تابع نيت خير زمامداران است يا محصول چينش آنهاست؟ بعد امريكا و اروپا و پاكستان و هند را مثال آوردم و گفتم دموكراسي در پاكستان شكل نگرفت، اما در هند پا گرفت. عدهاي معتقدند به خاطر سكولار بودن رژيم هند است، ولي من گفتم كه اين طور نيست. در هند اعتقاد به تكثر وجود دارد.
علاوه بر اين مناسبات نيروها هم بايد طوري باشند كه اگر چه با هم ميجنگند، اما حيات هر كدام بايد منوط به حيات ديگري باشد، به طوري كه جنگشان به يك نقطه كه ميرسد، متوقف شود. چون اگر اينطور نباشد با هم دعوا ميكنند و مملكت را از بين ميبرند. انقلاب اسلامي در ايران اين شرايط را به وجود آورد كه قدرت فائقه به صورت يك نهاد وجود ندارد.
در زمان شاه قدرت فائقه، ارتشِ متكي به امريكا بود. برخي ميگويند الان سپاه هست، ولي من معتقدم مثل ارتش شاه نيست كه مثلاً تهران را بگيرد و كودتا كند. اين مقايسه بيربط است. لذا نبايد بگذاريم اين دستاوردي را كه به واسطه انقلاب اسلامي در ايران به وجود آمده، از بين برود، منتها بايد به آن زمان بدهيم كه آرام آرام خودش را پيدا كند. در سه دهه اخير، اندك اندك دارد اين اتفاق ميافتد و نيروها آرام آرام با هم ورزش ميكنند.
در هفت، هشت سال گذشته نيروهايي بودند كه مثلاً ميخواستند هاشمي و بعضي از نيروها را از صحنه خارج كنند، ولي نتوانستند، چون ديدند اگر خيلي بخواهند جلو بروند، خودشان هم با اين موجي كه راه ميافتد غرق ميشوند و حالا به جايي رسيدهاند كه دارند با يكديگر تعامل ميكنند و اين باعث ارتقاي دموكراسي ميشود.
به هر حال ما با اين ملي- مذهبيها موضع داريم. من معتقدم براي خودشان هم خيلي روشن نيست كه چه ميخواهند؟ فرق است ميان اينكه شعاري را بدهيم و كاري را انجام بدهيم. متأسفانه مرحوم مهندس سحابي خيلي سياسي نبود و بعضيها اعتقاد داشتند كه نبايد در سياست دخالت كند، چون گاهي اوقات حرفهايي ميزد كه نميشد جمعش كرد!
ايشان بهنوعي، خودش را رقيب نهضت آزادي ميدانست. اينطور نيست؟
بحثهايش زياد است. به هر حال ما با اين نيروها مرزبندي داريم. تا زماني كه مهندس سحابي زنده بود، به خاطر سوابق مبارزاتي و دوستي ديرينه، در جاهايي با هم كنار ميآمديم. حتي در مجلس پنجم هر دو با هم كانديدا شديم، ولي با كساني كه ماندند اين تعامل را نداريم. مثلاً من با خارج رفتن اينها، مخصوصاً بعد از وقايع سال 88 مخالف بودم. معنا ندارد.
مگر من بلد نبودم به خارج و مخصوصاً به امريكا بروم؟ اگر در خارج ميماندم نيازي نبود كه مثل بقيه بروم و با اين مؤسسه و آن مؤسسه كار كنم. بچههاي من در آنجا استاد دانشگاه هستند. دخترهايم پزشك هستند و دارند در آنجا كار ميكنند و زندگي خوبي دارند، اما نرفتم. چون در خارج ديگر مثل قبل از انقلاب نميشود كار كرد. جو خارج جو شعار است و بايد حرفهاي گناه زد و اگر بخواهيد با اعتدال حرف بزنيد، نميشود.
به نظر ميرسد مواضع آقاي سروش در مقولات ديني، موجب نزديكي او به برخي كانونهاي قدرت جهاني شده و دستكم بين آنها تعاملي را شكل داده است. خود او در يكي از سخنرانيهايش در فرانسه گفت موقعي كه امريكاييها ميخواستند عراق را بگيرند، جلسهاي گذاشتند كه قانون اساسي عراق جديد در آنجا مورد بحث قرار بگيرد.
ميگفت در آن جلسه از ايرانيها و مسلمانها تنها من بودم، قانون اساسي را هم اسرائيليها تهيه كرده بودند. در آنجا يك اسرائيلي آمد و اين مقوله را مطرح كرد. اينكه به آقاي سروش اعتماد بشود و ايشان را به جلسهاي ببرند كه بحث مهمي مثل تدوين قانون اساسي عراق جديد در آن مطرح هست، جاي تأمل دارد. شما در اين باره چه نظري داريد؟
شركت در چنين جلسهاي به اين معنا نيست كه آقاي سروش هم با آنها كار ميكند. وقتي مسئلهاي مثل مسئله عراق پيش ميآيد، انواع و اقسام نهادها در آنجا هستند و از همه آنها نظرخواهي ميشود. ميخواهند از فكر اينها استفاده كنند، نه اينكه سروش به آنها وابسته باشد. البته من مخالف ديدگاههاي قرآني او هستم. حتي اخيراً درباره چيستي وحي، حرفهاي جديدي از او شنيدم و خيلي ناراحت و نگران شدم. به هر حال او حرفهاي خودش را ميزند و به ما ارتباطي ندارد.
شما يك بار هم در مصاحبهاي با فارس گفتيد مخالف ديدگاههاي قرآني سروش هستيد و آن را انكار ميكنيد...
سروش در مصاحبهاي با راديو «زمانه» در هلند گفت خداوند معنا را به پيامبر وحي كرده، ولي لفظ از خود پيامبر است كه من اين را رد كردم. نهضت آزادي در اين باره يك همايش گذاشت و من هم در آنجا سخنراني كردم و متن آن را براي مجله «بيّنات» در قم فرستادم كه متأسفانه چاپ نكردند. اينها به اسم حساس هستند. به «مَن قال» نگاه ميكنند، نه به «ماقال»! در آنجا صريحاً گفتهام سروش اشتباه ميكند، اخيراً شنيدهام از آن ديدگاههاي پيشين هم فراتر رفته كه نگرانكننده است.
شما فكر نميكنيد امثال آقاي كديور هم دارند در همين مدار حركت ميكنند و نهايتاً به اينجا خواهند رسيد؟
آقاي كديور از اين نظر با سروش فرق دارد و از نظر اعتقادات قرصتر است. البته اكبر گنجي از سروش هم آن طرفتر افتاده و منكر همه چيز شده است!
اكبر گنجي گاهي اوقات به آراي آقاي كديور كه خود او هم از آقاي مدرسي گرفته، ارجاع ميدهد. مثلاً در بحث امامت، نظرات آقاي كديور را مبنا قرار ميدهد كه ميگويد ائمه دوازدهگانه «علماي ابرار» بودهاند، يعني دانشمندترين افراد در زمانه خودشان بودند. اين با ديدگاه شيعي كه آنها را معصوم و منصوب از جانب خداوند ميداند، تفاوت جدي دارد. به نظرم در جريان موسوم به ملي- مذهبي جرياني راه افتاده كه ميتواند منجر به تجديدنظرطلبي جدي در مباني ديني شود. در اينباره چطور ميانديشيد؟
كديور همينجا هم كه بود از اين حرفها ميزد. مثلاً تحقيق ميكرد و اولين متن زيارت عاشورا در قرن چندم را پيدا كرده بود كه در آن لعن بر خلفاي اوليه نيست و بعداً اضافه شده است. اين به عنوان يك بحث تاريخي مطرح است. من ايرادي نميبينم كه كسي بيايد و از نظر علمي بحثي را مطرح كند و كسي هم به او جواب بدهد. برايتان خاطرهاي نقل كنم.
يك وقتي مرحوم مطهري با مرحوم طباطبايي براي معالجه چشم ايشان به لندن آمده بودند و در منزل آقاي شهرستاني اقامت كرده بودند. آقايان سروش و كمال خرازي پيش من آمدند و گفتند آقاي مطهري اين طرف و آن طرف گفته شريعتي را خود ساواك به خارج فرستاده. بيا برو و با ايشان صحبت كن. رفتيم و شش، هفت ساعتي با هم صحبت كرديم. مثلاً ايشان ميگفت ديدگاه شريعتي در فلسفه تاريخ برخلاف نظر قرآن است. من هم ميگفتم نظريهپردازي كرده، ايرادي ندارد، شما هم بياييد و جوابش را بدهيد، من عامي هم مطالب را ميخوانم و بهرهمند ميشوم!
در اينجا يك سؤال پيش ميآيد. بالاخره مرز حساسيت ديني شما كجاست؟ چطور آن طرف قضيه را فقط در حوزه نظريهپردازي و تضارب آرا ميبينيد، اما از جايي به بعد، درباره امثال سروش و گنجي حساسيت به خرج ميدهيد. اين مرز چگونه تعيين ميشود؟
مرز ما «كتاب الله» است. چون محور اصلي قرآن است. در روايات معتبر ما هم هست كه امام جعفر صادق(ع) ميفرمودند، هر روايتي را كه به دست شما ميرسد به قرآن عرضه كنيد، اگر با قرآن خواند استفاده كنيد، اگر نخواند به ديوار بزنيد. بنابراين ما ميتوانيم راجع به اصول مذهب بحث كنيم، اما درباره قرآن نميتوانيم به اين شكل قضاوت كنيم. البته فهم ما از قرآن، متغير و تابع شرايط است.
نه فقط قرآن. بنده كتابي را 40 سال پيش خواندهام، الان كه ميخوانم چيز ديگري ميفهمم. كتاب خدا هم همين است. من 40سال پيش كه قرآن را ميخواندم يك چيز ميفهميدم و حالا كه دانشي پيدا كردهام چيز ديگري ميفهمم. درك و فهم ما از كلمات قرآن نو به نو ميشود. اين ايرادي ندارد. مهندس بازرگان در كتاب «باد و باران»، چون خودش استاد هيدروليك بوده، ميگويد: بعضي از پديدههاي جوياي كه قرآن بيان ميكند، اصلاً براي عربها قابل درك نبوده و مخصوص مناطق ديگر هستند. بازرگان به همين دليل ميگفت قرآن نميتواند ساخته پيغمبر باشد، چون پيامبر اساساً به آن محدوده جوي نرفته بود كه چنين پديدهاي در آن جريان دارد، اين بايد از منبعي فراتر از انسان گفته شده باشد.
اينطور بحثها را ميتوان انجام داد، ولي اينكه شما بگوييد خدا معنا را به پيغمبر گفت و بعد گفت برو به زبان خودت بگو، به هيچ وجه قابل قبول نيست. مگر پيامبر استاد زبان عربي بوده؟ بهترين شاعر ما، مثلاً فريدون مشيري بيايد و بهترين معاني را به يك فرد بيسواد بگويد. چه اتفاقي ميافتد؟ در آن مقاله توضيح ميدهم و ميگويم: «آقاي سروش! شما نبايد به عنوان يك محقق، از خودتان بپرسيد بايد بروم و ببينم خود پيغمبر درباره اين آيات چه گفته؟» مونتگمري وات يكي از اساتيد اسلامشناس دانشگاه بيرمنگام است.
كتابي دارد با عنوان «محمد، پيامبر و سياست». او در اين كتاب يك مطلب خيلي جدي را مطرح ميكند و ميگويد آدمي در تاريخ به نام «محمد امين» شناخته شده است. قبل از اينكه پيامبر بشود، همه به او ميگفتند امين. 1400 سال هم گذشته و كسي نيامده خلاف اين را نشان بدهد و بگويد اين را كه گفتهاند امين، بيخود گفتهاند او امين نبوده است! تاريخ هم گواهي ميدهد كه محمد، امين است. حالا اين محمد امين آمده و ميگويد: اين حرف من است، اين وحي است، الان ما چه كار كنيم؟ آيا حرف اين امين را بپذيريم يا نپذيريم؟ من با استناد به اين منطق گفتم آقاي سروش! چرا دنبال اين موضوع نرفتي كه ببيني اين محمد امين، درباره قرآن چه ميگويد؟
يك وقت ما درباره موضوعاتي بحث علمي ميكنيم كه بسيار هم لازم و شايسته است، اما يك وقت به سمت اين جور حرفهاي بيمبنا ميرويم كه من اين را قبول ندارم. متأسفانه در نوگرايي ديني، اين تمايل در بعضيها وجود دارد كه آرام آرام به طرف ديگري بلغزند.
شما به لغزش ديني و سياسي بخشهايي از اين جريان اذعان كرديد. به نظر شما بسترهاي اين لغزش چگونه فراهم ميشوند؟
در شرايط خارج از كشور، زمينههاي اين لغزش فراوانند. اما ما هم در داخل ميتوانيم تا حدي اين زمينهها را تعديل كنيم. ميخواهم برايتان مثالي بزنم كه قدري طولاني است اما فكر ميكنم بيان آن مفيد است. آقاي حجتيكرماني دوست عزيزمان، گاهي مطالبي براي من ميفرستد. من هم در واكنش به مقالات و مطالبي كه ايشان براي من ميفرستند، نامهاي به ايشان نوشتم با اين موضوع؛ سناريويي كه امريكا و اسرائيل براي ايران نوشتهاند، چيست؟
در آنجا شرح دادم سناريويي كه براي ايران درست كردهاند، سناريوي «بنغازي» كردن ايران است. بنغازي مركز نفتي ليبي است. در آنجا كارگرها اعتصاب كردند و صدور نفت ليبي به اروپا قطع شد. بزرگترين خريداران نفت ليبي، فرانسه و ايتاليا بودند. در جهان بههم پيوسته كنوني، اگر نفت اروپا قطع شود، همه صنايع لطمه ميبينند و طبعاً آنها تحمل نميكنند. بنابراين اينها، از به قول خودشان «انقلابيون» حمايت كردند و اينها به بنغازي رفتند و آنها را به عنوان دولت به رسميت شناختند و كارگرها سر كار رفتند و جريان نفت اروپا به راه افتاد.
آنها اينها را به عنوان دولت به رسميت شناختند و در آنجا پرواز ممنوع برقرار شد. آنها ميخواهند همين برنامه را در خوزستان پياده كنند. شايد اين موضوع براي بعضيها قابل تصور نباشد، اما در عالم سياست، بايد غيرقابل تصور را تصور كرد و بعد بايد ديد كه براي اين، چه بايد كرد؟ در آن نامه ميگويم سناريو اين است كه در خوزستان مثل بنغازي يك عده شلوغ كنند و بعد هم اعلام كنند كه دولت هستند! در شرايط كنوني كه رابطه ما با اعراب به اين شكل است، فوراً آنها را به رسميت ميشناسند و اروپا هم همين كار را خواهد كرد. پرواز ممنوع را هم تصويب ميكنند و باقي قضايا! منتها اين واقعه دو تا مقدمه دارد؛ مقدمه اول اين است كه بشار اسد بايد سقوط كند. يعني برنامه خوزستان عملي نميشود، مگر اينكه اسد سقوط كند.
به همين دليل هم چندي قبل، آقاي طائب گفت: «اگر اسد را نگه داريم، خوزستان هم از دست برود، آن را پس ميگيريم». مقدمه دوم اين است كه يك به اصطلاح شوراي ملي ايرانيان درست شود و كارگرداني آن را به رضا پهلوي بدهند. حالا چرا دارند روي رضا پهلوي سرمايهگذاري ميكنند؟ براي اينكه از نگاه آنها، ساير نيروهاي اپوزيسيون، يا بعد از انقلاب امتحاني ندادهاند يا اگر دادهاند، همه رفوزه شدهاند، اما خانواده پهلوي، اعم از پدر و پسر، بيشترين وفاداري را به آنها داشتهاند. خلاصه كارگرداني را به دست او سپردند، اما سه گروه بايد در آن شورا شركت كنند.
خود سلطنتطلبها كه سمبل آنها رضا پهلوي است. مجاهدين هم قبول كردهاند بروند، ولي گروه سوم كه شامل چپيها و ملي- مذهبيهاست، نرفتند و معلوم هم نيست كه بروند. رضا پهلوي براي اينكه اينها را جذب كند، حرفهاي خيلي خوبي ميزند. وقتي با او مصاحبه ميكنند و از او ميپرسند آيا ميخواهي سلطنت را در ايران راه بيندازي؟ ميگويد نه، من تابع مردم هستم! من ميگويم اين آقاي رضا پهلوي فكر نميكند اينهايي كه در خارج، تجربه وقايع ايران را پشت سر گذاشتهاند، از ياد نبردهاند كه خيليها در خارج حرفهايي به مراتب قشنگتر از سخنان رضا پهلوي زدند؟ كساني كه اين تجربهها را پشت سر گذاشتهاند، گول حرفهاي رضا را نميخورند.
البته دوستان ما در داخل كشور هم بايد به اين نكته فكر كنند كه چرا چين، رضا پهلوي را به كشورش دعوت كرد؟ به تلويزيون آنجا رفت و با او مصاحبه و صحبت كردند. پس معلوم ميشود چين هم نسبت به اين برنامه نظر مثبتي دارد، اما پيوستن گروه سوم، مشروط است به اينكه ما در ايران چه كار كنيم و انتخابات پيش رو فرصتي براي اين آزمون است. اگر بشود در اين انتخابات درست عمل كرد، آن گروهها به شورا نميپيوندند. ديديد فعالان اين گروه سوم در خارج ميگويند ما نميخواهيم اوضاع ايران بههم بخورد، خب اين نشان ميدهد كه خيلي واقعبين شدهاند.
مثلاً اخيراً گفتند جنگ ايران و عراق تنها جنگي است كه ما زمين از دست نداديم... من ميخواهم به اين اظهار نظر اضافه كنم كه اعتبار حفظ تماميت ارضي ما در جنگ هم مال دو نفر است: امام خميني و دكتر چمران. آقاي خميني به عنوان يك رهبر كاريزماتيك كه در عين حال مرجع ديني هم بود، حتي مذهبيترين خانوادهها با عرق مذهبي را هم وارد گود كرد. بنابراين پشت جبهه خيلي محكم بود. دكتر چمران هم تنها كسي بود كه تجربه و دانش جنگهاي چريكي را داشت و جنگهاي نامنظم را سازماندهي كرد.
شما ظاهراً اين نامه را براي رهبري هم فرستاديد. اينطور نيست؟
بله، من رونوشت نامهاي راكه براي آقاي حجتي فرستادم، براي آقاي هاشمي، براي آقاي خاتمي و چند نفر ديگر فرستادم. آقاي حجتي گفت براي آقا بفرستم؟ گفتم: بله، موافقم. بعد نشستم و فكر كردم كه بهتر است خودم اين كار را بكنم. من خواستم كسي نامه را به دست خود ايشان بدهد، نامه را دادم به يكي از دوستان قديمي كه هنوز با «آقا» رابطه دوستي دارد و از شاگردان آقاي محمدرضا حكيمي است. گاهي به شكل خيلي خودماني پيش آقا ميرود. يك نسخه از نامه را به او دادم و گفتم اول دقيق بخوان و اگر با آن موافق بودي، ببر و به دست خود آقا بده. بعد هم بيا و به من بگو چه شد.
ايشان مدتي بعد پيش من آمد و گفت نامه را دادم و آقا خواندند و بعد هم آن را به دو نفر از اهالي دفتر كه آنجا بودند، دادند كه بخوانند. به هر حال ايشان در انتخابات سال 92 و با اتخاذ يك سياست فراگير، اين خطر را از كشور دور كردند. گفتند كساني هم كه نظام را قبول ندارند، براي حفظ مملكت بيايند و رأي بدهند و بعد از انتخابات هم از آنها تشكر كردند. من هم در مصاحبهاي با روزنامه بهار، ضمن بيان اين مطلب كه مقام رهبري اين را فرمودند و بعد هم تشكر كردند، راهحلهاي ديگري را مطرح كردم.
بعد هم ديديم كه آقاي هاشمي هم آمد و در يكي از صحبتهايش گفت مسئله حفظ تماميت ارضي بسيار مهم است و ما بايد مراقب توطئه دشمن باشيم. به هر حال فعلاً كانون فعل و انفعالات سياسي در داخل كشور است و كساني كه هوس تجزيه ايران را كرده بودند، عملاً در خارج از كشور بيكار شدهاند. اميدوارم اين سياست ادامه پيدا كند تا دشمنان و مخالفان خارجي نتوانند در اين كشور مداخله و نقشههاي خود را پياده كنند.