روزنامه شرق نوشت: ٢٢ آبان، زادروز سينماگري است که بسياري از همکارانش بعد از گذشت سالها هنوز هم او را در زمره افرادي ميدانند که حرفهايبودن و تسلطش در کار مثاليزدني است. مازيار پرتو، نامي آشنا و ماندگار در سينماي ايران است؛ فيلمبرداري که بدونشک از برترينهاي حرفهاي بوده و جدا از حرفه اصلياش، کارگرداني و تدوين نيز بخش ديگري از کارش بوده است. بهزعم بسياري از اهالي سينما، پرتو از جمله فيلمبرداراني بود که تکنيک دوربين روي دست را بهخوبي ميشناخت و از آن بهخوبي در آثارش استفاده ميکرد. آدمبرفي، کفشهاي ميرزانوروز، برزخيها، بابا شمل، طوقي و قيصر، بخشي از آثاري است که پرتو فيلمبرداري آنها را برعهده داشت و کارگرداني سه فيلم گرگ بيزار، پخمه و مردان روزگار، آثاري است که از او بهجا مانده است. مازيار پرتو بدونشک به دليل سبک منحصربهفرد فيلمبرداري و نورپردازياش مورد توجه بسياري از فيلمسازاني بود که مايل بودند شيوهاي نو و متفاوت را در بهتصويرکشيدن قصهشان ارائه کنند. پرتو در دوم بهمن ١٣٩٢ در آمريکا درگذشت و جاي خالي او در سينماي ايران باقي ماند. به بهانه زادروز او با ناصر ملکمطيعي، يکي از همکاران قديمي و رفيق ديرينهاش، گفتوگويي کوتاه کرديم که در ادامه ميخوانيد.
شما در بسياري از آثار سينمايي با مازيار پرتو تجربه همکاري داشتيد که فکر ميکنم شاخصترين آنها برزخيها، قيصر و بابا شمل بود. از نخستين آشنايي و همکاري چيزي به خاطر داريد؟
از سالهاي همکاري با پرتو زمان زيادي گذشته و قطعا خاطرهها در ذهنم کمرنگ شده است؛ اينکه اولين همکاري ما کدام فيلم بود خيلي دقيق خاطرم نيست، اما فيلمهايي که شما نام برديد شاخصترين آنهاست. من هميشه سبک کاري مازيار پرتو را تحسين ميکردم، خصوصا فيلمبرداري شاخص او در آثار علي حاتمي بسيار چشمگير است. طوقي هم از جمله فيلمهايي است که فيلمبرداري بسيار خوبي داشت.
مازيار پرتو بهجز فيلمبرداري، چند اثر سينمايي را کارگرداني کرد؛ در همان سالهايي که شما هم چندين تجربه کارگرداني داشتيد. نگاه شما به اين بخش از کارش چيست؟
پرتو بيشتر از اينکه بهعنوان کارگردان شناخته شود، به دليل مهارت در فيلمبرداري فرد شناختهشدهاي بود. در بخش کارگرداني من تجربهاي با او نداشتم، اما بههرحال کارگرداني هم حرفهاي بود که پرتو تجربه کرد، نکتهاي که فکر ميکنم لازم است اينجا به آن اشاره کنم اين است که در قديم فيلمبرداران تسلط بيشتري روي صحنه و دکوپاژ فيلم داشتند. دانش فيلمبردار به پيشبرد روايت فيلم کمک ميکرد و بدونشک تسلط آنها به کار يکي از ارکان موفقيت فيلم بود. از نظر من مازيار پرتو جدا از کار، شخصيت بسيار منحصربهفرد و ويژهاي داشت، متأسفم که در هنگام فوتش ايران نبودم و نتوانستم اواخر عمرش او را ببينم، اما خوشحالم که خواهرزاده او، ويشکا آسايش، از بازيگران خوب سينماي ايران، در عرصه بازيگري ميدرخشد.
بسياري از تکنيک فيلمبرداري زندهياد پرتو صحبت ميکردند...
بله، بههرحال آن زمان شرايط فيلمبرداري به نسبت امروز دشوارتر بود. ديجيتال همهچيز را آسانتر کرده است و سرعت کارها بيشتر شده. در گذشته به دليل خراببودن دواها يا نگاتيوها که مثلا ١١،١٢ قوطي بزرگ فيلم بود و بسيار جاگير بود و البته دوربينها هم خيلي پيشرفته نبودند، روند انجام کار کندتر از الان بود. بههرحال فضا تغيير کرده است و تکنولوژي پيشرفت کرده و تکنيک کار در سينما عوض شده است. حالا تصور کنيد با تمام اين امکانات محدود، فيلمبرداراني از جنس مازيار پرتو در کارشان خلاقيت هم داشتند و سعي ميکردند اتفاقات ويژهتري را رقم بزنند که طبعا کارشان تحسينبرانگيز است. در گذشته شش، هفت فيلمبردار خوب داشتيم که پرتو در زمره بهترينها بود.
در زمان فيلمبرداري «قيصر»، پلان يا سکانسي خاطرتان هست که به چند برداشت رسيده باشد؟
معمولا بسياري از صحنههايي که من بازي ميکردم در يک برداشت گرفته ميشد؛ مثلا پلان راهرو بيمارستان که با پيشبند وارد ميشوم، يک برداشت بود و من اصلا فکر نميکردم اين پلان آنقدر در خاطر مردم ماندگار شود. معمولا در فيلمهايي که کمي تم کمدي داشت گاهي از شدت خنده، برداشتها تکرار ميشد. البته در «قيصر» هم صحنه سرکهفروشي و برادران آقمنگول دوبار تکرار شد. حتي صحنههايي مثل ديالوگي که در اين فيلم بداهه گفتم؛ «قيصر کجايي که داداشتو کشتن» هم يکباره به ذهنم رسيد و در همان برداشت گرفته شد. در فيلمهايي که با نظام فاطمي کار ميکردم، به دليل اينکه معمولا ديالوگها را يکتيک ادا ميکردم، ميخواست که در برخي صحنهها بداهه ديالوگ بگويم و معمولا صحنه قطع نميشد. آن زمان با يک دوربين کار ميکردم و کارکردن با همين يک دوربين هم دشواريهاي خاص خودش را داشت و با وجود همه محدوديتها، گاهي فيلمبرداران تکنيکهاي خوبي پياده ميکردند که مازيار پرتو جزء اين دسته از فيلمبرداران بود.
خاطره ديگري از همکاري با پرتو داريد؟
ما غير از بازيگري، رفاقت داشتيم؛ اول رفاقت بود و بعد کار. خاطرم هست زماني که اولين تجربه همکاري را داشتيم، از همديگر چيزي نميدانستيم، اما در اينجور مواقع اول شخصيت آدمهاست که باعث نزديکي و رفاقت ميشود و پرتو اين ويژگي را داشت که با او اول رفيق بود و بعد همکار. ميشد ساعتها با مازيار پرتو حرف زد و خسته نشد و يار هميشگي بود. يادش گرامي.