عصر ایران؛ روح الله صالحی- توی هر خانه میشد یک ضبط صوت تککاست توشیبا پیدا کرد که غروبها ایوان خانه را با چهار باطری بزرگ پر میکرد از خشخش رادیو که تمام غربت جنگ و بمباران را از چشم گویندهاش میدیدیم که حتی شادترین خبرها را هم توی زهر مار حل میکرد و میانداخت توی طعم طالبی که دلتنگی های جمعه اش ترانههای درخواستی بود.
«یاد ایام » ی هنوز نداشتیم اما لابه لای صدا چیزی بود که پاتن صدای مجری رادیو بود. حسی از خنکی آب که روی پوستمان می لغزید چیزی شبیه ملسی پره خیسانده زردآلو که از یخچال کش می رفتیم و مزه اش تا خود افتادن آفتاب لای دندان ها گیر می کرد.
پدر با آن صدا کاری نداشت حتی با پت و پت افتادن باطریها و خودش وقت افطار که می شد رادیو را میگذاشت زیر گوشش و رادیو تهران را میگرفت و همان صدا میخواند:(ربنا لاتزع قلوبنا...)
پدر می گفت صدا به این میگویند ششدانگ و آن صدا را با خانه سیصدمتری مان مقایسه میکردم که ششدانگ مال بابا بود و مخم هنگ میکرد که این همه صدا دارد این مرد که میخواند.
دیده بودم که پدر با آن صدا دم میگرفت و باغچه را وجین میکرد. دلم میخواست وقتی بزرگ شدم آن صدا ششدانگ با سیصدمترش مال من باشد و باغچه را وجین کنم به هوای چیدن ترپچه های سرخ برای سفره نذری مادر.
بعدتر که با پول توی جیبی ها از دور میدان 22 بهمن شهرم نوار سونی همان صدا را خریدم و زیر بالش گذاشتم نمی دانستم صدا از زمین هم به گوش های پدر می رسد.
مرد می خواند : (این قفس چون دلم تنگ و تار است ) و شانه های پدر زیر ملحفه تکان میخورد.
من به همان تک قفسی فکر می کردم که هیچوقت پرنده به خودش ندیده بود و سر انباری کوچک بالای حمام زنگ زده بود .
پدر این روزها نیست اما شانه هایش روی نشانه ها جامانده است و وقتی آن صدا می خواند: (وز هجر رویش دیده جیحون کنم )شانه های پدر شانه هایم را تکان می دهد و کودک پنج ساله ام می گوید:(چه صدایی داره...)
چند نسل با این صدا شانه هایش تکان خورده است چند نسل افطارش را با این صدا معنوی تر کرده است چند نسل ته این صدا عاشقانه هایش را زمزمه کرده است: (ز من نگارم، حبیبم خبر ندارد)
هر از گاهی صدای و شایعه ای می چسبد به فورواردهای تلگرام که حال استاد محمد رضا شجریان خوب نیست.
بسیاری از ما طبق عادت منتظریم اتفاق ناخوشایندی بیفتد تا گریبان بدریم و خود را کشته و مرده طرف نشان دهیم.
آدم های درگذشته سودشان بیشتر از آدم های زنده است. آدم مرده را می توان هر طور که می خواهی تفسیر کنی و القاب ببخشی اما آدم زنده به تعبیر سهراب «در حوضچه اکنون« شنا میکند و هر آن در حال تغییر و این ممکن است موقعیت ما را به خطر بیندازد.
ما نه وقت ایستادن داریم که زاری کنیم و نه فرصت تخریب هم دیگر را داریم . باید کاری کنیم این فرهنگ ، بالاتر از این حجم توانایی و مهارت را به خود ببیند.
سلایق هرچند با موقعیت زمانی و مکانی دست خوش تغییرات می شود اما با چهره عبوس و گاه چندش نمی توان این تغییرات را کنترل کرد و سر خانه اول برگرداند اما می شود با آموزش ،سخت گیری و وسواس اجازه ابتذال تکنیکی را نداد.
بزرگان بسیاری در فرهنگ ایران ته نشین شده اند که نتیجه اش شخصیت سراپا هویت موسیقی سنتی است، اما با پا روی پا انداختن لذت بردن از گذشته نمی توان اقتضای زمان را درک کرد و هم پای آن دوید.
بازهم باید از خانواده توقع داشت کاری کند. خوراک فکری با دقت بیشتری انتخاب شود ،چرا که سیستم آموزشی ما جایی برای موسیقی نگذاشته است ، نمی خواهیم بین این یک بام و دو هوا تصمیم بگیریم ، تأثیرات موسیقی را بر ذهن کودکان بپذیریم یا نه؟
از همان کودکی می شود جلوی ابتذال تکنیکی را گرفت وما با بی تفاوتی داریم کاری می کنیم که به این کژ اندیشی دامن می زنیم.
بحث کهنه موسیقی پاپ و سنتی کدام یک،مثل بحث شعر نو و کلاسیک است . آب در هاون کوفتن به شمار می رود باید به یک نکته نگاه کرد ، این اثر-نه شخصیت هنرمند- چه قدر فرزند زمانه است؟ چه قدر ما را به آرامش و زیبایی نزدیک می کند؟
محمدرضا شجریان سهم و دین اش را به فرهنگ این سرزمین ادا کرده است. این ماییم که باید راهی برای بهتر شدن و بالاتر و هم پای زمانه ایستادنش را تمرین کنیم و بیشتر ازاین بشنویم و رنج آموختن را بپذیریم.
امید ما هم چنان سلامتی و بازگشت استاد به صحنه است و مجری رادیو بگوید شنوندگان عزیز، این صدای استاد محمدرضا شجریان است که می شنوید باشد که همیشه بشنویم آرام مثل شانه های پدر و شش دانگ...
اونايي كه خون به دل استاد كردند هنوزم قصد دلجويي ندارن؟