۲۳ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۳ آبان ۱۴۰۳ - ۰۷:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۵۹۶۵۵۸
تاریخ انتشار: ۱۰:۱۶ - ۱۳-۱۲-۱۳۹۶
کد ۵۹۶۵۵۸
انتشار: ۱۰:۱۶ - ۱۳-۱۲-۱۳۹۶

ماندگاری زبان مادری در لحن عاطفی آن

روز زبان مادری امسال را هم پشت‌سر گذاشتیم. زبان مادری من گیلکی است، مادرم لاهیجانی بود، پدرم گرچه اجدادش اصفهانی بودند، ولی در رشت به‌دنیا آمده و در آنجا با مادرم ازدواج کرده بود. طبیعتا من هم در رشت به‌دنیا آمدم و رشد کردم و زبان مادری من گیلکی شد.

طبیعی است که همه خانواده در خانه گیلکی حرف می‌زدیم، ولی دو گویش مختلف از زبان گیلکی؛ یکی لاهیجانی و دیگری رشتی با هم مخلوط می‌شد؛ مثلا به گویش رشتی به پسر، «ری» و به دختر «کر»، ولی به گویش لاهیجانی به پسر، «ریکه» و به دختر، «کیجا» می‌گویند. کرکری هم بین رشتی‌ها و لاهیجانی‌ها رایج بود؛ مثلا شعری عامیانه که بارها در خانه ما تکرار می‌شد و از آن دوران یادم مانده، این بود که «لاجی بامویا با ماست کیسه - نانی چیسه نانی چیسه- آنه بنده پوتین ماهی وریسه»؛ یعنی لاهیجانی با کیسه ماست آمده - نمی‌دانی چه هست، نمی‌دانی چه هست- بند پوتینش از ساقه خشک‌شده برنج هست که با آن ماهی را آویزان می‌کنند و درعوض لاهیجانی‌ها لطیفه‌های طعنه‌آمیز دیگری درباره رشتی‌ها داشتند که کمتر چیزی از آن یادم مانده است.

وقتی که به مدرسه رفتم، زبان رسمی فارسی بود، درس و مشق به فارسی بود، تنها در ساعات غیررسمی و زنگ‌های تفریح موقع بازی در حیاط کوچک مدرسه با بچه‌ها به زبان مادری گیلکی حرف می‌زدیم. معلم‌ها نیز وقتی با هم تنها و خیلی خصوصی می‌شدند به گیلکی؛ زبان مادری‌شان صحبت می‌کردند. خواندن و نوشتن به زبان رشتی را یاد نگرفتم و هیچ‌وقت نتوانستم شعرهای گیلکی را از روی نوشته به‌درستی و سهولت بخوانم. پدرم عاشق محمدعلی افراشته، شاعر، روزنامه‌نگار (روزنامه چلنگر) و نمایش‌نامه‌نویس، بود که شعر به زبان مادری گیلکی زیاد گفته است.

هیچ‌وقت نفهمیدم چرا پدرم که ملاک و تاجر بوده و از چپ‌ها هم خوشش نمی‌آمده، از شعرهای گیلکی افراشته در وصف حال کارگران، دهقانان و زحمت‌کشان و ظلمی که به آنها رفته بود، این‌قدر خوشش می‌آمد. پدرم اغلب شعرهای گیلکی افراشته را حفظ بود و در اوقات مناسب آنها را با لذت، شعف و غروی زایدالوصف، برایمان می‌خواند.

افراشته را می‌ستودم، ولی از کسانی که با لهجه و گویش رشتی فارسی حرف می‌‌زدند، خوشم نمی‌آمد. دلم می‌خواست که حالا که فارسی حرف می‌زنم، لهجه فارسی داشته باشم تا به علت لهجه مورد طعنه و لطیفه‌پرانی و موجب خنده فارسی‌زبانان قرار نگیرم. اغلب دوستان مدرسه‌ای و خانواده من با لهجه رشتی، فارسی حرف می‌زدند، ولی من بسیار مواظب بودم فارسی را بدون لهجه رشتی حرف بزنم. به نظرم در این میان، رادیو که همیشه در خانه ما روشن بود، نقشی اساسی بازی می‌کرد که مرا با لهجه صحیح فارسی آشنا کرد. اغلب خود را جای گویندگان و بازیگران نمایش‌نامه رادیویی قرار می‌دادم تا لهجه درست فارسی داشته باشم. به علت مشکلات و جو متشنج خانه، کم‌کم حرفی برای گفتن با خانواده نداشتم و بیشتر سرم توی کتاب بود و می‌خواندم و منتظر فرصت بودم که از چارچوب تنگ و خفقان‌آور خانه فرار کنم.

با دوستان اندکی که داشتم هم فقط فارسی حرف می‌زدم، اما در موقعیت‌های خاصی مجبور می‌شدم رشتی هم حرف بزنم و خوب هم می‌فهمیدم، اما بزرگ‌تر که شدم، زبان مادری گیلکی کم‌رنگ شد و در افق دوردست مغزم قرار گرفت. بعد از مدتی احساس کردم که زبان گیلکی در من مرد و خاموش شد. امروز می‌توانم این ادعای یونسکو را بفهمم که چرا نیمی از ٧٠٠ زبان دنیا در حال نابودی هستند.

اما این روزها وقتی بیشتر در مغز خود جست‌وجو کردم، به این خبر خوش دست یافتم که هنوز زبان گیلکی در من نمرده، چون هنوز لحن عاطفی زبانی که مغزم با آن تکوین و رشد پیدا کرده با من مانده است.

حال به‌عنوان یک مغزپژوه، می‌دانم که در سه‌ماهه آخر دوران جنینی، سامانه شنوایی با حرکات کنشی در مغز من متصل شده و از آن هنگام در درون شکم مادر می‌توانستم اصوات موسیقایی کلام؛ یعنی طنین (میتر)، ریتم، ملودی (لحن-پروزودی) زبان مادری را تشخیص دهم و وقتی به‌دنیا آمدم این مادر بود که اولین‌بار با لحن متفاوتی با کلامی مادرانه با من حرف زد که ویژگی زبانی آن از مغز من نازدودنی است. اولین گریه‌ها و خنده‌های من با این لحن یا ملودی زبانی آمیخته شده است. در سال اول زندگی هرچه یاد گرفتم از طریق این لحن موسیقایی بوده است. حالا می‌فهمم که چرا از بعضی ترانه‌های گیلکی با صدای احمد عاشورپور خوشم می‌آمد؛ به‌خصوص دو ترانه «جومعه بازار» و «جینگه جان» او که هنوز در خاطرم آشنا و زنده مانده است.

او با آوازهای محلی خود بین موسیقی و زبان گیلانی با موسیقی غربی پیوندی عمیق ایجاد کرد و شکی ندارم که امثال این کوشش‌ها، زبان گیلانی را درخور ماندن در فرهنگی جهانی می‌کند و نمی‌گذارد که بمیرد. به ‌نظر من هنرمندان، شعرا، نمایش‌نامه‌نویسان، فیلم‌سازان و به‌طورکلی اهل علم و فرهنگ این دیار باید کوشش کنند تا این زبان مادری زیبای محلی را به دنیا معرفی کنند و با این کار به غنای فرهنگی جهان نیز بیفزایند. با دانش امروز، مطمئن شده‌ام که لحن آهنگین عاطفی زبان مادری هیچ‌وقت از مغزم پاک نخواهد شد و زبان گیلکی تنها با تمرین به صحنه نمایش و تعامل مغزم بازخواهد گشت. جهان برای اینکه انسانی بماند متحول و خلاق شود به تنوع زبان مادری نیازمند است.

زبان مادری سرچشمه جوشان خلاقیت مغز آدمی است. جمله‌ای از گیلکی با گویش رشتی در ذهنم مانده است: «کردخاله را باور تا از چاه آب واغوزیم»؛ یعنی آن چوب دراز با انتهای به شکل هفت را بیاور که از چاه آب بکشیم! به این استعاره می‌اندیشم که زبان گیلکی مانند چاهی پرآب در مغزم مانده و منتظر کردخاله‌ای است تا آب زلال آن واغوشته شود.

عبدالرحمن نجل‌رحیم- روزنامه شرق

ارسال به دوستان