ما در برابر چه چیز مسئولیت داریم؟ در برابر خودمان و تصمیمها و انتخابهایمان؟ یا در برابر خانواده و محله و کشورمان؟ پاسخی که به این سؤال میدهیم، اثر مهمی در نحوۀ نگاه ما به مسائل سیاسی دارد. وقتی فرد را مسئول تمام اشتباهاتش بدانیم، هر گونه کمک یا حمایتی به او را نفی میکنیم و وقتی دولت را مسئول مشکلات مردم بدانیم، عاملیت آنها را نادیده گرفتهایم
به گزارش عصر ایران، کتابی با عنوان « عصر مسئولیت» تلاش کرده به سوالهای بالا پاسخ دهد. «شان ایلینگ»، خبرنگار سایت ووکس و استاد سیاست و فلسفه، گفتوگوی با نویسنده این کتاب یعنی « یاشا مونک» که استاد نظریههای سیاسی در دانشگاه هاروارد آمریکا است انجام داده که در ادامه آن را میخوانید.
این گفتوگو توسط سایت ترجمان علوم انسانی ترجمه شده است.
شان ایلینگ: شاید برای شروع بهتر باشد از تو بخواهم تعریف خودت از مسئولیت و افکارت دربارۀ آن را شرح بدهی.
یاشا مونک: نحوۀ تفکر ما دربارۀ مسئولیت در طول زمان تغییر کرده است. بخشی از مشکل این است که بهمرور زمان این اندیشه واقعاً محدود شده است. وقتی به این فکر میکنی که در دهههای ۵۰ یا ۶۰، کلمۀ مسئولیت چه چیزهایی را برای مردم تداعی میکرده، بهنظرم اغلب فکرشان بهسمت وظایفی میرفته که نسبت به دیگران داریم. در این سخن مشهور جان اف. کندی که «نپرسید کشورتان برای شما چهکار کرده؛ بپرسید شما برای کشورتان چه کار کردهاید»، کلمۀ «مسئولیت» نیست، اما شیوهای برای اندیشیدن به مسئولیت وجود دارد: مسئولیتی ورای خودتان، مسئولیت شهر، اجتماع، خانواده و کشورتان.
ایلینگ: چگونه مفهوم مسئولیت به مرور زمان محدود شده؟
مونک: منظور ما از مسئولیت تغییر کرده، طوری که اکنون وقتی دربارۀ مسئولیت حرف میزنیم، منظورمان این است که شما بهنوعی مجبورید در قبال اعمالتان پاسخگو باشید. قبلاً اینطور بود که «ببین، تو نسبت به غیر از خودت مسئولی»، و الآن اینطور است که «بسیار خب، ببین، تو باید از پس نیازهای خودت بربیایی. باید مطمئن باشی پول کافی برای غذاخوردن داری و بهخاطر بعضی از انتخابهای بدت یا بهخاطر شکست در کار، از دولت یا بقیه چیزی نمیخواهی». مسئولیت تبدیل به ایدهای محدود و تنبیهی شده؛ ایدهای دربارۀ آنچه تو به دیگران بدهکاری نیست، بلکه برای شیرفهمشدن توست دربارۀ اینکه دیگران هیچ دینی به تو ندارند.
بنابراین، اکنون وقتی دربارۀ مسئولیت حرف میزنیم، تمایل داریم وظایفی که هر فرد در قبال کلیت جامعه دارد را کنار بگذاریم. وقتی از عصر مسئولیت میگویم، حرفم کمابیش همین است. امروز عصری است که در آن مسئولیت به جایی رسیده که منظور از آن صرفاً مسئولیت شخصی است.
ایلینگ: بهنظرم بخش بزرگی از این ماجرا به مشکلی محوری در لیبرتارینیسم یا لیبرالیسم کلاسیک برمیگردد: این مکتبها فلسفۀ حقها هستند، به ما زبانی برای بیان حقها میدهند اما زبانی برای بیان وظایف و تعهدات نمیدهند. همهاش دربارۀ کارهایی است که دولت حق ندارد با ما بکند (که بهوضوح اهمیت دارند)، اما چیزی دربارۀ بدهی ما به اجتماع خود، به همسایههای خود و غیره، نمیگوید.
مونک: بله، بهنظرم درست است. روشی برای اندیشیدن به مسئولیتها و تعهدات وجود دارد که همهاش دربارۀ این است که «خب، آیا تو انسان خوبی هستی؟ انتخابهای درستی کردهای یا نه؟ آیا تقصیر خودت است که نیازمند شدهای؟» واقعاً هیچ تفکری دربارۀ اهدافمان از آنچه تلاش میکنیم در مقام یک جامعه به آن برسیم، یا اشتراکاتمان در آن نیست.
وقتی به سؤالات اساسیتر سیاست اقتصادی فکر میکنید، درواقع نتیجه میگیرید که کاملاً به نفع همه است که قسمتهایی از شهرها را احیا کنیم، یا تضمین کنیم افرادی که در گذشته انتخابهای بدی داشتهاند، بتوانند وارد نیروی کار شده و اعضای مولدی برای جامعه باشند.
چیزی که همگی باید بتوانیم دربارهاش توافق کنیم این است که این برداشت بسیار بسیار محدود از مسئولیت و از حقوقمان، باعث شده تمام آن ملاحظات مهم دربارۀ سیاست عمومی از دیدمان دور بمانند.
بعد بهنوعی سؤالی عمیقتر وجود دارد که داشتی مطرح میکردی: دربارۀ اینکه حقوقمان چیست و وظایفمان کدام است چگونه فکر کنیم؟ دربارۀ نهادهایمان چگونه فکر کنیم؟
ایلینگ: بهگمانم این باعث مطرحشدن سؤالی بدیهی میشود: چطور میتوانیم کاری کنیم که نهادهایمان دیدگاهی دربارۀ مسئولیت را بازتاب دهند که ما را متعهد میکند تا نهفقط به خودمان، بلکه به سایر افراد نیز اهمیت بدهیم؟
مونک: کاری که میخواستم در این کتاب بکنم این بود که بگویم «چگونه دربارۀ چیزی مثل قوانین دولتی فکر میکنیم؟» درحالحاضر، ما از حقها و وظیفهها برداشتی پیشاسیاسی داریم. این برداشت میگوید «بسیار خب، اگر نیاز تو بهدلایلی ورای کنترل خودت است -مثلاً بهایندلیل است که تصادف کردهای یا بهاینخاطر است که نقص مادرزاد داری- آنگاه چیزی به تو بدهکاریم. اما از طرف دیگر، اگر نیازمندیات بهخاطر انتخابهایی است که کردهای، آنوقت ما هیچ دینی به تو نداریم». درنتیجه، ایدهمان این میشود که بنانهادن یک دولت رفاه قرار است همان مجموعۀ ایدههای ازپیشموجود و پیشاسیاسی دربارۀ کیستی شما، شخصیت شما و انتخابهایی که کردهاید را دنبال کند.
بهنظرم این برعکس آن چیزی است که لازم داریم. فکر میکنم مقاصد سیاسیای وجود دارند که با هم، در مقام یک جامعه، آنها را دنبال میکنیم و باید نهادهای دولت رفاه را بهمنظور خدمت به این مقاصد برپا کنیم.
ایلینگ: دولت رفاهی که بهدرستی سازمان یافته چه شکلی است؟ اصول راهنمای آن چه هستند؟
مونک: فکر کنم دراینصورت وارد بحث پیچیدهای میشویم که در آن کوتاهآمدنهای زیادی وجود دارد، اما این برای من تصویری از حقیقت موضوع ترسیم میکند. نمیتوانم بگویم «این تنها اصل کاربردی است و سایر چیزها اهمیتی ندارند». اما درحالحاضر اینطور به موضوع فکر میکنیم. تمایل داریم به این موضوع در رابطه با قصور و خطا فکر کنیم. میگوییم «خب، به اینکه تقصیر خودت باشد یا نه بستگی دارد. اگر تقصیر خودت نیست، پس چیزکی به تو بدهکاریم. اگر تقصیر خودت است، پس دندهات نرم».
درعوض، بهنظرم باید بگوییم نه، ما دولت رفاهی میخواهیم که به ما اجازه بدهد به جامعهای از شهروندان آزاد و برابر تبدیل شویم که در آن، همه یکاندازه پول نداریم، اما هرکدام از ما میتواند در سپهر عمومی همچون شرکتکنندهای برابر در نظام سیاسی و در دموکراسیمان ظاهر شود. جامعهای که در آن با احترام به همدیگر فکر کنیم و همدیگر را از لحاظ اجتماعی برابر بدانیم، جاییکه هیچکس آنقدر فقیر نیست که طرز راهرفتنش در خیابانها به او داغ فردوستبودن بزند. برای شخص من این ارزشی بااهمیت است.
ارزشهای دیگری هم وجود دارند که بسیار مهماند. ما همچنین اقتصادی شکوفا میخواهیم. همینطور اقتصادی پویا. و دوست داریم رنجکشیدن را، رنج بیفایده را، کاهش دهیم. این یکی از اهداف مهم دولت رفاه است. گاهی این چیزها مقاصد متضاد خواهند بود. گاهی ممکن است مجبور شویم اندکی از پویایی اقتصادی را فدای خیر اخلاقی بزرگتر کنیم. همیشه کوتاهآمدن و ملاحظاتی وجود خواهند داشت.
ایلینگ: برداشت تو از مسئولیت چه کمکی به درک بهتر برخی از موضوعات مورد مناقشۀ فعلی میکند؟ بهطور مشخص منظورم مباحث سلامت همگانی است که توسط برداشتهای ناهمگون از مسئولیت شخصی زمینگیر شده است.
مونک: سلامت همگانی مصداق بسیار خوبی است از اینکه چگونه وسوسۀ مسئولیت شخصیْ مباحثۀ سیاسیمان را مسموم میکند. جمهوریخواهان میگویند افرادْ مسئول برآوردن نیازهای خود هستند؛ اگر افراد سالم موفق نشوند خود را بیمۀ سلامت کنند و بعد بیمار شوند، این مشکل خودشان است. پاسخ دموکراتها این است که ما به مردم، بدون توجه به انتخابهایی که کردهاند، سلامت همگانی را بدهکاریم.
حال، من از قضا دراینباره با دموکراتها موافقم، اما واقعاً فکر میکنم این شکل از چارچوببندی سؤال بسیار محدود است؛ هم از چشماندازی فلسفی و هم دررابطهبا پیروزی صرف در مباحثه. زیرا مسئله این است که آمریکا برای سلامت همگانی، از سایر کشورهای صنعتی پول بسیار بیشتری میپردازد و، با این همه پول، نتایج بدتری برای ما میآورد. بنابراین اگر ما بهجای جزئیاتِ اینکه چه کسی چه انتخابی کرد و چه کسی بدهکار دیگری است، روی این سؤال مربوط به سیستم تمرکز کنیم، آنگاه همزمان هم به موضوعات اساسیتری پرداختهایم، هم بهنحوی متناقض، ممکن است شانس بیشتری برای دیدن اشتراکات داشته باشیم.
ایلینگ: در این نکته پراگماتیسمی هست که بسیاری از آنچه در کتاب نوشتهای را پشتیبانی میکند. تو مشخصاً در جناح چپی، اما این تحلیلی بسیار منصفانه است. تو در کتاب استدلال میکنی که هم چپ و هم راست دربارۀ مسئولیت، هرچند بهسیاقی متفاوت، اشتباه میکنند. راست در باتلاق چارچوب تنبیهی فرو رفته، و جناح چپ، به نظر تو، میخواهد کلاً منکر پاسخگویی شود.
مونک: داستان در جناح راست ساده است، و بهنوعی فهم اشتباهبودن آن هم ساده است. جناح راست میپرسد «بسیار خب، آیا تقصیر خودت است که نیازمندی؟ اگر تقصیر خودت است، چشمت کور. ما هیچچیز بدهکارت نیستیم». حتی اگر رنج زیادی میبری، حتی اگر بتوانیم بهسادگی درد تو را چاره کنیم، حتی اگر ممکن باشد که کمک ما به تو پیامدهای ساختاری خوبی داشته باشد، انجام آن وظیفۀ ما نیست. ممکن است کسی بخواهد از روی خیرخواهی این کار را انجام دهد، اما قطعاً دولت نباید این کار را بکند. بهنظر من این کوتهبینانه و غیرمولد است و تصور جذابی از جامعهای که میخواهیم باشیم نیست.
حال، آنچه در جناح چپ رخ داده واقعاً جالب است. بسیاری از افراد در جناح چپ این گزارۀ رفتاری اساسی را در نظر گرفتهاند که جناح راست در عصر مسئولیت پیشرفت کرده است. آنها به این توافق رسیدهاند که «بله، انتخابهایی که در گذشته کردهای باید تأثیری روی آنچه امروز به تو بدهکاریم داشته باشد. انتخابهای بدی کردهای، کمتر به تو بدهکاریم». اما باوجوداین هنوز درنهایت بهنفع یک دولت رفاه کامل استدلال میکنند، و این کار را با دلیلآوردن علیه نسبتدادنهای تجربیِ مسئولیت انجام میدهند.
ایلینگ: برای روشنشدن قضیه، وقتی میگویی «دلیلآوردن علیه نسبتدادن تجربی مسئولیت»، آیا به معنای انکار این است که مردم میتوانند و باید مسئول آن «انتخابهای بدی» که کردهاند قلمداد شوند؟
مونک: بله، اساساً. آنچه در جناح چپ میشنوی این است که افراد ممکن است در عملکردن به مسئولیتهای شخصیشان شکست خورده باشند، اما این بههیچوجه تقصیر خودشان نیست. همه قربانی ساختارند، قربانی نیروهایی ورای خودشان، و دلیل اینکه چرا نمیتوانیم افراد را بههیچوجه مسئول قلمداد کنیم این است که عاملیتی ندارند.
حال، من درک میکنم چرا مردم سعی دارند اینگونه استدلال کنند. جذابیت آن را درک میکنم، اما فکر میکنم که معلوم شده این واقعاً ازلحاظ سیاسی بیاثر است.
ایلینگ: بیاثر به این دلیل که اساساً استدلالی نامنسجم است یا به این دلیل که ازلحاظ سیاسی قانعکننده نیست؟
مونک: احتمالاً هر دو. فقط میدانم که در عمل جواب نداده است. وقتی دائم بگویید «ببین، بله، آدمهای این جامعه فقیرند، اما دلیلش این است که قربانی همهچیزند، پس باید برایشان دل بسوزانیم»، اثربخش نیست. افراد جناح مقابل این استدلال به کتشان نمیرود. بنابراین اگر میخواهید دولت رفاه را حفظ یا تقویت کنید، این راهش نیست.
عقیده من این است که اکثر آدمها میتوانند عاملیت داشته باشند، و اکثر مردم میخواهند مسئولیت زندگیشان را به عهده بگیرند. میخواهند مسئولیت عزیزانشان، جوامعشان و انواع و اقسام چیزها را به عهده بگیرند. بنابراین باید این را بازاندیشی کنیم که چگونه میتوانیم درعمل افرادی را توانمند کنیم که از بهعهدهگرفتن مسئولیت محروم شدهاند؛ و دربارۀ منظورمان از گفتن مسئولیت، بهجای پاسخ غریزی چپها، که صرفاً انکار عاملیت نیازمندان است، ایدۀ مثبتتری پیدا کنیم.
ایلینگ: بسیار خب، این به نظر من تاحدودی کاریکاتوری است از استدلالهای هوشمندانهتر جناح چپ، اما احتمالاً بحث دربارۀ آن اینجا بیفایده است. بگذار این را بپرسم: چه میگویی به کسی که مستقیماً استدلال هنجاری لیبرتارینی میکند که اگر کسی آگاهانه تصمیمهای بدی بگیرد، یا اگر بهسادگی از سخت کارکردن سر باز بزند، باید بهایی برای آن بپردازد، و درواقع اگر بهای آن را نپردازد، انگیزۀ سایر افراد برای سخت کارکردن و انطباق را کمتر میکند؟
مونک: فکر میکنم این استدلالی کاملاً پراگماتیک است. تکرار میکنم، بهعقیدۀ من قرار است کوتاهآمدنی در کار باشد میان داشتن یک دولت رفاهِ حقیقتاً سخاوتمند که بیتوجه به شرایط به مردم کمک میکند، که میکوشد رنجها را کاهش دهد، و دولت رفاهی که تضمین میکند به اندازۀ کافی پول برای یک دولت رفاه پایدار داشته باشیم، که تضمین میکند اقتصاد پویایی داشته باشیم. این چیزها ممکن است در تضاد باشند و من این را انکار نمیکنم.
ایلینگ: خب، دلیل اینکه درنهایت به مشکلی رامنشدنی در حیطۀ ارزش برمیخوریم همین است. درنهایت مردم مجبورند این استدلال اخلاقی را بپذیرند که کاهش رنج، بیتوجه به مزایا و مخارجش، حرکتی انسانی و عادلانه است.
مونک: قطعاً همین است. همانطور که قبلاً اشاره کردم، دلایل عملی هم برای اهمیتدادن به این چیزها هست، اما قطعاً این استدلال بُعدی اخلاقی دارد. بخش زیادی از آن به زمینه نیز وابسته است. شاید در بعضی از کشورها، فرهنگ بهگونهای است که کار ارزش بیشتری دارد و مردم بههرحال میل بیشتری به کارکردن دارند، پس انگیزه اهمیت کمتری دارد. شاید در بعضی از کشورها، صرفاً پول بیشتری برای مصرفکردن در دولت رفاه وجود دارد، درنتیجه رقابت کمتری با دیگر انواع خیر سیاسی که ممکن است از مصرف آن پول به دست آید در جریان است. بسته به شرایط تجربی و ارزشهای یک جمعیت یا فرهنگ، طیفی از نتایج گوناگون به دست خواهد آمد.
ایلینگ: کتاب تو بهنوعی تعادلی را میان استدلال اخلاقی و استدلال فایدهگرایانه نگه میدارد.
مونک: من دلیلی اخلاقی میآوردم مبنیبراینکه برداشت تنبیهی از مسئولیت شخصی نسبتبه مردم بیرحم است، واقعاً در بسیاری از شرایط نسبتبه آنها بیانصاف است. همچنین استدلالی پراگماتیک میکنم، بهخصوص برای چپها، مبنی بر اینکه شیوۀ مورد علاقۀ ما برای حرفزدن و اندیشیدن به مسئولیت، شیوۀ مورد علاقۀ ما برای دفاع درمقابل این برداشت دست راستی از مسئولیت شخصی، کاراییِ بالایی ندارد. اگر ما واقعاً میخواهیم گفتوگویی مولد دربارۀ آیندۀ کار، دربارۀ آینده دولت رفاه یا امتیازات اجتماعی داشته باشیم، و اگر میخواهیم برندۀ انتخابات باشیم، باید به مسئولیت بهشیوههای بسیار متفاوتی بیندیشیم. باید فکر کنیم به اینکه چگونه میتوان افراد را ازطریق تواناکردنشان به عاملیت واقعی توانمند کرد، نه اینکه با گفتن اینکه آنها قربانی ساختارند، برایشان بهانهتراشی کنیم.
ایلینگ: من بیشتر علاقهمند به دلیل پراگماتیکی هستم که برای فردی در جناح راست میآوری، زیرا درنهایت این همان کسی است که سعی داری مجابش کنی. چپها هر استدلالی بهنفع یک دولت رفاه سخاوتمندتر را خواهند پذیرفت، اما راستها باید مجاب شوند که انجام این کار جامعه را ازلحاظ مادی تقویت خواهد کرد.
مونک: باشد، بیا این مثال را در نظر بگیریم: رفتار ما با کسی که شغلش را بهخاطر قصور خودش از دست داده چگونه باید باشد؟ بارها و بارها دیر سر کار حاضر شده و اکنون در محلهای بسیار فقیر، بسیار دور از فرصتهای شغلی گیر کرده است. یک سؤال این است که آیا ما در زمینۀ حملونقل به او کمکی بدهکاریم؟ میتوانیم دیدگاه مسئولیت شخصی را اتخاذ کنیم و بگوییم «نه، ما این را به او بدهکار نیستیم چون او انتخابهای بدی داشته و دلیل ازدستدادن شغلش همین است، پس به ما چه ربطی دارد؟»
حال، میتوانیم اینجا دیدگاهی پراگماتیکتر اتخاذ کنیم و بگوییم، «خب، ببین، آن شخص عملاً باید ماشین داشته باشد تا بتواند شغل بعدی را به دست آورد، و واقعاً میخواهد شغلی داشته باشد، بنابراین به نفع ماست که به او کمک کنیم تا به آن حملونقل دسترسی پیدا کند، زیرا معنیاش این است که پول در خواهد آورد، مالیات خواهد داد و به جامعه کمک خواهد کرد؛ درغیراینصورت بیشتر در افسردگی یا جرم یا مواد مخدر یا هرچیز دیگری غرق میشود. اگر این اتفاق بیفتد، درنهایت این جامعه است که هزینۀ آن را میپردازد». پس اینها ملاحظاتی واقعبینانهاند که افراد جناح راست باید بتوانند آنها را بفهمند.
ایلینگ: درک من این است که تمام استدلالهای هنجاری و فلسفی دربارۀ مسئولیت، برای خلوچلهایی مثل ما که علاقهمند به این جور چیزها هستیم، فوقالعاده جذاب است، اما برای اکثر مردم کوچکترین اهمیتی ندارد. اگر قرار است دلیلی ازلحاظ سیاسی قانعکننده بهنفع جامعهای سخاوتمندتر بیاوریم، باید کمتر انتزاعی و بیشتر انضمامی باشد.
مونک: کاملاً موافقم. ببین، تو یا میتوانی این مباحثۀ بسیار پیچیده و جذاب را داشته باشی که فلاسفه عملاً هزاران سال داشتهاند و درنهایت به سؤالاتی رامنشدنی برسی مثل اینکه آیا انسانها دارای اختیارند یا نه، یا میتوانی تشخیص بدهی که تقریباً همۀ آدمها میخواهند زندگیای داشته باشند که در آن خود را مسئول اعمال خود بدانند. اکثر مردم میخواهند ادارۀ زندگیشان را به دست بگیرند، میخواهند مسئولیت دیگران را بپذیرند. ما نیاز داریم دراینباره فکر کنیم که چطور میشود به آنها در این راه کمک کرد.
بنابراین به یکی از جناح راستیها که میگوید «من تنها مسئول خودم و اعمال خودم هستم و به سرنوشت دیگران کاری ندارم»، نمیتوانی با گفتن این پاسخ بدهی که «اینجا یک نکتۀ اخلاقی انتزاعی هست که من ازطریق منطقی شگفتانگیز به آن رسیدهام و تو تنها درصورتی آن را خواهی فهمید که مثل من ۲۰ سال فلسفه بخوانی». اولاً فکر نمیکنم ازلحاظ فلسفی کارایی داشته باشد و ثانیاً در عمل نیز بههرحال کارایی ندارد. چیزی که میتوانی بگویی این است که «وقتی تو واقعاً فکر میکنی ما مطلقاً هیچ تعهدی نسبت به دیگران نداریم، دنیا چه شکلی خواهد داشت؟ قرار است وارد چه نوع جهان سیاسی و اخلاقی شوی، و آیا این واقعاً جهانی است که میخواهی در آن زندگی کنی؟»
بهنظر من برای اکثر مردم، اگر واقعاً دربارهاش فکر کنند، جواب منفی خواهد بود